خانواده شوهرم چسبیدن به ما و منو دارن دیوونه میکنن
سلام: من 25 و شوهرم 29 سالشه و 4ساله ازدواج کردیم... مشکل من اینه که شوهرم کارش با پدرش یکی هست و به خاطر همین خانوادش انتظار دارن که ما با هم زندگی بکنیم. توی کل 3 سالی که ما اجاره نشین بودیم هرروز و هر ساعت دعوا داشتیم که چرا انقدر کم میریم خونه مامانو باباش در حالی که باوجودیکه من هم سر کار میرفتم و هم دانشجو بودم و حداقل هفته ای 1 بار میرفتیم خونشون... شوهرم خیییلیی وقتا خییلیی از بهترین روزا مثل روز تولدمو به خاطر این موضوع خراب کرده و به دعوا گذشته. البته گاهی هم فقط رفتاراش سرسنگین میشه و اصلا تحویل نمیگیره..خدا نکنه یه هفته من 2 بار برم خونه مامانو بابای خودم اگه باباش بفهمه انقدر پرش میکنه که وقتی از در خونه اومد تو یه بهونه مسخره پیدا میکنه و دعوا راه میندازه... باباش میگه من بدون شما غذا از گلوم پایین نمیره... مامانش گریه میکنه که من پسر بزرگ نکردم بره برای خودش باید عصای دستم باشه... درحالی که اصلا گفتن نداره و توی 3 تا بچشون فقط شوهر منه که به دردشون میخوره بقیه دنبال زندگی خودشونن...(برادر و خواهرش)
الان 1 ساله که ما خونه خریدیم و فقط خدا میدونه توی این 1 سال از دست اینا چی کشیدم. اولش که اومده بودیم توی خونمون تا 1 ماه شوهرم الکی بهونه گیری میکرد و بهم محل نمیذاشت. هر وقت دعوتشون کردم با بغض و ناراحتی اومدن. همش برام پیغام میدن چرا هفته ای چند بار ما رو دعوت نمیکنی خونتون؟ وقتی میان همش ایراد میگیرن چرا زنت اینو پخته چرا اینطوری پذیرایی کرده و...
خواهرش هم از طرف دیگه همش داره با مامانو باباش دعوا میکنه که چرا شوهر من بدون هیچ چشم داشتی با باباش کار نمیکنه؟ چرا سهمشو توی کار جدا کرده؟( آخه تا وقتی که ازدواج نکرده بودیم اصلا هیچ حسابو کتابی نداشتن و هر چی کار میکردن میرفت توی جیب پدرشوهرم بعد ازدواج انقدر مشاوره رفتیم و انقدر راهنماییش کردم که قبول کرد به صورت عادلانه سهمشو جدا کنه اما قبلش میگفت نه منو بابام نداره هرچی اون داره ماله منه هرچیم من دارم ماله اونه.)
الان 3 تا مشکل بزرررررگ دارم:
1) پدر شوهرم همش داره بهش میگه من تو رو خیلی دوست دارم هرچی دارم ماله تو هست ما یکی هستیم و این حرفا درست نیست که زندگیمون جدا باشه ما پدرو پسریم... تو که مشکل مالی هم نداری و دیگه خونه هم خریدی من پیرم فردا میوفتم تو خونه و...
2) هرروز خدا توقع دارن یا ما بریم یا اونا بیان وقتی هم این اتفاق نمیوفته باید اخمو تخما و بداخلاقیای شوهرمو تحمل کنم
3) شوهرم اصلا اصلا اصلا نمیفهمه من چطوری باید آگاهش کنم؟؟؟؟؟
تا حالا خیلی خانمی کردم و کوتاه اومدم و سعی کردم مشکلاتمو کم کنم اما الان که نگاه میکنم میبینم الان 4 ساله ما ازدواج کردیم اصلا حتی 1 ذره اینا کوتاه نیومدن و بیخیال نشدن هرروز بدتر شدن فکر میکنم مشکل از منه من بلد نیستم چطوری باید با اینا رفتار کنم تا دست از این کاراشون بردارن. مشکل از منه
من قصد دارم بچه دار شم اما توی این وضعیت نمیتونم. چیکار کنم که مثل همه ی پدرو مادرا باشن؟ انقدر توقعات مسخره نداشته باشن؟ دیگه تحمل ندارم
:161:
- - - Updated - - -
توی سایت به این بزرگی هیچکس نیست که منو راهنمایی کنه؟؟؟؟
خواهش میکنم کمکم کنید من توی شرایط سختی هستم