سلام.چندتامسافرت این مهرماه توپیشونی مانوشته شده بود خوب بود.جای دوستان خالی..فریبا اس یه کلیپ سازمان بهداشت جهانی ساخته به نام سگ سیاه افسردگی اگه میتونی دانلودش کن لینکشو ندارم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام.چندتامسافرت این مهرماه توپیشونی مانوشته شده بود خوب بود.جای دوستان خالی..فریبا اس یه کلیپ سازمان بهداشت جهانی ساخته به نام سگ سیاه افسردگی اگه میتونی دانلودش کن لینکشو ندارم
سلام دوستان خوبم
نمی تونم بگم خوبم ، بیشتر از اونکه حس خوشحالی داشته باشم نگرانم نکنه از پس شکر گذاریش بر نیام.
یادتونه با خدا معامله کردم ؟
خدا هم کم نذاشت واسم و حسابی من رو شرمنده کرد جوری که فقط دارم خجالت می کشم .
قبل از اینکه کارم رو رها کنم همش نگران بودم و می گفتم حتی همسرم از پس خرج و مخارج و قسط ها بر نمی یاد و توی یه شهر غریب من با دو تا بچه چی کار کنم ؟
اون موقع فقط دودوتا چهارتا می کردم می دیدم نمی شه.
الان یقین پیدا کردم که وقتی طرف حسابت خدا باشه اگه ما بگیم دودوتا خدا می گی بی نهایت من همش بستگی به
به خودت داره چقدر رو من حساب کنی اگه همش رو بسپاری به من حتی خودتو جواب سوال ریاضیت می شه
بی نهایت.
بالاخره ما هم خونه دار شدیم.
حالم خوبه. خیلی ارومم. زیادی ارومم. انقدر که حال انجام خیلی از کارا رو ندارم. دوستدارم لم بدم تو تختم هیچ کاری نکنم. هی هم دارم از کارام می زنم و به قولی همه چی رو دو در می کنم. زندگی خیلی ساده بود. فکر من پیچیده اش دید. خوابم میاد.
سلام به روی همچون مهتابتان.:43:
امروز یه مقدار هیجان زده ام. چون خبردار شدم هفته آینده پدرم تشریف میارن ایران. :310:
دلم حسابی برای حضورشون تنگ شده. پدر یه مقدار جدی و خشک هستند و این باعث میشه با لبخند های نادره و کم نظیرش یه لذت جاودانه رو تجربه کنم. شاید اگر همیشه میخندیدند، هیچگاه مفهوم لبخندهاشون رو نمیفهمیدم.
حتما با خودتون میگین این بیچاره کمبود محبت شدید داره. :311: ولی باور کنید پدر مستبد داشتن یه چیز دیگه است. :43: همیشه در نظرم قدرتمند و قهرمانند. یه مرد افسانه ای و واقعی.
پیشتر ها قدر پدر و مادرم رو نمیدونستم. به خاطر محدود کردن آزادیهام میرنجیدم ازشون. اما حالا به وضوح میبینم تمام جوانی و وقتشون رو برای فرزندانشون گذاشتند. هر دو بی نظیرند، هر دو در پس چهره های مغرورشون یه وجود پر عشق و نازنیند. تازه میفهمم سر و کله زدن با یه نوجوان سرکش، یک جوان خام مثل من و خواهر برادرام چقدر سخت میتونه باشه.نمیدونم من اگر مادر بشم میتونم مثل مادرم باشم؟ بعید میدونم...
وقتی پدرم کنارم هستند، هر بار میبینمشون دست و سرشون رو میبوسم. البته یه توفیق اجباریست. چون از کودکی جزء آداب و قانون خانوادگیمون بوده. اما برای مادرم این کار رو نکردم. راستش خیلی دلم میخواد از این به بعد دست و پیشونی مادرم رو هم ببوسم. ولی خجالت میکشم. نمیدونم از کجا باید شروع کنم. سخته. هر روز صبح میرم سمتشون. اما روم نمیشه. شوکه میشن یهو مهربون شم. :311:
عاشقشونم. میخوام کوتاهی هامو جبران کنم. میخوام جای خواهر برادرام هم جبران کنم. امیدوارم خدا این لطف و محبت رو شامل حالم کنه که آرزوهامو براشون عملی کنم.
