* از خانمم راضی نیستم (خیلی شلخته و سرد هست)
سلام من آقای 37 ساله هستم همسرم 31 ساله و پسرم 7 ساله .همسر من مومن چادری بوده و ما معرفی شدیم دوستی وعاشقی نبوده. او در نامزدی سرد بود جوری که نه ابراز علاقه میکرد نه حتی یکبار تلفن به من میزد ولی من روزی یکی دوبار تلفن میزدم .حدود یک سالی عقد تا عروسی فاصله داشتیم . اکنون او در زندگی شلخته است جوری که فزندمان نیز شده. خیلی خشک و میباشد اصلا محبت و جذب همسر را از اوندیدم . دوست دارم مثلا لاک بزند ولی چون نماز میخواند امتنا میکند و آنها که لاک میزنند را بدون نماز میداند. بسیار میخوابد. در همبستری سرد و به دلایل سردرد- خواب-خستگی-نمازصبح ....تقاضای همسرش را رد میکند-هر درخواستی اگه مطابق میلش نباشد را رد میکند و التماس من فایده ندارد . دوستش ندارم . مرا راهنمای کنید؟خیل زده شده ام دیگه دوستش ندارم هرچند نمیدانم با آن نامزدی که گفتم و سردیهای او ایا قبلا دوستش داشتم یا نه اما اکنون خسته شده ام بریده ام . چگونه تمام کنم ؟نمیخوام دیگه این زندگیرا.....
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد ،
چقدر خسته به نظر می رسی . بهتر نیست کمی آروم تر باشی تا بتونیم بیشتر کمکت کنیم ؟
فکر می کنم کمی بیشتر باید توضیح بدی . مثلا اینکه :
-آیا به لحاظ تحصیلات و اعتقادات مذهبی به هم نزدیک هستید ؟
-آیا تمامی این ایرادها از اول براتون به این شکل مطرح بوده ؟
-اگر در ابتدای دوران عقد و نامزدی متوجه این موارد بوده ای چرا تا حالا تحمل کرده ای ؟
-چه عامل یا عواملی باعث شده که بویژه در حال حاضر رفتار ایشون برای شما غیرقابل تحکل بشود ؟
-آیا تا بحال سعی کرده ای به جای اصرار و خواهش و یا دستور که هر کدام می تواند باعث ایجاد یک موضع دفاعی یا تهاجمی شود از خواستهایت با همسرت حرف بزنی ؟
-نظر همسرتان در مورد رفتارهای شما چیست ؟
-آیا ایشون از شما راضی هستند؟ (معمولا خانمها وقتی از همسرشون راضی هستند ،به خواستهای او براحتی پاسخ میدهند )
-فکر نمی کنید فارغ از مسائل مذهبی ، امتناع ایشون از همراهی با شما واکنشی به شیوه ی برخورد شما باشه ؟
-آیا شما ایشون رو دوست دارید ؟
-آیا ایشون شما رو دوست دارند ؟
-آیا هیچ وقت سعی کردین صادقانه از نقاط مثبتشون با ایشون صحبت کنید ؟
و سوالهای زیاد دیگه .....
که به نظر می رسه باید بهشون فکر کنید ...
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
ترلان خانم؛با احترام به پرسشهای شما و در خطابی تؤمان به سرکار و جناب آقای حامد،باید به این نکته اشاره کنم که بیشتر پرسشهای شما به درد *پیش از ازدواج*می خورند و اکنون با این وضعیت زندگی جناب حامد،کارکردی عملیاتی ندارند.
فلذا به نظر می رسد که در این برهه از زمان،همسر ارجمند ایشان باید به روانکاو مراجعه نمایند و از جهات مشکلات جنسی و برخی مسایل رفتاری،مهارتهایی را کسب نمایند.
اگر سخنم حمل بر تأثیرپذیری از دیدگاه های ویژه بنده که هموندان با آنها آشنایند نگردد،باید گفت که:همسر حامد جان دچار گونه ای *رهبانیت رفتاری* و دوگانگی میان تدین و سکس شده اند.و از سویی این بی حالی و بی حسی او که به طور اعم در نحوه زندگی و به طور اخص در روابط جنسی است،به احتمال زیاد ارثی است که در همینجا شرح بیشتر حامد خان را می طلبد از پیشینه خانوادگی همسرشان؛
و باز اینکه آیا رفتارهای شما حامد عزیز، در بروز و یا تشدید این حرکات آنرمال ایشان دخیل است،نیاز به توضیح بیشتر حضرتعالی دارد.این دوری خواسته ها و تمایلات هردوی شما،البته به گذشته برمی گردد و اینکه شما نا اکنون هفت سال است که با ایشان زندگی کرده اید و با همین شرح کوتاه ماوقع می توان دریافت که این اوضاع *سابقه* دارد،و کدورتها و عقده ها حالا لبریز گشته است؛
من رایم این است که باید هر دوی شما هرچه زودتر به مشاور *مجرب* خانواده مراجعه نموده و همزمان همسرتان نیز جلساتی با روانکاو داشته باشد تا یخ روابط بتدریج آب گردد؛؛؛بدرود.
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام و تشکر فراوان از ترلان عزیز و گردآفرید عزیزم . تشکر که همفکری کردید .دیگه داشتم از بیتفاوتی انسانها در این دوره زمونه به تنگ میومدم .پس هنوز فرشته هایی هستند.
ترلان عزیز جواب سوالات شما:
من آرام هستم وصبور ببیند که نزدیک 8سال هست تحمل کردم!
تحصیلات هردو دیپلم هستیم هردو مسلمان اما من افراطی نیستم در دین -اما او هم افراطی است مثلا در مورد حجاب هم افراطی نیست مثلا در مورد کسب رضایت همسر.....نماز صبح ترجیح بر خواست همسر....
این ایرادها از اول به شکلی بود که شرایط آن زمان بود مثلا زنگ نزدن به نامزد!!! عدم عشق بازی عدم شیرینی کلام و بگو بخندی -عدم تزریق شادی به روابط ....
تحمل بر فردای بهتر بود که نشد تحمل چون وجدان داشتم که نکند به او ظلمی شود تلاش که شاید ایدآل شویم .....
دیگه الان رفتارهای تکراری ناخوشایند تحملش سنگین شده فکر کردید تحمل من چه قدره؟
به حرف زدم اما ایشان گوش شنوایی ندارند گفتم کسی از بستگان که قبول داری بین ما بشنود حرفمان را گفت من فقط خودم را قبول دارم!!!
