کمک کنید بچه ها ، داغونم!
من حدود دو هفته پیش از عشقم جدا شدم چون اون می خواست ازدواج کنه و منو بعد از 6 سال نادیده گرفت. 6 سال بهش فقط محبت کردم هر چی داشتم و نداشتم و به پاش ریختم . خیلی دوسش داشتم خیلی . وقتی می خواستیم جدا شیم منو خیلی رنجوند ومنم بهش گفتم خدا جواب کارایی که کرده بهش میده و من همیشه آخر دعاهام از خدا بد بختیشو میخوام . دیروز سحر موقع نماز خواستم نفرینش کنم ولی نتونستم و امشب بهش گفتم که اونو بخشیدم و همیشه واسش آرزوی خوشبختی می کنم ، اونم گفت دعا می کنه همیشه بهترینها مال من باشه و ازم تشکر کرد که بخشیدمش .
خیلی دل کندن سخته ولی چاره ای نیست جز توکل به خدا . بغض راه گلومو گرفته بدجور . الان که دارم اینا رو می نویسم نمی تونم جلوی اشکامو بگیرم . 6 سال رابطه فقط یه بغض واسم گذاشته . چطور می تونم عشق به این بزرگی رو تو دلم بکشم . من چطور می تونم در آینده با کسی زندگی مشترک آغاز کنم در حالیکه مطمئنم این عشق یه عشق حقیقی بوده و هرگز نمی تونم فراموشش کنم ؟
به نظر شما اصلاً من می تونم ازدواج کنم؟ لطفاً کمکم کنید بچه ها داغونم .:47:
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
خیلی ممنون دوستان که با حوصله به من جواب دادین
و البته گرد آفرید عزیز به نظر من مستحق مرگ است نه غم . نه من رابطه ی جنسی نداشتم
ولی خیلی به هم نزدیک بودیم حتی این اواخر هر روز همو می دیدیم . صد البته واکنش من به پایان این رابطه درست نبود و اصلاحش کردم . آیا من موقع ازدواج باید وجود این رابطه رو به کسی که قراره شریکم بشه اطلاع بدم و یا می تونم کس دیگری رو تا این اندازه دوست داشته باشم ؟
بازم منتظر همراهیتون هستم
خیلی خوشحالم که دوستای خوبی مث شما دارم :46:
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
هر جا که باشی خوبه
روشن و بی غروبه
غمی نداره تا هی
به قلب تو بکوبه
تو اوج هر بی کسی
همیشه سبز و زنده
بدون دلواپسی
پر بزن ای پرنده
شب وروز پیش منی
تو هنوز پیش منی
تو هنوز تو سفره ی
دل درویش من
بچه ها هر روز که میگذره دلتنگ تر میشم . خیلی از بودن تو این وضعیت می ترسم . می ترسم واسه خودم و اون مشکل ساز شم واصلاً نمی خوام اینطوری شه . واسم دعا کنین خدا کمکم کنه . من تو زندگیم هیچ مشکلی ندارم خونواده ی خوب ، دوستای خوب، رشته ی تحصیلی م خوبه ، از نظر مالی خانوادم در سطح نسبتاً بالایی هستن و چون تک دخترم بهم زیاد توجه می کنن ، مامان بابام به عقایدم احترام میذارن و من آزاد و مستقلم . از نظر ظاهری هم مشکل ندارم و به نظر بقیه قشنگم. 3 تا داداش دارم که فرشته ان ، فوق العاده دوسم دارن و همه چیزای خوبو اول برای من میخوان بعد واسه خودشون . خیلیا میخواستن با من باشن ولی من تمام این سالها فقط و فقط با اون بودم و همه چیزو واسه اون خواستم . حاضرم هیچی نداشته باشم ولی عشقم برگرده . به خدا فقط حرف زدن در موردش آسونه ، دیگه ذره ای بهم علاقه نداره . روز به روز دارم لاغرتر میشم . نمی تونم به دوستامم دردمو بگم چون راهیه که خودم انتخابش کرده بودم واونا هم نمیتونن درکم کنن چون هیچکدوم تجربه ی یه عشق بزرگ رو نداشتن و به همه گفتم دیگه واسم مهم نیست هر چند اونا هم باور نکردن . شما ها واقعاً به من کمک کردید ولی الان چیکار کنم ازین وضع در بیام ؟ آقای مدیر شما تا حالا به هیچکدوم از پستای من سر نزدید خواهش می کنم کمکم کنید