راستی! یه سوال از مدیران تالار. من دیگه نمیخوام سرکش باشم. راهی برای تغییر نام کاربریم هست؟ (البته اگر زحمت و دردسر نباشه. :43:)
سلام دوستان گل و مهربون http://www.freesmile.ir/smiles/63601...9fdqxrvb3f.gif
انشاالله حالتون خوب باشه...
من حالم خوبه...با پدرم آشتی کردم البته قهر نبودیما ولی خب یه کدورت کوچولو بود که به لطف خدا به خیر گذشت...
آخه من بابایی هستم واسه همین اصلا توقع ندارم ازش همچین حرفایی رو بشنوم http://www.freesmile.ir/smiles/2669_137fs807233.gif
خب بگذریم یه شب شام خونه پدرشوهرم بودیم طبق معمول بانوی بزرگوار مادرشوهر گرامی http://www.freesmile.ir/smiles/366219_4plnvbq.gif واسه همسرم یه لیوان شربت آلبالو آورده بود (منم عاشق شربت آلبالو!!) دلم پیش اون شربته بود(اصلا فکر نکنید من شکمو هستما!!:81:) http://www.freesmile.ir/smiles/27369_biggrin2.gif هیچی دیگه تو دلم گفتم خوش بحالت کاش من جات بودم انگاری همسرم از دلم با خبر شد بلند شد رفت آشپزخونه یه لیوان آورد نصف شربتشو ریخت تو لیوان داد به من گفت بیا بخور میدونم دهنت آب افتاد خنده م گرفت و شربتو نوش جان کردم...
معمولا شربت آلبالو کمی ترشه اما چون همسرم بهم داد خیلی شیرین شده بود(الکی)http://www.freesmile.ir/smiles/27369_biggrin2.gif
عملش واقعا برام شیرین و دوست داشتنی بود :43:
کلا همسری من مهربون و مهربون تر شده همه ش واسه خاطر گل روی منه دیگه!!!!
عاشقشممم http://www.kolobok.us/smiles/artists/vishenka/l_hug.gif
دیروز رفتم موهامو رنگ ریختم(همسرم زیاد دوست نداشت رنگ بریزم) نگران بودم وقتی منو ببینه چه عکس العملی نشون میده!!اما وقتی منو دید تا نیم ساعت داشت قربون صدقه م میرفت و همینطور عین عاشقا بهم خیره شده بود:43: منم فرصت رو غنیمت میشمردم هر دفعه میرفتم جلو آینه مدل موهامو عوض میکردم از بس دیروز درگیر موهام بودم یهو ساعتو دیدم وااای من هنوز شام درست نکردم http://pic4ever.com/images/hippie4.gif
مراقب خودتون باشید:72:
التماس دعا
میدونید؟ من خیلی از لهجه های شهرهای مختلف ایران خوشم میاد! وقتی میرم شهرهاشون صحبت میکنن کلی لذت میبرم و میخندم! البته خنده تمسخر نه،خنده بامزه بودن وجالب بودن!:43:
الان این تیکه آرام دل هم باعث شد من یه لبخند بزنم. عزیزم.:228: ولی لهجه ها رو نمیشناسم زیاد...
اتفاقا یه چیز خیلی جالب اینه که لهجه ی استانی که بیشتر از همه جا خوشم میومد همیشه، حالا از قضا همسرم هم اهل همون شهر شد!! صحبت میکنه گاهی ازش میخندم،واقعنا هیچوقت فکر نمیکردم همسرآینده ام اهل همون شهر بشه!!!خیلی باحاله:43:
-----------------------------------------------
اما الان خیلی دلم گرفته، دلم میخواد برم پیش همسرم... خیلی وقته ندیدمش
میدونم خانواده ام خودشون کلی گرفتاری های خودشون رو دارن،نمیخوام ناراحتشون کنم، اما واقعا امروز دیگه صبرم تموم شد... :54::sad:
ریحانه جونم من مازنی ام میدونی که شمالی ها هم عنده لهجه ن:311:
اشتباه گفتم!!!خودم خنده م گرفت درستش میشه رنگ کردم دیگه!!
