درد دل در شرایط نامساعد: همسرم من رو مقصر تمام مشکلات زندگی می دونه
سلام یاران همدردی
دوست نداشتم تاپیکی بزنم که غمی توش باشه اما احساس کردم اگر با کسی دردل نکنم نمی تونم مقاوم باشم.
راستش مشکل از این قراره که همسرم در کارش دچار مشکل شده و قراردادش به زودی تموم میشه و هنوز نتونسته کار جدیدی پیدا کنه (مدت خیلی زیادی که دنبال کار می گرده) ، با اینکه رزومه خیلی قوی ای داره.
حالا در این حین من باردار شدم و دچار مشکلی شدم که خیلی نگرانم کرده و از اینکه هر لحظه ممکنه سقط کنم می ترسم. ضمن اینکه از نظر روحی هم خیلی ضعیف شدم و اصلا اون دلجوی قدیمی نیستم (مثل اکثر خانمهای باردار).
حالا همسرم چون از نظر کاری در شرایط بدی هست مدام دنبال بهانه است که با من یک دعوا راه بیاندازه و انتظار داره آرومش کنم اما من نیاز دارم یکی به خودم در این شرایط ارامش بده. البته سعی کردم بی خیال این نیاز باشم اما دیگه نمی تونم این همه فشار از طرف همسرم رو تحمل کنم. اون مدام تمام مشکلات زندگی رو تقصیر من میاندازه و من رو متهم به انواع رفتارهای بد می کنه.
خیلی صبرم زیاد بود اما الان توان صبر کردن ندارم و بیشتر از اون نمی دونم چه طور صبری باید داشته باشم و ایا این مشکل با صبر (یا تدبیر خاصی) قابل حله یا نه. با حرفها و رفتارهاش دارم به این نتیجه می رسم که جدایی تنها راه حل مشکل ماست.
درد دل در شرایط نامساعد: همسرم من رو مقصر تمام مشکلات زندگی میدونه
. سلام عزیزم بهت تبریک میگم این تجربه شیرینی که خودتم حس کردی قبلا اما تو این مورد و استرسا و شرایطت درکت میکنم همیشه خدا جای شکرش رو باقی میذاره خدا به اندازه ظرفیت هرکس بهش مشکلات میده اگه مشکلات منو میدونستی و قراربود جای من باشی میچسبیدی زندگیتو میگفتی خدایا صدهزارمرتبه شکرت که این زندگیمه و جای شکر کردن رو برام باقی گذاشتی منم هیچوقت ناشکری نکردم هربار که غصه همه عالم میومد رو دلم منم به بچم فکرمیکردم دست میذاشتم رو شکمم و با وول خوردنش آرامش میگرفتم وضعیت شوهرمن و زندگیم صدبرابر بدتر از شمابود شوهرم بیکار و بی عار کلی طلبکار داشت خونه مادرشوهرم زندگی میکردم شوهرمم فقط کافی بود مادرش یه کلمه حرف زیر گوشش بزنه تا اعصاب و اوقاتمونو تلخ کنه و سرسوزن آرامشیم که داشتم زهرمارم میکردن تازه من 9ماه تمام بخاطر فشارهای عصبی که بهم وارد میکردن صبح ظهرشب هرچی میخوردم بالامیاوردم همه دوماه ویاربد داشتن من 9ماه ویار بد داشتم چقد از تنها بیمارستان رفتن و برگشتن اذیت میشدم مادروپدرو خونواده دلسوزی نداشتم همینیم که بودن اونسر دنیا من اینسر همه حمایتاشونم ازم دریغ میکردن چون پدرم گفته بود جداشو و من زیر بار نرفتم بخاطر همین بی اعتنا بودن تو کل دوران بارداریم فقط چندبار بامن تماس گرفتن و بعدم که من بخاطر مسافرت رفتن شوهرم رفتم خونشون چقد زخم زبون شنیدم همه حاملگیم دل درد کشیدم همش عصبی بود دکر میگفت استرس و اضطراب برات سمه ولی گوش شنوا شوهرم میگفت به من چه و با بی اعتنایی کار خودشو میکرد اذیتم میکرد خانوادش اذیتم میکردن منم که خودم اینقد مریض بودم که همش تو اتاق افتاده بودم شوهرم تا طلبکاراش میومدن میومد غرغراشو سروصداشو سرمن خالی میکرد مادروخواهرش توقع داشتن من با این حالم کارای خونشونو بکنم و آشپزی کنم بوی غذا برام چندش بود بخاطر اینا هر روز با شوهرم غرغرو سروصداشو تحمل میکردم همه دوروبریا و خونوادم میگفتن تا زمان داری سقط جنین کن و طلاق بگیر ولی من برای قتل نفس و بچم کوتاه نیومدم پاش وایسادم تحمل کردم عزیزم همه این پرحرفیا رو کردم تا بهت بفهمونم که بدتر از توهم هست ناشکری نکن خدارو شاکر باش که بدتر از این نیستی دلتو به بچه ای که داری و نی نی تو راهت خوش کن ارزششو داره خودتو سرگرم کن تحمل نکن ولی صبر کن بی خیال باش زیاد خودخوری نکن شوهرت یه ساعت غر میزنه و بعدش تموم میشه تو بخاطر این مسایل ساده خودتو ناراحت نکن خیلی بچت صدمه میبینه من تا 6هفت ماهگیه پسرم تمام بدنش کهیر میزد و بعداز هزارتا دکتر رفتن یه دکتر فهمید که بخاطر فشارای عصبی که تو بارداری و بعد زایمان به من و بچه وارد شده بچم