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
مرسی بچه ها از اینکه کمکم می کنید ، می دونین می ترسم از اینکه هیچ وقت فراموش نشه همچنان که تا الان سعی کردم و بعد از یک ماه و نیم هنوز عاشقشم با اینکه بهم بد کرده .می دونم باید فراموشش کنم و حسم اگه از بین نره کمرنگ میشه اما یه احساس بدی دارم . فک می کنم به اون آدمی که شوهرم می شه خیانت کردم چون دیگه نمی تونم اونجوری دوسش داشته باشم . حتی هنوز هیچ کدوم از اطرافیانم باور نکردن . چند شب پیش از دور دیدمش ، 4 ستون بدنم به لرزه افتاد . اینقدر حالم بد شد که احساس می کردم جون داره از بدنم میره . من در زمانی که تو اوج احساس خوشبختی بودم طرد شدم . نمی دونم کسی می تونه درکم کنه یا نه. یک ماه ونیمه دارم می زنم تو سر احساسم ، احساس خفگی می کنم .
6 سال کم نیست یک عمره به خدااااا .
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
یه خبر خوب واسه خودم :
عشق من هنوز ازدواج نکرده :227::227:
هر چند که دیگه ازدواج کردن یا نکردنش به من ربطی نداره !!!!:33::33::223:
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohajer
به نظر من این عاشق پیشه ی سرگردون این قصه هنوز تکلیفشو نمی دونه...
هنوز نمی دونه می خواد با این بحثا و ادامه اش کلید رهایی از این معشوق به ظاهر بی وفای گذشته اش رو پیدا کنه و چنتا پله بالاتر بره و یه دستی به سر و روی عاشق پیشگیش بکشه ،
یا ایکه می خواد با وقت گذاشتن و فکر کردن به او معشوق از دست رفته ی در ظاهر بی معرفت راهکاری برای برگشت اون پیدا کنه؟؟؟
آره شاید اینجوری باشه که شما میگین :D
ولی یه چیزی هست من تو این مدت خیلی سختی کشیدم و همه راه ها رو هم بررسی کردم اگه فقط خودم بودم برمی گشتم ، ولی من عاشقشم واسم خیلی مهمه که اون چی می خواد .
نمی خوام با خودخواهیم فکرشو مشغول کنم حتماً اونم همه جوانب رو سنجیده که این تصمیم رو گرفته ، راستش به خودم این اجازه رو نمی دم که یک بار دیگه به خاطر احساساتمون ضربه بخوریم .
من هر کار از دستم بر میومد واسه حفظ رابطمون کردم و اگه خدا می خواست و صلاحمون بود الان پیش هم بودیم پس حتماً یه حکمتی داشته .
عشق واسه رسیدن نیست ، عشق حسرت رسیدنه ...
وقتی تواین تاپیک پست ارسال می کنم احساس می کنم یه باری از رو دوشم برداشته شده ، حرفایی که دیگه به هیچ کس نمی زنم رو به شماها می تونم بگم ، یه جورایی سبک میشم .
مهاجر عزیز:72::72:
تکلیفمو می دونم ولی حق بدین ، یه کم واسم سخته با این وضع کنار بیام .
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohajer
محکم و مقاوم باش و امیدوار
زمان ثابت کرده که خورشید به طلوع خویش ادامه میده.
درد انسان...
درد انسان متعالی
تنهایی و عشق است.