حالا رنگ ریختن و رنگ کردن مهم نیست اصل مطلبو بچسب عزیزم :58:
بابا و مامان و همسرم طبری صحبت میکنند(زبان محلی)اما من فارسی حرف میزنم زبون خودمونو دوست دارم اما زیاد سوتی میدم کلا قاطی میکنم
مادربزرگ همسرم (ننه صداش میکنیم) فارسی متوجه نمیشه و وقتی میریم پیشش مجبورم با لهجه شمالی صحبت کنم همه بهم میخندند :122: :302:
همسرم خوشش میاد محلی صحبت کنم وقتی هم حرف میزنم بهم میخنده میگه تو رو خدا بیش تر حرف بزن:18:
شما ببخشید اگر جاهایی سوتی میدم:311:(معلوم نیست تو این پستم چند تا سوتی داده باشم:)))
در حال حاضر حالم حال حرص خوردنه!دارم حرص می خورم از دست آقای همسر...آخه چرا شما آقایون ما خانم های حساس رو انقدر حرص میدید...خیلی وقتها هم نمیدونید دیگه بخاطر تفاوتهای شخصیتیه.....بابا برای تولد همسرم شیرینی و گل با آژانس فرستادم محل کارش تا سورپرایز بشه....به آژانسیه گفتم دسته گلم فقط 5 شاخه گل رز سرخ با تزیین باشه...آژانسیه اومده حساب کنه میگه فقط 5 تا شاخه گل رز جدا گرفتم فروشنده اینجوری متوجه شد منم گفتم دیر میشه....منم تو ذوقم خورد ااا.....من دسته گل گفته بودم کههههه.....:97: ولی گفتیم باشه اشکال نداره.....حالا آقای همسر زنگ زده تشکر میکنه میگه ای شیطون خوب میدونی چه کار کنی ها....خلاصه سرتون رو درد نیارم...میگم قابلی نداشت فقط راننده سوتی داده به جای دسته گل،گل های جدا جدا با تزیین گرفته....میگه اشکال نداره اتفاقا تو اتاق 5 نفریم تقسیمشون کردم.....منو بگی دوباره عصبانی شدم بابا من اینها رو برای تو گرفته بودم که.....باز کش ندادم و گفتم باشه فقط بهشون بگو بدن به خانوماشونا مگه نه پسشون بدن!همسرم همون موقع انتقال داد با خنده....و من حرص خوردم که چرااااا دادی به اونهااا:47:.:54:...چرا انقدر حرص میدید آخه......الان نوشتم بهتر شدم...برم کیک رو برا شب تزیین کنم...از دست شما آقایون....
گوش ماهی عزیز
یه شعری فریدون مشیری داره که آخرش اینه "غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند" ، اونموقع که مجرد بودم معنی شعرش رو نمی فهمیدم ، اما حالا دیدم که همینه ، همسران اغلب از روی محبت زیاد باعث رنجش همسرشون میشن !!!! عجیبه نه ؟ اما نمونه های زیادی داره
" از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند "
چون دلربا مون رو هر شب می بینیم و او به ما سر می زنه ، نا خود آگاه رنجش هم دنبالش میاد :311:
بعضیا چه باکلاسند!!گل و شیرینی میفرستند محل کار همسرشون
گوش ماهی چرا حرص میخوری گلم چیز مهمی نیست که!! البته واسه من مهم نیست:)))
از گلها خوشش اومده و بین دوستاش تقسیم کرده...سخت نگیر عزیزم
حالا خونه اومد دیگه به روش نیار...منم دلم میخواد از این رمانتیک بازیا در بیارم:302:ا:311:
خیلی از عملت خوشم اومد گوش ماهی:43: