حالا جون من تو بگو.من احساسی حرفی نیست اما تو بگو....من کم گذاشتم واسش که اون بعد شیش هفت ماه میگه بخوامت یا نخوامت دیگه فرقی نداره.......مگه تو یه روز بیشتر از بیست و چهار ساعت میشه به یه نفر فکر کرد.......همه تقصیرا گردن منه.....من که سعی می کنم از گل بهش نازک تر نگم اما خداییش اینم رسم دلداگی نیست........پاستا جان شهر ما خیلی کوچیکه.....الآن همه می دونن نامزدمه.....اصن یه جوری نگام می کنن.......این وسط منم شدم مصداق مثل آش نخورده و دهن سوخته.........
لطفا یه راهکار واسه الآنم بدید...با توجه به این که شاید دو سال دیگه عقد کنیم..