(شریعتی)
خیلی زیبا بود مرسی . ارسال های شما منو تو راهی که دارم میرم مصمم تر می کنه و امیدوارتر. از شما هم ممنون الینا جان
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
بهار عزيز من تو اون لحظه كه اون حرفا رو بهش زدم خيلي داغون بودم و شوكه ، كنترلمو از دست داده بودم چون اصلاً نمي تونستم زندگيمو بدون اون تصور كنم . ولي وقتي مي خواستم از خدا بخوام كه جواب اين كارايي كه كرده رو بگيره واقعاً نتونستم . تو اون لحظه كه ميخواستم واسش دعا كنم به جز واسه خوشبختيش نتونستم دعا كنم. به خاطر همينم بهش گفتم بخشيدمش تا اونم بدونه چون نمي خواستم يه عمر با عذاب حرفايي كه بهش زدم زندگي كنه و فكر كنه نفرين من پشت سرشه ( به دعاهاي من اعتقاد داشت مي گفت هر وقت واسم دعا مي كني خدا كمكم مي كنه واسه همين از نفرينم مي ترسيد ) . هر كس جاي من بود نمي تونست ببخشدش ، تو فكر كن بعد اين همه وقت كه با هم بوديم روز آخر حتي نمي خواست ديگه منو بيبنه (كاش من يه كاري كرده بودم كه مستحق جدايي باشم) ، نمي دونم چه جوري تو فاصله يه روز از اين رو به اون رو شد . يعني خوب خوب بوديم . اون نمي خواست منو ببينه ولي من رفتم پيشش ، بهش گفتم ازت نمي خوام پيشم بموني چون تو حق داري واسه زندگيت تصميم بگيري ، ولي يه فرصت چند روزه بهم بده كه بهتر بتونم با اين شرايط كنار بيام ، زار ميزدم، اينقدر گريه كرده بودم چشام باز نمي شد، گفتم تو نمي توني نسبت به من اينقدر بي تفاوت باشي اينجوري يهو ولم كني ؟ ( البته اون موقع خر بودم خدايي كه اينقدر تونسته عشق اونو تو دلم بندازه حتماً قدرت فراموش كردنشم ميده ) فكر مي كني در جوابم چي گفت ؟
گفت چرا نمي تونم ولت كنم مي بيني كه مي تونم ، من ازدواج مي كنم توام مي ري دنبال زندگيت .
به خدا حرف زدن در موردش راحته ولي اميدوارم هيچ وقت در شرايطش قرار نگيري كسي رو كه تا سر حد مرگ دوسش داري اينجوري و يك دفعه بذاره بره . به خدا من 3 شبانه روز يك لحظه پلكام رو هم نرفت اصلاً نخوابيدم ، نمي دونم مي توني تصور كني تا چه حد روم فشار بود كه 3 روز نخوابيدم ؟؟
اگه عاشقش نبودم هيچ وقت نمي بخشيدمش ...
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kral_rose
سلام پرمييس عزيز
متونم كاملا دركت كنم و بهتر از همه ميدونم كه چقدر داري زجر ميكشي .من با صفورا موافق نيستم كه نوشتهعزیزم از روز اول اشتباه کردی باید اول از عشق اون نسبت به خودت مطمئن می شدی بعد بهش دل می بستی.مطمئنم كه از روز اول يا ماههاي اول عاشق نشدي چون ميدونم دختر عاقلي هستي و تو اين شش سال كه مدت زيادي هست طول كشيده كه عاشقش شدي.يعني عشقشو سنجيدي و مطمئن شدي بعد ولي از كجا ميدونستي كه ميخواد يه روز نامردي كنه.پسره خيلي بي وجدان بوده و مطمئنم كه حتما شكست خواهد خورد و تاوان اينو كه باعثشده اشكاي يه دختر بي گناهو بريزه رو ميده.واينكه ايا ازدواج كني يا نه ؟چرا كه نه چون رابطه ي جنسي با اون نداشتي و هيچ مشكلي نميبينم كه ازدواج نكني.و چون دل پاكي داري و هميشه با خدا هستي ان شالله كه خوشبخت ميشي حتما
مرسی از اینکه منو درک می کنی :72:. از اینکه احساس می کنم حرفمو می فهمی خوشحالم . وقتی میام اینجا می بینم هنوز هستن کسایی که واسه عشق و عاطفه ی یه آدم ارزش قائلن هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنم .
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
مرسی بهار مهربون . توام واسه من دعا کن . من فهمیدم که این اتفاق خواست و اراده ی خدا بوده و من هم تمام تلاشمو واسه حفظ رابطه م کردم پس دلیلی نداره غصه بخورم . الانم با کمک خدا خدا به آرامشی رسیدم که خیلی بهتر از قبل هستش . خیلی حالم خوبه ، خیلی ....
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
خواهش می کنم با اینکه طولانیه ولی بخونین بیشتر از همیشه به کمک احتیاج دارم . همیشه بیشتر همدردی می خواستم ولی الان کمممممممممممممک
من یه کار بدی کردم . بذارین کامل بگم این عشق من یه رستوران دارن . ما جمعه با چند تا از دوستام و نامزداشون رفتیم اونجا . تمام مدت به من نگاه می کرد ولی من اصلاً نگاه بهش ننداختم یعنی نمی تونستم طاقت بیارم ( ما دو بار تختمونو عوض کردیم اونم همش یا دور و بر تخت ما می چرخید یا روبروم مینشست و نگام می کرد ) فقط یه بار که چش تو چش شدیم من رومو برگردوندم اونم سرشو انداخت پایین . به هم سلامم نکردیم یعنی من بهش رو ندادم که بیاد جلو .
وقتی از رستوران رفتیم بیرون نتونستم طاقت بیارم و بهش اس ام اس دادم من دلم خیلی واست تنگ شده بود مهم نیست که تو اصلاً ، اونم گفت من خیلی آدم بیخودیم حداقل به خاطر این همه خوبی که در حقم کردی باید میومدم یه سر پیشت ولی دست خودم نیست ببخشم و چند تا پیغام دیگه ازین دست بینمون رد وبدل شد تا شب ساعت 11:30 که گفتم بهش رفتارای روز آخرت برای من هیچ توجیهی نداشت هر چند که تموم شده . گفت من بهت دروغ نگفتم زن دارم الانم دارم میرم پیشش . گفتم چه سرنوشت تلخ و زشتی بود من هنوز باورم نمیشه . که گوشیش رو خاموش کرد . منم ازش خواهش کردم خطشو بفروشه گفتم من توانم همینقده این مدت خیلی تحمل کردم اگه خودتو دوس داری خطتو بفروش چون منم دوس ندارم آب تو دلت تکون بخوره و اگه من اشتباهی می کنم دامن زندگیتو بگیره گفتم من اگه می تونستم از مشهد می رفتم ولی حالا که نمی تونم شما اگر می تونین برین . گفتم منتظر می مونم تا گوشیتو روشن کنی و تا 5 صبح بیدار بودم تا گوشیشو روشن کرد که البته بازم جوابمو نداد . داشتم دیوونه می شدم من نمی خوام برای عشقم دردسر درست کنم اون ازدواج کرده و این کار من یعنی خیانت به اون و زندگیش .
به خاطر همین تصمیم گرفتم با مامانش صحبت کنم (ما تا حالا یک بار همو ملاقات کردیم تو عروسی پسر دیگه شون که البته ایشون منو نمی شناختن و تو عروسی یه چیزایی فهمیدن و همونجا تموم شد و دیگه همو ندیدیم ) . می خواستم از مامانش بخوام کمکم کنه . وقتی با مامانش تماس گرفتم بیچاره اینقدر حول کرده بود و با اصرار من راضی شد بیاد یه جا تا ببینمش و با هم صحبت کنیم . مامان باباش با هم اومدن و من دل تو دلم نبود . نمی دونستم الان در موردم چی فکر می کنن .
و حرف زدیم ، یک ساعت و نیم حرف زدیم که البته همون اول که به مامانش گفتم چون ازدواج کرده نمی خوام واسش دردسر شم مامانش گفت مگر بی خبر از ما زن گرفته باشه وقتی گفتم گفته دیشب پیش زنم بودم کلی خندید و گفت پسر من یه کم خیالبافه دیشب بغل دست خودم خوابیده بوده . گفتش پسر من هیچی نداره نه کار داره نه خونه نه ماشین نه تحصیلات فقط لباسای تنشه ( می خواستم بگم که اونا روهم من واسش خریدم ) تو 2 روز دیگه خودت نمی تونی با این وضعیت کنار بیای و من پسرمو می شناسم چون تو دوسش داری و اونم اصلاً مسئولیت پذیر نیست تو زندگی مشکل پیدا می کنین . اون باید یه زنی بگیره که سخت به دست آورده باشه نتونه هر اتفاقی افتاد بگه خودت خواستی . گفت اصلاً تو با این شرایط حاضری زنش بشی ؟ گفتم من واسه این نیومدم اینجا چون همه چی بین ما تموم شده و اگه اون دوسم می داشت من با همه چیش کنار میومدم گفتم من از لحاظ مالی خونوادم در سطح بالایین و اینا اصلاً واسم مهم نیست ( ناگفته نمونه که وضع مالی خونواده اونا از ما بهتر نباشه بدتر نیست و فکر می کنم مامانش فکر می کرد من دلمو به پولشون خوش کردم ) .
مامانش گفت چند وقت پیش به من گفته واسم برین خواستگاری ما هم رفتیم و من به خونواده دختره گفتم که این هیچی نداره و اونا هم مخالفت نکردن ولی من نمیخوام پسرم اینجوری ازدواج کنه . گفت فعلاً خبری نیست ولی حتماً تا دو ماه دیگه ازدواج می کنه چون پاشو کرده تو یه کفش که زن می خوام . خلاصه گفت که شما باید همو فراموش کنیم . گفت که معتاد شده بوده ویک هفته بدترین روزای زندگیشو گذرونده تا ترک کرده می گفت شبا سرشو می کوبیده به زمین و الان 3 هفته س که رفیق بازی و همه کاراشو گذاشته کنار و همش پیش خودمه . گفت دوس ندارم دوباره یه اشتباه باعث شه برگرده و بره تو بحران روحی ( من می دونستم که معتاد شده ) . هر دومون گریه کردیم .
تمام این مدت که ما فکر می کردیم مامانش نمی دونه اون می دونسته و به رومون نمی آورده و از خیلی چیزا خبر داشت . می دونست من تو استخر کار می کنم و آخرش ازش خواستم که بیاد پیشم و قول داد بیاد استخر و شماره گوشیمم ازم گرفت . شماره خودشم بهم داد . مامانش گفت تو واسش یه دوست واقعی بودی و منو از حرفات می فهمم چون وقتی گفت اعتیادشو ترک کرده من اونقدر خوشحال شدم که گفتم همینقدر واسه من بسه که خوب و سالم باشه .
راستی نفسم بهم گفته بود که خونه خریده و من فکر می کردم ماشینش مال خودشه و همیشه هر وقت بحث ازدواج میشد می گفت نمیشه ما به درد هم نمی خوریم ، من هزار جور بد بختی دارم ، تو خیلی خوبی بهترین دختری هستی که دیدم ولی و هیچ وقت ادامه ولیشو نمی گفت . اما روز آخر گفت من اصلاً بهت علاقه ندارم و نمی خوام با تو ازدواج کنم هر چند که به من قول ازدواج نداده بود.
واسم مهمه نیست که اینایی که می گفت رو نداره چون من همیشه واسه خودش می خواستمش و اصلاّ این چیزا برام اهمیتی نداره حاضر بودم باهاش به ساده ترین شکل ممکن زندگی کنم و حتی اگه می گفت از اینکه من تحصیلاتمو ادامه دادم و اون نداده ناراحته من درسمو ول می کردم همونطور که از رشته مورد علاقم گذشتم چون تو شهر خودم قبول نمی شدم و زده بودم ساری و بهم گفت به خاطر من نرو و من نرفتم با اینکه همیشه آرزوهام تو اون رشته خلاصه می شد و پشیمونم نیستم .
من همیشه تو سختیا کنارش بودم هر وقت مشکلی واسش پیش میومد اولین نفری که کمکش می کرد من بودم ، همیشه اونقدر بهم اعتماد داشت که مشکلاشو بهم بگه و من با وجود اینکه خیلیاش قبولش برام سخت بود ولی بدون واکنش نشون دادن سعی می کردم فقط خوشحالش کنم و هر کاری از دستم بر میومد می کردم .