ایشان همه مشکلات را به من بر میگرداند همه را مثلا تو آن روزها کم آمدی و رفتی که من صمیمی شوم ! شما اگر میرفتی و رفتار خشکی و گفتار معولی میشنیدی بدون سردی میدیدی دفعه بعد عجله در رفتن داشتی ؟ ولی من باز تا آنجا که فرصت کاری اجازه میداد فارغ از برخورد او میرفتم .ولی کلا هر انتقادی را به نوعی برگردان میکند .....
امتحان کردم بعضی مواقع ایشان را در شرایط ایده آل رضایت رساندم ولی در آن زمان نیز خواستهای من را مانند سابق بر آورده میکرد صبح موقع رفتن من به محل کار یا خواب بودند یا کلمه آشغالها فراموش نشود بدرقه من بود ....
برخورد ایشان از هرچه سرچشمه بگیرد انعکاس آن وتحمل آن در زندگی سخت است .شاید محیط بسته خانوادگی و عدم معاشرت با غیر همجنس و ترس از آن .....
الان نه ایشان برخلاف ادعا من را دوست دارد نه من بلکه فقط به هم عادت داریم و بس ...
آری صحبت کردیم از نکات مثبت اما نتیجه قابل لمس نداشت.
------------------------
آقای گرد آفرید عزیز به نظر تشخیص شما دور از واقعیت نیست . در مورد مشاوره امتناع دارند و جواب ایشان این است که من به این حرفها نیازی ندارم ... ممنون میشم بازم نظرتان را بشنوم
با تشکر .
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد
ما برای حل مشکلات خود باید بیشتر دقت کنیم تا مشکل را قشنگ تعریف کنیم. شما در توضیح نشانه های مشکلتون خیلی قشنگ عمل می کنید. اما در مورد علت یابی آن لازم است بازنگری کنید.
مثلا به این جملات خودتون دقت کنید:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed
همسر من مومن چادری بوده
معرفی شدیم دوستی وعاشقی نبوده
او در نامزدی سرد بود جوری که نه ابراز علاقه میکرد نه حتی یکبار تلفن
اکنون او در زندگی شلخته است جوری که فزندمان نیز شده.
خیلی خشک میباشد.
اصلا محبت و جذب همسر را از اوندیدم .
دوست دارم مثلا لاک بزند ولی چون نماز میخواند امتنا میکند
و آنها که لاک میزنند را بدون نماز میداند.
بسیار میخوابد.
در همبستری سرد و به دلایل سردرد- خواب-خستگی-نمازصبح ....
تقاضای همسرش را رد میکند
هر درخواستی اگه مطابق میلش نباشد را رد میکند و التماس من فایده ندارد
اینها همه نشانه هایی از ترکیب شخصیتی ایشون است و ربطی به ایمان یا بی ایمانی، یا چادری و مانتویی بودن ندارد.
اگر اینطور باشه که فاتحه عشق در بین کسانی که مومن یا چادری یا ... هستند خوانده شده است.
لذا این نشانه ها بیشتر به خصوصیت شخصیت وسواسی نزدیک است. برای حل مسائلت چند راهکار عملیاتی با این میزان اطلاعات که از مشکلتون دارم ارائه می دهم.
1 - ابتدا خودتون به تنهایی به یک روانشناسی بالینی ( نه مشاور خانواده) ، مراجعه کنید، و به سئوالات او در مورد جزئیات شخصیتی همسرتون پاسخ بدهید. تا اگر مشکل خاص همسرتون هست، بر شما مبرز شود.( چون اکثرا افراد در مسائل خانواده نقش خود را مثبت و همسرشون را منفی ارزیابی می کنند. در واقع یکی از علل اینکه در چنین خانواده هایی تغییر مثبت صورت نمی گیرد اینست که هر دو منتظر اقدام اساسی از طرف مقابل هستند.- اینجا کلیک کن و این مقاله را مجددا بخوان)
2 - اگر تشخیص مشکل یا اختلال در همسرتون چه به لحاظ شخصیت ایشان مثل وسواس، چه به لحاظ مشکلات ارتباطی و مهارتهای زندگی احراز گردید، نوبت به گام سوم می رسد.
3 - با قاطعیت به همسرتان می گوئید که سعی دارید تمام تلاش خود را در بهبود وضعیت زندگی انجام دهید. و اول هم از خودتون شروع کرده اید، و ادامه هم خواهید داد. به او توضیح می دهید که مشاوره و راهنمایی اینترنتی ، تلفنی، حضوری را انجام داده اید و از این به بعد هم ادامه خواهید داد. و چون برای شخصیت و نقش ایشون هم احترام قائل هستید ، تقاضا دارید که او نیز در ادامه مسیر همراه شما باشد و با شما به جلسات مشاوره تشریف بیاورند.
4 - احتمال قوی اگر بندهای فوق را به خصوص بند 3 را با کمال محبت ، ادبیات عاشقانه، و با دید مثبت و بدور از طعنه ، کنایه، پیشداوری یا مقصر یابی انجام داده باشید، نباید نوبت این بند برسه. اما اگر با تمام این موارد ایشان هیچ توجهی به خواست شما جهت مراجعه دو نفری به مشاوره نداشتند، باید میزان قاطعیت خود را افزایش دهید:
جملاتی مثل:
« بنده برای شما ، همچنین خودم و فرزندمان به عنوان یک انسان، احترام و کرامت زیادی قائل هستم. و نبود کیفیت در زندگی زناشویی را مستحق خودمان نمی دانم، و تمام راهها را نیز در تغییر انجام دادم و تنها قسمتی که باقی مانده مربوط به همکاری و همراهی شماست، اگر شما نخواهید در این تغییر آن هم زیر نظر یک متخصص همکاری کنید، بهتر می دانم جهت تغییر سبک زندگیمان به صورت انفرادی اقدام کنم. و در این گونه موارد شرع و عرف و عقل اجازه هایی به من می دهند که شما مجبور خواهید شد تن دهید و مسئولیت و تبعات آن متوجه شما خواهد بود. اما با همه این وجود هنوزم حس می کنم شما را دوست دارم و با همکاری شما می توانیم زندگی قشنگ تری برای خود بسازیم.»
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد ،
نمی دونم درسته یا غلط ؟ اما وقتی نظراتت رو در موضوعات مختلف می خونم احساس می کنم دچار یاس و ناامیدی هستی ...
نمی دونم در ارتباط با همسرت تونستی رویه ی جدید و مفیدی رو در پیش بگیری یا نه ؟
برداشت من از نوشته هات اینه که همسرت رو کاملا مقصر می دونی و دوست نداری حتی یک میلیمتر از این عقیده ی خودت پا پس بکشی ... اینکه به تو ظلم شده و ظالم کسی نیست جز همسرت ...
حتما مقاله ی "من مقصرم هستم یا شوهرم" رو خوندی . اونچه که مهمه اینه که بویژه در زندگی خانوادگی یک عامل خاص نمی تونه تعیین کننده اصلی و صرف باشه بلکه مجموعه ای از عوامل ساختار زندگی رو می سازند ...
پیشنهاد می کنم همونطوری که آقای سنگ تراشان بهتون توصیه کردند حتی بدون حضور همسرتون به یک مشاور خانواده مراجعه کنید و سعی کنید نگاه تقصیر آمیز به همسرتون رو تعدیل کنید ... چون خیال می کنم بدون تعدیل و تلطیف گزاره هایی که از پیش ذهنیت شما رو در خصوص ایشون شکل داده اند ، هر اقدامی هم که برای زندگیتون انجام بدین نتیجه ی چندان رضایت بخشی نخواهد داشت ...
موفق باشید .
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
طاهره خانم تشکر میکنم که راهنمایی کردین .
قبول دارم که خیلی بد بین و نکته سنج شدم در رابطه با رفتارهای همسرم.
اما من از اول اینجوری نبودم. اخیرا طی یک نامه مفصل همه درد دلها و خواسته هامو توش نوشتم .ازش خواستم که جواب کتب بهم بده در هر مورد و سوالهام .دادم بهش بخونه شب که رفتم دیدم که اونو پاره کرده و گفت شفاهی جواب میدم. به هیچ سوالی جواب درستی نداد و صحبتهای دیگه ای که سعی داشت از خودش دفاع کنه مطرح کرد مثلا در مورد وضعیت منزل و بهم ریختگی دائمی اون میگفت من همه تلاشمو کردم بهتر این نمیتونم !!
دوباره بعد چند روز باهاش گرم گرفتم جوری که اون راضی راضی بود ولی بازم اون هیچ تلاشی در وضعیت موجود نکرد سعی نمیکرد که چیزی عوض بشه .حتی همون وضع منزل که مثال زدم بازم همانطور بود و با اینکه میتونه انجام نمیده.
میدونی طاهره خانم از بس این مسائل تکرار شده دیگه دوستش ندارم نمیدونم اول داشتم یا عادت کرده بودم اما حالا خوب میدونم که دوستش ندارم .شاید علت من باشم شاید هم اون اما وقتی دیگه دوستش ندارم چیکار کنم؟احساس میکنم که فرصتها از دست رفته و اون نتونسته خودشو جا کنه حالا دیکه نمیشه کاری کرد .....
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام بر آقا حامد ،
دوستان به نکات خیلی جالبی اشاره کردند . من هم با اجازه ی شما به چیزهایی اشاره می کنم که به نظرم مهم هستند .
حتما این ضرب المثل ها را شنیده اید که می گوید :
چو از دل برآید بر دل نشیند یا برای کسی بمیر که برات تب کنه و ....
به نظر من بزرگترین نقطه ضعف و همین طور نقطه ی قوت ادمها در اصطلاحی نهفته هست به نام "دوست داشتن" یا "عشق ". البته غالبا از این امر بی اطلاعیم .
ما آدمها برای دوست داشتن یا دوست داشته شدن چها که نمی کنیم ؟ ... بدون اینکه بدانیم ، در جستجوی محبت هستیم و اینکه باور شویم ... به هر دری می زنیم تا دوست داشته شویم و وقتی که دوست داشته می شویم ، دوست خواهیم داشت .
به نظر من حتی آدمهای مدعی ، سخت و یکدنده هم که اعلام برائت و بی نیازی از این امر می کنند با همین ادعا و رفتار در جستجوی این گوهر درخشان هستند ... و این امریست طبیعی ، بدیهی و بجا که انسان بدون آن بی معناست ...
از این بگذریم که شیوه های محبت کردن و محبت دیدن در افراد مختلف چگونه است . مهم این است که اگر محبت کنی محبت می بینی . اما چه محبتی ؟ قطعا محبت زوری ، سیاست مدارانه ، خودخواهانه و ... در جلب محبت و احساس دوستی مخاطب یا عمل نمی کند و یا دارای اثری مقطعی ست ...
خیال می کنم خیلی از دادها ،دردها، بحرانها ، خلاف ها ، بی مهری ها ، بیماری ها ، تنش ها ، استرس ها ، افسردگی ها و ... ناشی از عدم باور شدن است و عدم دوست داشته شدن و احساس ناشی از این امر ..
اینکه می گویند "چو از دل برآید بر دل نشیند " شاید اشاره به همین مفهوم دارد .
حامد عزیز ،
شما خیلی واضح از نیاز خود برای دوست داشته شدن و عشق در زندگیت حرف زدی و این شجاعت و فهم زیادی می طلبد . من می خواهم از شما سوال کنم : فکر نمی کنی این نیاز، نیازی ست که دقیقا همسرت هم در جستجوی اوست ؟ یعنی شاید رفتار او هم بازتاب و یا قیامی علیه شما برای دوست داشته شدن واقعی باشد . دوست داشته شدنی از سر خواستن و باور داشتن ، نه فقط به منظور تحریک او برای انجام بخشی از وظایف زناشویی ...
اگر جلب محبت با اهداف خاصی که خواستن واقعی را تحت تاثیر قرار می دهد صورت بگیرد به نظر من بیشتر جنبه ی توهین و تحقیر آن ، عمیقا بجا خواهد ماند که می تواند به نوع طغیانگری در رفتار منجر شود ... و او شما را باور نخواهد کرد همانگونه که شما او را باور ندارید ...
قبول کنید که حتی آدمهای دیوانه هم تفاوت یک توجه قلبی و واقعی با غیر از آن را خیلی خوب می فهمند . چه برسد به من و شما ...
از طرفی ما خانم شما را صرفا از زاویه ی دید شما می شناسیم . قطعا حرفهای او هم شنیدن دارد . من که فکر نمی کنم کسی دوست داشته باشد مدام مورد انتقاد و سرزنش قرار بگیرد و همیشه مقصر قلمداد شود و دفاعی هم نداشته باشد ...
مرا ببخشید اما شما در حال حاضر هم شاکی هستید هم بازپرس و هم قاضی .
همونطور که قبلا هم پیشنهاد کردم شما باید ابتدا ذهنتان را از پیش داوری خالی کنید . او را مقصر صرف ندانید . تا وقتی که با برچسب به همسرتان نگاه می کنید هر اقدامی هم که به نفع زندگیتان انجام دهید به نتیجه نخواهد رسید . هرچند فکر می کنم این برچسب زدن کاملا دوطرفه است و در حال حاضر هر دوی شما با پیش داوری به هم نگاه می کنید و این مانع تصمیم گیری و تاثیرگذاری بجاست ...
خودتان را و او را باور کنید ... از توقعاتتان بکاهید . نه ظاهری و با مظلومیت . بلکه دوستش بدارید . خودتان را نیز ...
او را مرجعی فقط برای پاسخگویی به نیازهایتان ندانید . او را انسانی بدانید ورای وظایفش ... با تمام نقاط مثبتش نه با تاکید و بزرگنمایی نقاط ضعفش .... در محبتتان صادق باشید و لطیف و باورکردنی ...
ضمن اینکه توصیه می کنم اینقدر حسرت نخورید . فردا در پیش است . و شما انسانی قوی ، سازنده و محکم . ممکن است 5 سال ، 10 سال و یا 15 سال از عمر شما اونطوری که خواستید سپری نشده باشه اما هنوز زندگی جریان داره . به خودتون و همسرتون اعتماد کنید ... به جای غصه خوردن و هی پافشاری کردن به اشتباهاتی که قبلا اتفاق افتاده از زمانتون و از انرژیتون بهترین استفاده رو ببرید .
تنها به دنبال تخلیه ی نیازهای خود و جلب توجه و برانگیختن حس دلسوزی و رافت دیگران نباشید . نمی خواهم یک جانبه قضاوت کنم اما شاید هم یکی از دلایل نوشتن شما از مشکلاتتان و تاکید مداوم بر آنها (صرف نظر از محبت و همدلی لطیف شما با سایر دوستان در تالار) برای این است که اگر فردا به سمت طلاق رفتید عذاب وجدان کمتری داشته باشید .
آقا حامد ؛
خیلی وقتها ما نمی دانیم تصمیممان در مورد زندگیمان چیست ؟
به نظر من اول تکلیفتان را با خودتان روشن کنید و مطمئن باشید که راه حل ها خودبخود پیدا می شوند.
امیدوارم از من نرنجیده باشید ...:72:
برایتان آرزوی موفقیت می کنم .:203:
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
طاهره عزیز شرمنده اینهمه وقت برای مشکل من صرف کردید.
فکر کنم چکیده صحبتهای شما این باشد که:
1 - شاید یک طرفه به قاضی رفته ایم که من از خودم راضیم.
2 - دوست داشتن من باید واقعی تر و عمیق تر باشد تا انعکاس آن برایم دوست داشتن و عشق اورا به ارمغان بیاورد.
ببینید من بعضی جاها از او و کارهایش ایراد گرفتم اما مهمترین نتیجه من این است که ما از دو دسته و دو گروه کاملا جدا هستیم با دو دید مختلف . این مشکل باید در دوران نامزدی کشف میشد که نشده و ادامه پیدا کرده و در واقع یک ترک کوچک که باید آن روزها یا از طرف من و او یا بزرگترها کشف میشد که امروز به حفره و شکاف عمیق تبدیل نشود.
متاسفانه امروز این شکاف نمایان شده و روز به روز عمیق تر میشود.مانند دو خط متقاطع که بعد از تقاطع هرچه دور تر شوند فاصله بینشان زیادو زیاد تر میشود. ما اگر دو دید نسبتا یکسان داشتیم مانند دو خط موازی بودیم که با گذشت زمان هرچه جلو میرفتیم از هم دور نمی شدیم .
من همه تقصیرها را بر گردن میگیرم من باید حواسم جم بود که نبوده و انتخاب اشتباه کردم . امروز چیزی که به شما و خودم قول میدهم کمال همکاری به جهت نزدیک شدن دیدگاهها را من در حد توانم انجام داده و پذیرفته ام اما ایشان نه سعی بر نزدیک شدن آن دو خطی که با سرعت از هم در حال دور شدن هستند را ندارند .مثال چادری بودن ایشان را پذیرفته ام اما اینکه مثلا زیر چادر مقنعه باشد یا روسری شلوار معمولی باشد یا لی ..... اینها را ایشان نباید نظر من را قبول کنند؟
در این مثال منظور این بود که میشود دیدگاههارا و خواسته هارا تعدیل و نزدیک کرد به شرطی که دو طرف بخواهند .
در مورد ماهواره ایشان به شدت مخالف بودند بنده به شدت دوست داشتم خوب ؟ نتیجه اینکه من پیشنهاد دادم که ماهواره میخریم بعد از 1000 کانال آن فقط 10 کانال را با هم انتخاب و ما بقی را حذف میکنیم . شاهد هستید که من خواستم نظر ایشان هم لحاظ شود و کانالهای بد اصلا دیده نشود اما آیا 10 کانال که نظر من هم تا حدی باشد زیاد بود؟
این وقایع اگر ایشان هم اینجا بود قبول داشت پس چندان یکطرفه قاضی نرفته ام .
در مورد دوم من از ابتدا خالصانه جلو رفتم و هرجا لازم بود پا روز خاسته های خودم هم گذاشتم اما از طرف مقابل این برخورد را ندیدم قبول کنید انسان کم کم خسته و دلسرد میشود با اینکه همچنان من با همه توان باقی مانده ام تلاش میکنم .
خوشحال می شوم که باز وقتتان را برای من و مشکل من و شاید سایر عزیزان صرف کنید . من به هر نوری و هر راهی امید دارم و با آغوش باز پذیرا هستم . دریغ نکنید . با تشکر فراوان
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام اقا حامد توي توضيحات شما يك نكته براي من خيلي جالب بود اينكه گفته بوديد (من نتيجه گرفتم كه ما از دو گروه جدا هستيم ):305: اينكه شما به اين موضوع بصورت يك باور قطعي نگاه مي كنيد مهمترين عامل باز دارنده شما از نزديك شدن به همسرتونه شما كه همه راهها رو رفتين اين بار راه پيشنهادي اين خواهر كوچيكتون رو امتحان كنيد ممكنه انجامش مشكل باشه اما غير ممكن نيست فرض كنيد كه گذشتهاي وجود نداره شما و همسرتون تازه امروز به هم رسيديد همه خاطرات بدتون رو فقط براي يك هفته فراموش كنيد نمي دونم كارتون شرك2 رو ديديد يا نه فرض كنيد كه همسرتون شربت جادويي زيبايي و عشق جاوداني رو خورده و يك شبه تبديل به همسر ايدهالتون شده:43: تموم چيزهايي رو كه روز اول اشنايي توي همسرتون ديديد و دوستش داشتيد رو توي ذهنتون مرور كنيد حالا براي اين همسر عزيز چه كار ميكنيد ؟ چطور نگاهش ميكنيد؟ چطور باهاش حرف مي زنيد ؟ چه تلاشي براي بدست اوردن دلش ميكنيد ؟ فقط 1 هفته به عكس العملهاي اون كاري نداشته باشيد و فقط عشق بورزيد:228: عشق بي قيد و شرط و بدون چشمداشت مطمئنم كه شربط جادويي كار خودش رو ميكنه خواهش مي كنم امتحان كنيد فقط همين يك بار به خاطر تمام كساني كه توي اين انجمن دوست دارند شما رو خوشبخت و شاد ببينند:203:
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
آتنا عزیز
من 4 ساله ماهواره بیخیال شدم یعنی حرف اونو گوش کردم - در مورد مسئله حجاب هم الان نظر خودشه و تغیر نکرده-
مسائل دینی هم من هم روزه میگیرم نماز میخونم اگه فرصت بشه به زیارت میریم.....
ولی تا کی؟ 4 سال گذشت نباید بگه خوب حالا 1 سالم به نظر تو ولی مثلا فقط 5 کانال؟؟؟؟؟
عزیزم بریدم دیگه .
البته الان دارم کاری که یکی از دوستان پیشنهاد داده عمل میکنم - فراموشی گذشته و از نو شرو کردن به مدت یک هفته...
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام آقا حامد
دقت کنید که رفتار های مورد انتقاد شما دو دسته هستند بعضی از اونها ریشه مذهبی ندارند و سختگیری هایی هستند که تابع محیط پرورش همسرتون هستند بعضی هاش ریشه دینی دارند که به نظر من تفاوت گذاشتن بین اونها و پذیرش دسته دوم همسرتون رو برای تغییر توی دسته اول هم آماده می کنه
یک نکته مهم دیگه اینکه اگر ما همسرمون رو همونطور که هست بپذیریم آمادگی بیشتری برای تغییر و هماهنگی پیدا می کنه چون از حالت دفاع خارج میشه. من این مطلب رو بارها توی زندگی شخصی خودم تجربه کردم
مطلب آخر اینکه توی مطالب مختلف شما که گشتم چیزی در مورد نظر همسرتون در مورد زندگی تون پیدا نکردم واکنش احساسی ایشون نسبت به وضعیت زندگیتون چیه آیا ایشون هم مثل شما اجساس می کنن به بن بست رسیدن یا نه؟
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام hamed ،:72:
پیگیری و ظرفیت شما در شنیدن و بررسی حرفها و نظرات مختلفی که در مورد مشکلتان از طرف دوستان مختلف مطرح می شود جای سپاسگذاری و خوشحالی دارد . ما همه امیدواریم شما تغییرات جدید و شیرینی را تجربه کنید .
همانطوری که می بینید افراد مختلف از زاویه های متفاوتی به مشکل شما نگریسته اند و این خود گویای راز مهم و بزرگی ست :
" شاید واقعیت اونجوری که من فکر می کنم نباشد . بنابراین باید سعی کنم با بینش جدیدتر و البته روشن تری خود ، خانواده و زندگی خود را مورد ارزیابی و ارزشگزاری قرار دهم ."
من در این پست می خواهم به عمق این راز بزرگ و اهمیت درک آن در زندگی بپردازم . اگر پرحرفی می کنم و نوشته ام کمی سخت می شود، مرا ببخشید .
نمی دانم برداشت شما از پست قبلی من چی بود . اما من در جایگاه قضاوت در خصوص رفتار و عملکرد شما و همسرتان نیستم . بلکه تمام تلاشم این بود که چشم انداز دیگری از زندگیتان (غیر از آنچه که خودتان می بینید) را از پنجره ای دیگر به شما نشان دهم و چه بسیار پنجره های دیگری در زاویه های مختلفی از ساختمان زندگیتان وجود دارد که می توانید با دقت و کنکاش آنها را بیابید ، از دریچه ی آنها منظره هایی جدید را به تماشا بنشینید و از زندگیتان لذت ببرید ...
حامد ؛
نگرشها و برداشتهای ما از زندگی مثل نقشه های شهر ها ، راهها و ... هستند ، با این فرض که همه می دانیم نقشه ها، خود منطقه نیستند بلکه فقط نمایانگر جنبه های معینی از مناطق هستند . برداشتهای ما از زندگی نیز همین گونه اند .
اگر نقشه ی شما نادرست باشد پشتکار شما ، گرایش شما ، رفتار شما و تلاش شما هرچقدر هم که خوب باشد نمی تواند شما را به مقصد برساند . اما اگر نقشه شما ، درست باشد آنگاه پشتکار شما اهمیت پیدا می کند و اگر در طول راه با موانعی ناکام کننده روبرو شدید آنگاه گرایش شما می تواند موثر باشد و ...
همه ی ما نقشه های (به معنی نگرش و برداشت ) بسیاری در سر داریم که می توانند به دو دسته ی اصلی تقسیم شوند : نقشه هایی از امور به گونه ای که هستند (واقعیات ) و نقشه هایی از امور به گونه ای که باید باشند (ارزشها) و البته صرفا متعلق به ما هستند ...
بدین معنا که همه ی ما فکر می کنیم واقع بین هستیم و امور را همانگونه که هستند یا انگونه که باید باشندمی بینیم . در حالی که ما جهان را نه آنگونه که هست بلکه آنگونه که خودمان هستیم یا آنگونه که شرطی شده ایم (یعنی تجربه کرده و آموخته ایم) می بینیم و دیدگاه ما به این بستگی دارد که در کدام نقطه نشسته یا ایستاده ایم . وقتی از چیزی که می بینیم حرف میزنیم درواقع از خودمان ، از نگرش و برداشتهای خودمان حرف می زنیم . به همین دلیل است که وقتی دیگران با ما مخالفت می کنند فورا فکر می کنیم آنها دچار مشکل هستند و یا آنها هستند که واقعیت را نمی بینند و درک نمی کنند ...
اهمیت این امر زمانی روشن می شود که بدانیم هر کسی برای خود نقشه هایی از زندگی دارد که می تواند با نقشه های ما متفاوت باشد یعنی هرچقدر هم که فکر کنیم و به شیوه ای عینی و روشن امور را تفسیر کنیم ، باز می بینیم که دیگران نیز ظاهرا از نقطه نظر عینی و روشن خودشان این امور را از یک زاویه ی متفاوت تعبیر می کنند ، یعنی از طریق عینک تجربه ی منحصر بفرد خودشان. دقیقا مثل ما ...
جالب اینجاست که هرچه بیشتر بتوانیم میزان تاثیر تجربه ها و دانسته های خود را در نگرشها وبرداشتهای کنونی خودمان تشخیص دهیم بیشتر می توانیم نقشه هایی منطبق بر داده های واقعی و به روز برای خودمان تهیه کنیم و در نتیجه موفق تر عمل می کنیم .
یعنی چه ؟ یعنی اگر کشف کنیم که تفکر و برداشت ما از امور مبتنی بر کدام باید و نباید است وناشی از کدام تجربه ، می توانیم بفهمیم که آیا مثلا فلان تجربه ای که منجر به ایجاد یک برداشت قطعی در حامد شده است آیا با شرایط و واقعیت حاضر قابل قیاس و سنجش و استفاده است یا خیر ؟ و اگر پاسخ بله و خیر باشد چه کنیم که بهترین نتیجه و تاثیر را از آن بگیریم و نقشه ای قابل استفاده تر و واقعی تر طراحی کنیم.
چرا ؟ چون خواهیم کوشید که تاثیر برداشتهای ناشی از آموزه ها و تجربه هایی که ما را از واقعیت دور می کند را کنترل کنیم و کاهش دهیم و امکان تاثیر اندیشه ها و تجربه های مفید را افزایش .
چگونه ؟ با گوش دادن به دیگران و مطلق و ولاغیر ندانستن نگرشهای خود و باز بودن و اصرار بی جا نکردن بر درستی اندیشه های خود و احتمال درست دانستن آنچه دیگران درک می کنند ...
و اینگونه می توانیم تصویری بزرگتر با امکانات بیشتر و دیدگاهی بسیار عینی تر و غنی تر نسبت به مسائل مختلف پیدا کنیم ..و چون ما انسانیم و با یکدیگر زندگی می کنیم و با نقشهای مختلفی که در کنار هم می پذیریم (پسر، پدر ، همسر ، برادر و ... ) معنا دار می شویم تلاش می کنیم تا ارتباطات خود را با دیگران منطبق بر نگرشها و برداشتهای مشترک سامان دهیم . برای دستیابی به نگرش ها و ادراک واحد از واقعیات (یا نقشه های مشترک) باید بکوشیم برداشتهای اصلی را که منشاء بروز گرایشها و رفتارهای ما هستند شناسایی کنیم ، بررسی کنیم ودر صورت لزوم باز تعبیر کنیم.
نکته این است :
برداشتهای ما چه درست و چه نادرست منشاء گرایشها و رفتارها و روابط ما با دیگران است . و تغییر برداشت موجب می شود که نگرش ما از جهان عوض شود .و این عوض شدن، تغییرات و دگرگونی قدرتمندی در ما ایجاد می کند ...
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
حامد عزیز ؛
آنچه می بینیم کاملا به آنچه هستیم ارتباط دارد . اگر شیوه ی بودن خود را عوض نکنیم ، نمی توانیم بینش خود را عوض کنیم و اگر بینش خورا عوض نکنیم نمی توانیم شیوه ی بودن خود را عوض کنیم .
نگرشها و برداشتها قدرتمندند زیرا عینکهایی را بوجود می آورند که از طریق آنها جهان را می بینیم . قدرت تغییر نگرش و برداشت – خواه تغییری آنی و خواه فرایندی آهسته و سرشار از تعمق و تامل – منشاء دگرگونی عظیم است .
دوست خوب من ؛
برای اینکه بتوانی همسرت را به شیوه ای متفاوت ببینی ، باید خودت متفاوت باشی . باید برداشتت را از خودت و از او تغییر دهی (من نظرم در مورد ماهواره این است . او نظرش ... من هر کاری کرده ام او راه خودش را می رود ... همه ی تلاشها را برای تغییر من انجام داده ام او هیچ ...).
وقتی برای رشد و پرورش منش خود کوشیدی نگرش و برداشت تازه ای در شما ایجاد خواهد شد و شکل تازه ای از زندگی را تجربه خواهی کرد ....
"بودن " یعنی "دیدن"در ابعاد انسانی .
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
آقا حامد ،
تمامی آنچه که هر یک از ما به شما توصیه می کنیم هیچکدام به این معنی نیست که شما مقصرید یا همسرتان. بلکه ما فقط سعی می کنیم برداشتهای ذهنی خودمان را از آنچه شما می گوئید نمایش دهیم ... و چون در حال حاضر طرح مساله از سوی شما بوده است ، ما ناچارا شما را مخاطب قرار می دهیم ....
ضمن اینکه فراموش نکنید در زندگی مشترک مقصر وجود ندارد بلکه این اشتراک و یا تفاوت در نگرشها و برداشتها و تلاش و مداومت ما در ایجاد و یا تثبیت هر یک از آنهاست که منجر به یک زندگی شیرین یا تلخ خواهد شد ....
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
آقا حامد سلام ، امیدوارم با این درد دلها احساس سبکی کنی و بهتر بتونی تصمیم بگیری البته مراجعه به یک مشاور کار درستی است ولی من گمان میکنم خانم شما بیمار نیست بلکه از ان دسته ادمهایی است که قصد دارد دستورات دینی را تمام وکمال اجرا کند وشاید برای یک شوهر متعصب و مذهبی یک زن ایده آل هم بود ولی برای شما که تقریبا میانه رو هستی تحمل عقایدش مشکل است توصیه میکنم از راه دستورات مذهبی وارد شو ، چند کتاب و مقاله در مورد رفتار زن با شوهر برایش تهیه کن ولی سعی کن خودت هم کمی بیشتر مطالب دینی را مطالعه کنی ، سعی کن این خواسته را که او تغییر کند و مثلا مثل خیلی از خانم های امروز با آرایش بیرون بیاید و ظاهر او مشابه خیلی از موارد مشابه امروز جامعه ما باشد را از سرت بیرون کنی به او نشان بده که به داشتن همسری متعهد و باایمان مثل او افتخار میکنی ، از این نظرات او در پیش دیگران تعریف کن در نهایت با تکیه بر نکته ضعف خودش تلاش کن به او ثابت کنی سردی و بی تفاوتی او با همسرش گناه و عکس آن از دستورات صریح اسلام است ، به خاطر پسر کوچولو یت سعی کن امیدوارم موفق و خوشبخت باشی
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
چرا اینجا کسی نگفت حامد ؟ همه میگن حامد پسرت چی؟ حامد زنت چی؟ حامد بسوز و بساز !!!!
من بریدم بریدم دوستان اگه کوتاه بیام و ادامه بدم شما فکر میکنید اسمش میشه زندگی؟؟؟؟؟
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed
دوستان اگه کوتاه بیام و ادامه بدم شما فکر میکنید اسمش میشه زندگی؟؟؟؟؟
نه ابدا، اگر کوتاه بیایی نشان دهنده ضعفت هست. اگر کوتاه بیایی، یعنی اینکه ناتوانی، منفعلی و شکست پذیر....، یعنی ناامیدی، یعنی دست و پا بسته منتظری ببینی چی به سرت می آید.... ، و این اصلا اسمش زندگی نیست. این یعنی مردگی....
بر عکس من و دوستان می گویئم کوتاه نیا، کوتاه و کوچک نبین خودت را.
فعال و اکتیو قدم بردار.
نه از روی احساس محض.
بلکه از طریق دقت روی منطقت.
شاید برایت پذیرشش سخت باشه....
به نظرم شما بسیار احساسی و احساس محور هستی. و هر مسئله منطقی را را شیوه احساس ، استدلال می کنی و رنگ منطقی به آن می دهی.
و شاید اگر یک مشاوره حضوری داشته باشی...، بسیار به تو کمک کند تا تصمیم دقیق بگیری...
تو نه می خواهی تصمیم به تغییر زندگیت بگیری و اصلاح کنی، نه می خواهی جدا شوی...
می خواهی چیکار کنی....
می خواهی روی این زندگی ویرانه و به موازتش ، زندگی ویران تری را شروع کنی، این اگر احساساتی و افراطی عمل کردن نیست، پس چیست...
ای کاش می توانستی خانمت را بیاری در این تالار تا چند نکته اساسی را با او در میان می گذاشتیم.
به نظرم کار او برای تغییر خودش و به تبع آن تغییرتو و زندگی، بسیار راحتتر از آنست که تنهایی بار تغییر زندگی را بکشی.
پس خواهشا کوتاه نیایید، چون کوتاه آمدن یعنی خودت را رها کردن تا دل و احساسات افراطی و رنجدیده به کجا می بردت. و بدان هر کجا ببرد بدتر از وضعیت فعلی خواهی یافت. مطمئن باش.
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام حامد خوبي؟
اتفاقي افتاده ؟ چرا اينقدر خسته اي ؟ باور كن همه دوستان ميخوان كمك كنن كه تو و خوانوادت خوشبخت و شاد باشين . خودت ميگي چرا همه ميگن حامد پسرت چي؟ حامد زنت چي؟ به اخر اين كلمات دقت كن ! اينا مطعلقات توان و جزئي از زندگي تو مطمئن باش كه هيچوقت حتي با جدايي از همسرت هم نمي توني از زندگيت حذفشون كني .
پسري كه تا اخرين لحظه عمر تو پدرشي و پدر بزرگ بچه هاش .
و زني كه مادر اين پسره حتي اگر يك روز زن تو نباشه مطمئن باش كه خاطرات زندگي مشتركتون با همه تلخ و شيرينش هميشه توي ذهنت باقي ميمونه .
حامد جان دنبال راه حل هايي باش كه به نفع همتونه . خوانوادت رو دوست داريم چون تو رو دوست داريم واونها جزئي از زندگي توهستند.
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
حامد جان سلام من تقريباً همين مشكلات شما را داشتم نه كه الان ندارم چرا مشكلات هست اما خيلي كمتر من دو فرزند دارم و سعي كردم خودم را با بچه هام سرگرم كنم خدا را شكر ميكنم كه حتي يك بار هم نشده فكر جدا شدن به ذهنم برسه من ساختم فدا كاري بخاطر بچه هام حامد جان اگر يك كم فكر كني ما زندگيمونو كرديم بايد فكر بچه ها باشيم كسي را نميشه عوض كرد بايد قبل از ازدواج فكرش را ميكرديم خوب حالا به اينجا رسيده. من چهل سال سن دارم و 19 سل كه ازدواج كردم. از 10 سال ازدواج كه گذشت زندگي كم كم آرام شد زياد به خودت سخت نگير زندگي همين دقايقي كه داره ميگذرد با همه سختي ها زيباست موفق باشي
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
سلام
نمیدونم چرا اما ایندفعه حرفای آقای سنگتراشان محبت آمیز تر بود. در واقع ایشون این دفعه به من فکر کردن بر عکس ندا و حمیدرحیمی عزیز.
آقای سنگتراشان تا حالا اینقدر حرفاتون به دلم نشسته بود. همش احساس میکردم یه جورایی با یه خشکی خاصی دنبال صلح و صفا دادن همه هستید به هر قیمتی.... اما حالا فهمیدم که نه طرفها هم براتون مهمه له شدنشدن براتون مهمه.
دلسوزیتون باعث شد که با خوندن جوابتون چشمام تر بشه......
حالا که بهتر همدیگرو درک کردیم به این سوالام جواب میدین؟
1 - کوتاه نیام؟تو چی؟تو تغیر دادن اون؟
2 - گفته بودی نه میخوای تغیر بدی نه.... نه میخواهی جدا بشی... بر عکس فکر میکنم جدای برام بهترین راهه میدونید چرا؟
اگه ما از اول عاشق هم بودیم حالا به مشکلی برخورده بودیم خوب منطقی بود که کوتاه بیاییم ایثار کنیم.... اما وقتی طرف را دوست نداری کدوم یک از این کارها میسره؟شما میتونی در آن واحد هم عاشق کسی بشی هم عیب ها و اختلاف دیدگاههاتونو به زندگی به هم نزدیک کنید؟سوال اساسی من اینه: کسانی که بدون عشق بدون دوست داشتن ازدواج کردن و در طی سالها هم این عشق به وجود نیومده واقعا چیکار کنند ؟؟؟؟ آیا فقط برا بچه میشه تحمل کرد؟ببینید اون عوض بشو نیست این مدت که باهاش حرف زدم و خواسته هامو گفتم میگه چی شده ؟ چرا عوض شدی؟ (حتما میگه چرا ادامه نمیدی؟ من که راحتم)
اصلا نمیخوام در موازات این زندگی زندگی دیگه داشته باشم. شما که فهمیدید من احساسی هستم میخوام یه کم هم زدگی کنم همین.
میدونم بیخیالی به ناکجا آبادم میبره اما موندم .
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی
حامد عزیز
شما لطف دارید...
به نظرم دوستان هم نظرات قشنگی دادند. ببین اینجا نه فرزندت و نه خانمت این پستها را نزده ، شما زدید، مگر نه؟
حالا هر کدام از دوستان از زاویه دید خود ، نظراتشون را می گویند. و می خواهند کمک کنند.
اما در مورد مسائلی که عنوان کردید، من ابتدا جواب می دهم بعد نظر عملیاتی خودم هم می گویم.
ببینید این گفته شما هم از نظر تجربی، هم از نظر علمی ناقص و ناصحیح است که :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed
اگه ما از اول عاشق هم بودیم حالا به مشکلی برخورده بودیم خوب منطقی بود که کوتاه بیاییم ایثار کنیم.... اما وقتی طرف را دوست نداری کدوم یک از این کارها .....
....
سوال اساسی من اینه: کسانی که بدون عشق بدون دوست داشتن ازدواج کردن و در طی سالها هم این عشق به وجود نیومده واقعا چیکار کنند ؟؟؟؟
عشق هرگز برای درست کردن یک زندگی کافی نیست. ( البته بحثش مفصل است اما شما می توانید کتاب عشق هرگز کافی نیست اثر بک را مطالعه کنید، اتفاقا به کار شما زیاد می آید.)
در واقع چه شما زندگی را با عشق شروع کرده باشید، یا شروع نکرده باشید، نیاز به بینش و مهارت برای ادامه آن دارید. هیچ زندگی به خاطر دوست نداشتن یکدیگر از هم نمی پاشد، بلکه به خاطر عدم مهارتها ودانشهای کافی و آشنا نبودن به مسائل ارتباطی و ....، زندگی به باد می رود. البته این مسائل ریشه آن چیزی است که زوجین می گویند همدیگر را دوست ندارند یا به هم عشق نمی ورزند.
شما فرموده اید پس از این سالها عشق به وجود نیومده....،
من یک سئوالی دارم ، مگر عشق در خلا ایجاد می شود. مگر نه اینست که عشق وابسته به دو نفر است. و هر دو نفر باید بذر عشق را آبیاری کنند، به موقع کود بدهند، غذا بدهند ،علفهای هرز آن را وجین کنند، آفت زدایی کنند و .....، تا از نتیجه این عشق بهره مند شوند.
اگر به گفته خود شما ، خانمت بدون توجه به خواست شما روش خود را پیش گرفته و می تازد، توقع دارید عشق رشد کند یا حتی به وجود آید؟!!!
حالا من یک سئوالی از شما دارم:
اگر خانم تصمیات زیر را می گرفت و به شما هم می گفت کمک کنید تا کم کم آنها را انجام دهم...، و شما هم متوجه می شدید او علیرغم ضعفهایش ، داره تمام سعی خود را می کند که محبتش را به شما نشان بدهد، آیا عاشقش نمی شدی.... مثل بعضی تغییرات زیر .....
- شب هنگامی که به بستر می رفتید، بر گونه اتان بوسه می زد، و در گوشتان زمزمه می کرد. که حامد جون میدونم خیلی کارهای منو دوست نداری، ولی من دوست دارم.... کمک کن تا بتونم تغییر کنم.
- برات غیر منتظره یک گل می خرید و روی اون می نوشت، به خاطر هم سهل انگاری هایم شرمنده ام....
- یک روز که می رفتی سر کار می دیدی توی جیبات پر معز بادام ، معز پسته هست و وقتی تعجب می کردی که درون یک جیبت کلی معز تخمه هست و یک یادداشت که : عزیزم همیشه دوست دارم کامت شیرین و وجودت سرشار از عشق باشه....
- یادداشتی جلوی آینه می دیدی که چنین نوشته:
« حامد عزیز، من نسبت به مسائل مذهبی ام کوتاه نمی آیم و این را تو خوب می دانی، اما باید بهت بگویم که در برابر تو خیلی کوتاهی کردم، می خواهم برای تو که بهترین ، بهترین باشم. آیا کمکم می کنی؟!»
شاید با خواندن اینها با خود بگویی:
««« مدیر همدردی دلش خوشه.... اگر اینطور بود که اصلا مشکلی نداشتیم... این خودش یعنی عشق که ما نداریم»»»
اما من منظورم این بود که اینها همه مهارت است. به علاوه موارد دیگر که اینجا وقت توضیح نیست.
شما کافیست که جهل همسرتون را به نداشتن این مهارتها به صورت قاطع مطرح کنی. تا برای همیشه از این دو راهی خارج شوی.... ( اینجا من فرض گرفتم که شما در تمام مدت زندگی هیچ خطا ، یا بی مهارتی یا مشکلی نداشته ای و صرفا فقط و فقط همسرت کوتاهی داشته است. که این فرض زیاد منطقی نیست... ولی به هر حال روش همین هست که می گویم)
البته تصور می کنم یکبار دیگر این قسمت عملیاتی را به شما گفتم ، اما برا تاکید
بهتر است این کار را بکنید:
به او بگوئید که تصمیم گرفته اید، که این زندگی را کاملا باز سازی کنید.
به او بگوئید اگر او در این بازسازی همراه شما می ماند و همه انرژی خود را چون شما به کار می گیرد، پس خوشحال می شوی که او و شما و فرزندتان در کنار هم این زحمت را متقبل می شوید.
اما اگر او نیازی به تغییر در خود نمی بیند، یا انگیزه به تغییر ندارد، یا با بی تفاوتی می گوید، که هر کار می خواهی بکنی ، بکن. من حوصله این حرفها را ندارم... در این صورت همسر شما از نظر روانی احتیاج به یک شوک شدید دارد تا قلب زندگی در او دوباره تپیدن کند و اگر شوک هم جواب نداد، یعنی اینکه شما دراین مرحله است که شما نیاز است آخرین راه حل یعنی جدایی را در دستور کار خود قرار دهید.
معنای این بخش اینست که مسائلی مثل همین پست که من در اینجا آورده ام را به همین دقت ( حتی اگر می تونی چاپ بگیر و نشانش بده)، با او باز گو کنی و به او بگویی که این زندگی نیاز به جراحی و تغییر داره و دوست داری به اتفاق هم پیش مشاور خانواده بروی و مهارتها و روشهایی را که او تاکید می کند ، در زندگی هر دو شما به کار گیرید. تو به او بگو من تمام مهارتهایی که مشاور می گوید عملی می کنم و شما هم وظیفه داری در تغییر روشهای اشتباه خود فعالیت کنی. و اگر او قبول نکرد نزد مشاور بیاید، یا قبول کرد، اما نخواست که مهارتها را به کار گیرد. آن وقت نوبت به آخرین راه حل می رسه که به نظر من آن شوک همینه.. نه اینکه حرفش را بزنی، بلکه باید او ببیند که شما در حال اقدام هستید....
اگر زمینه تغییر را در او دیدید که می توانید.... شروع کنید.... اما اگر بی تفاوت هست... باید زندگی جدیدی را بدون او تجدید کنی.....
RE: دیگه خسته شدم از این زندگی