به نظر شما فکر می کرده من آدم پرتوقعیم و توان زندگی رو ندارم و اینایی که می گم فقط به خاطر اینه که عشق کورم کرده و نمی تونم جلوی مشکلات دووم بیارم؟؟ فکر می کرده من عقلم به چشمه و واسه پول می خواستمش ؟
خدایا من هنوز می تونم ذره ای امید داشته باشم .
من می خوامش با همه بدی ها و خوبیاش . هنوز نمی تونم قبول کنم فکر می کنم سرنوشت من این نیست . اون حق منه عشق منه نمی تونه شوهر یکی دیگه بشه .
ببخشید سرتونو درد آوردم . به خدا خیلی کلافه و گیجم نمی تونم با وضعیتی که توشم کنار بیام . این شرایط اونقدر واسم سخته که تو خونه همه فهمیدن من چقدر عوض شدم و خودمم هیچ کاری نمی تونم بکنم و همش آشفته ام و سر درد . تازه داریم به آخر ترمم نزدیک میشیم و من یکی دو هفته س توی همه ی کلاسام غیبت می کنم .
یکی به من یه راه نشون بده . دارم زیر فشار این تقدیر مزخرفم له میشم . زندگیم از هم پاشیده ، طاقتم تموم شده .
من عشقمو می خواااااااااااااااام .
این چه عشقی ست چه عشقی ست که در دل دارم
من از این عشق ازین عشق چه حاصل دارم
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
ممنون که اینقدر همتون مهربونین و بهم لطف دارین . من دارم تمام سعیمو می کنم ولی نتیجه نمی گیرم . فکر می کنم یه کم دیگه بگذره نیاز به تیمارستان پیدا کنم . از فردا قراره برم پیش یه مشاور . چقدر این روزا سخت و بده .
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی بازم منو خط می زنی
باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من می تونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
وقتی به من فک می کنی حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو می بره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره
باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت حتی ازین کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست ...
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام
چرا هیچ کس فکر نمی کنه یه درصد شاید اون قسمت من باشه . یه حس عجیبی دارم فکر می کنم با وجود این همه مشکل که روبرومه بازم مال منه . عمادم سرش به سنگ می خوره پشیمون می شه . شاید شما فکر کنید که من چقدر زبون نفهمم و می خوام راه خودمو برم ولی با اینکه همه حرفاتونو قبول دارم یه چیزی میخوام بگم امیدوارم منو ابله وخرافاتی به شمار نیارید .
راستش من یک هفته گذشته رو خیلی و واقعا خیلی سخت گذروندم . داشتم از بین می رفتم . شب جمعه دعای کمیلو خوندم و تا دلتون بخواد گریه کردم و با خدا حرف زدم . به خدا گفتم من خیلی وقته که عمادو ازت می خوام ولی هیچ وقت نگفتم به زور میخوامش یعنی همیشه می گفتم هر چی تو میخوای و هر تصمیمی تو بگیری دوست ندارم بهم بدیش و بعداً حتی یه زندگی خوب داشته باشم ولی ازت دور شم و تو رو یادم بره ولی تو که می تونی مشکلاتو از سر راهم برداری. توام همیشه بهمون نظر لطف داشته باشی . گفتم پس جواب این دعاهای من چی میشه یعنی منی که همیشه به تو توکل کردم باید وضعم این باشه و با تمام وجودم حس میکردم خدا داره گوش می کنه و منم گریه می کردم و باهاش حرف می زدم .
دوست داشتم خدا هم باهام حرف بزنه به ذهنم رسید استخاره بگیرم . گفتم این استخاره برام به معنی حرفته و اگه بد بیاد قسم می خورم واسه همیشه فراموشش کنم به هر طریقی . آداب استخاره رو هم رعایت کردم و با قرآن استخاره گرفتم و جواب این اومد :
پس ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم و جفتش را شایسته همسری او گرداندیم زیرا آنها در کارهای خیر تعجیل می کردند و در حال بیم و امید ما را می خواندند و همیشه به درگاه ما خاشع و خاضع بودند .
نمی دونم نظر شما چیه ولی من خیلی امید دارم خدا گفت عمادمو بهم میده . خدا که به بنده اش دروغ نمیگه .الان حالم خیلی بهتره
از دوستای گلم مینا و شاد و الینا هم تشکر می کنم . مینا جون نمی دونم چرا بهت یه حس خیلی خوب دارم . ممنونم که به فکرمی و اینقد با حوصله ای و برام وقت گذاشتی عزیزم .
خوشحال می شم اگه کسی که آشنایی با خداشناسی داره هم نظرشو بده .
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام حرف دل عزیز
مرسی
ممنونم که نظرتو دادی . راهنمایی های امثال شما تو این تالار خیلی به درد من خورده . من از اول این ترم تو دانشگاه 20 واحد درس برداشتم و سرکار هم میرم و دوستامم که دیگه همیشه هر جا بگن بریم پایه اولشون منم . یعنی من اصلاً وقت خالی و پرت ندارم که بخوام فکر و خیال بکنم ولی ... . من همیشه از خدا خواستم اگه عماد قسمتمه و صلاح می دونه بهم بدش و گرنه جدا از من هر جا هست خوشبخت و سالم باشه . (البته این دفعه آخریه شرایط یه کم اورژانسی بود:D:D )
خدا گفته دعا کنیم اگر مستجاب نشه هم اجرشو بهمون می ده . من که به جز خدا کسی رو ندارم که ازش درخواست کنم ، خودش می دونه من همیشه گفتم اونی که تو می خوای و دوست ندارم به صلاحم نباشه و به زور بگیرمش ، اون که از دل من باخبره . یعنی شما واقعاً فکر می کنین این زوره ؟
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام parmis08
من فكر می كنم خودت برای حل مشكلت و سازگار شدن با وضعیت جدید كافی باشی.
ولی مشكل اینه كسی كه در یك مرداب احساسی می افته سیستم منظم منقطی اش مثل یك رایانه ویروس زده دچار پردازش ضعیفی میشه و هنگ می كنه.
تو نگرانی ات اینه كه از دستش بدهی.
ولی من به عنوان یك مشاور و به عنوان یك متخصص نگرانی اصلی ام اینه كه او پشیمان بشه بیاید و خدایی نكرده با هم ازدواج كنید. واقعا با شرایطی كه در یكی از پست ها از او گفتی به چند ماه نمی رسه كه كیس طلاق می شوید.(ببخشید اینقدر بی احساس و رك حرف می زنم).
اینكه همه دوستان در لفافه زیبایی از احساس و حرف، تلویحا شما را برحذر داشتند به خاطر اینست كه از بیرون گود كاملا راه و چاه شما مشخص هست.
من پاسخ های منطقی شما را به دیگر دوستان دیدم. اما معمولا افراد وقتی خودشان گرفتار می شوند،سیستم عقلانی آنها تحت تاثیر احساس فلج می شود.
در چند پست فقط شعر گذاشته بودی.
من هم این ابیات منطقی را در كمك به شما جهت فرونشاندن این آتشی كه مرتب آن را شعله ور می سازید می آورم:
ما وقتی خودمون را با همه زیبایی ها و پتانسیل و فهم و ... فراموش می کنیم و منتظریم از بیرون چیزی عایدمان شود ، بدبختی را به خود هدیه می کنیم.
ای غلامت عقل و تدبیرات هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟
ای همه دریا چه خواهی کرد؟ نم؟
ای همه هستی چه می جویی؟ عدم
تو خوشی و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت از باده کشی؟
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
سلام به همه دوستانی که این مدت همراهیم کردند .
ممنون از همه تون که نظر لطف به من داشتین و همه جوره سعی کردین منو راهنمایی کنین . من تصمیم گرفتم ازدواج کنم و به زودی این کار رو خواهم کرد . عماد رو برای همیشه در قلبم دفن خواهم کرد . هر چی به عماد و این عشق بیشتر فکر می کنم نا امید تر میشم . اگه برگرده دیگه قبولش نمی کنم . در حال حاضر به یکی از کسانی که بهم درخواست ازدواج داده فکر می کنم و دارم باهاش بیشتر آشنا می شم و تا حدودی به دلم نشسته از رابطه قبلی منم کاملاً خبر داره . با این آقا یک روز بعد از گرفتن اون استخاره آشنا شدم و فوق العاده پسر خوبیه فقط ازش خواستم اجازه بده با شرایطم کنار بیام و اونم قبول کرده . امشب باهم حرم بودیم جاتون خالی واسه همه تون دعا کردم .
دارم سعی می کنم مسیر زندگیم رو عوض کنم . شما هم خیلی واسم دعا کنید می ترسم ولی ...
گاهی چقدر زود دیر می شود ....
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
من اینایی که میگید رو می دونم . ولی عماد می دونست که من فقط واسه اون اینجوریم تو این چند سال هم منو هم خونوادم رو خوب شناخته بود . می دونست که من همه این کارارو به خاطری که عاشقشم می کنم . من مغرور بودم ، داشتم از دست می دادمش . ترجیح دادم غرور نداشته باشم ولی عشقمو داشته باشم . نباید بعد 6 سال حرف دلمو می زدم ؟؟ دو سه سال اول که اینجوری نبودم . من با یک نگاه عاشق نشده بودم که زود فراموش کنم . اون حرفارو وقتی بهش گفتم که لازم به گفتن نبود چون خودش بهتر از من می دونست . نه اون همه می دونستن .
من با ابراز علاقه اون پسره مشکل نداشتم مشکلم اینجا بود که آدم کسی رو که نسبت بهش شناخت نداره نمی تونه اینقدر دوست داشته باشه و هی به زبونم بیاره .
الان حتماً دارین میگین این دختره چه زبون نفهمه ، به خدا منم می دونم پسرا ازین دخترا خوششون نمیاد ولی نمی تونستم حرفمو تو دلم نگه دارم که بعد بگم کاش از دوست داشتنم مطمئنش می کردم . من همیشه می تونم حد و حدود رابطه م رو کنترل کنم ولی این یکی فرق می کنه . نمی دونم درکم می کنید یا نه .
RE: کمک کنید بچه ها ، داغونم!
با سلام parmis08
به علت طولانی شدن تاپیك و اینكه دارای بیش از 100 پست بوده و در حوصله اعضاء مخصوصا تازه واردین نیست كه با دقت همه آن را بخوانند، بنده این موضوع را می بندم.
پیشنهاد می دهم اگر مشكل یا مسئله جدیدی دارید به طور جداگانه در تاپیك جدیدی ایجاد كنید. اگر هم در همین رابطه هنوز مشكل دارید.
یك تاپیك جدید ایجاد كنید و سعی كنید با توجه به 100پستی كه ارسال شده است به طور خلاصه در چند خط مشكلتون را بنویسید و در چند خط نتیجه ای را كه از این پستها تا كنون گرفتید بنویسید و بعد منتظر بمانید بنده و سایر اعضاء پاسخ بدهیم. اینطوری فكر كنم همه افراد با توجه به خلاصه شما بیشتر بتوانند كمك كنند.
یك توصیه عمومی به همه دوستان:
سعی كنید وقتی مشكلی طرح می كنید به راهكارها و روشهای حل مشكل توجه كنید. اینطوری با یاد گرفتن روش می توانید مشكلات و مسائل مختلف را حل كنید.
اما اگر بخواهید برای هر مشكلی جداگانه منتظر پاسخ و راه حل بگردید، همیشه محتاج و وابسته به نظرات دیگران خواهید ماند.
لذا سعی كنید با خواندن مقالات تالار این روشها را خوب بیاموزید و بعد با چند مورد از مشكلات خود تمرین كنید.
اینطوری نیاز نیست كه موضوعی با صدها پست داشته باشید و هر روز با نوشتن یك مسئله و نظرخواهی مسائل را حل كنید.
استقلال و خودبسندگی در حل مشكلات هدف نهایی همه ماست.