به این روز افتاده بخاطر فشارای عصبی دوران بارداری ممکنه افسردگی بگیری و افسردگیشم به راحتی افسردگیای دیگه خوب نمیشه چند روز دیگه پسرم 2سالش میشه ولی من هنوز مشکلات افسردگی داره اذیتم میکنه هنوز کاملا خوب نشدم کاری نکن که بعد زایمان حوصله بچتم نداشته باشی آرامش خودتو حفظ کن عزیزم خودتو سرگرم کن به موضوعاتی که اذیت و ناراحتت میکنه فکرنکن من زندگیم خوب شد شوهرم سرش به سنگ خورد تا 4ماهگی بچشو ندیده بود نمیخاست ببیندش فکر کن من دست تنها بچمو تا 4ماهگی بدون هیچ حمایتی بزرگ کردم الان سر زندگیمم خانواده شوهرم حالا فهمیدن که چه برسر من آوردن الان پشیمونن و هرکدوم جدا جدا عذرخواهی میکنن و بخاطر کاراشون حلالیت میخان ازم ، الان همه چی خوبه فقط روحیه من مثل گذشته نیست خاطرات تلخ من از بارداریو زایمان همیشه تو ذهنم میمونه ولی همشم مقصر دیگران نبودن خودمم میتونستم بیخیال باشم تا به این روز نیفتم حالا هم شما از زندگی من درس عبرت بگیر تجربه را تجربه کردن خطاست از تجربه من درس عبرت بگیر به خودت سخت نگیر بازم بهت تبریگ میگم با اینکه بدترین روزای عمرم رو تو بارداری و زایمانم و بعدش گذروندم ولی به جرات میگم هیچ لذتی بالاتر از مادر شدن نیست قدر این لحظاتتو بدون ایشالا مشکلات حل میشن و همه چی به خوبی و خوشی پیش میره
- - - Updated - - -
. سلام عزیزم بهت تبریک میگم این تجربه شیرینی که خودتم حس کردی قبلا اما تو این مورد و استرسا و شرایطت درکت میکنم همیشه خدا جای شکرش رو باقی میذاره خدا به اندازه ظرفیت هرکس بهش مشکلات میده اگه مشکلات منو میدونستی و قراربود جای من باشی میچسبیدی زندگیتو میگفتی خدایا صدهزارمرتبه شکرت که این زندگیمه و جای شکر کردن رو برام باقی گذاشتی منم هیچوقت ناشکری نکردم هربار که غصه همه عالم میومد رو دلم منم به بچم فکرمیکردم دست میذاشتم رو شکمم و با وول خوردنش آرامش میگرفتم وضعیت شوهرمن و زندگیم صدبرابر بدتر از شمابود شوهرم بیکار و بی عار کلی طلبکار داشت خونه مادرشوهرم زندگی میکردم شوهرمم فقط کافی بود مادرش یه کلمه حرف زیر گوشش بزنه تا اعصاب و اوقاتمونو تلخ کنه و سرسوزن آرامشیم که داشتم زهرمارم میکردن تازه من 9ماه تمام بخاطر فشارهای عصبی که بهم وارد میکردن صبح ظهرشب هرچی میخوردم بالامیاوردم همه دوماه ویاربد داشتن من 9ماه ویار بد داشتم چقد از تنها بیمارستان رفتن و برگشتن اذیت میشدم مادروپدرو خونواده دلسوزی نداشتم همینیم که بودن اونسر دنیا من اینسر همه حمایتاشونم ازم دریغ میکردن چون پدرم گفته بود جداشو و من زیر بار نرفتم بخاطر همین بی اعتنا بودن تو کل دوران بارداریم فقط چندبار بامن تماس گرفتن و بعدم که من بخاطر مسافرت رفتن شوهرم رفتم خونشون چقد زخم زبون شنیدم همه حاملگیم دل درد کشیدم همش عصبی بود دکر میگفت استرس و اضطراب برات سمه ولی گوش شنوا شوهرم میگفت به من چه و با بی اعتنایی کار خودشو میکرد اذیتم میکرد خانوادش اذیتم میکردن منم که خودم اینقد مریض بودم که همش تو اتاق افتاده بودم شوهرم تا طلبکاراش میومدن میومد غرغراشو سروصداشو سرمن خالی میکرد مادروخواهرش توقع داشتن من با این حالم کارای خونشونو بکنم و آشپزی کنم بوی غذا برام چندش بود بخاطر اینا هر روز با شوهرم غرغرو سروصداشو تحمل میکردم همه دوروبریا و خونوادم میگفتن تا زمان داری سقط جنین کن و طلاق بگیر ولی من برای قتل نفس و بچم کوتاه نیومدم پاش وایسادم تحمل کردم عزیزم همه این پرحرفیا رو کردم تا بهت بفهمونم که بدتر از توهم هست ناشکری نکن خدارو شاکر باش که بدتر از این نیستی دلتو به بچه ای که داری و نی نی تو راهت خوش کن ارزششو داره خودتو سرگرم کن تحمل نکن ولی صبر کن بی خیال باش زیاد خودخوری نکن شوهرت یه ساعت غر میزنه و بعدش تموم میشه تو بخاطر این مسایل ساده خودتو ناراحت نکن خیلی بچت صدمه میبینه من تا 6هفت ماهگیه پسرم تمام بدنش کهیر میزد و بعداز هزارتا دکتر رفتن یه دکتر فهمید که بخاطر فشارای عصبی که تو بارداری و بعد زایمان به من و بچه وارد شده بچم به این روز افتاده بخاطر فشارای عصبی دوران بارداری ممکنه افسردگی بگیری و افسردگیشم به راحتی افسردگیای دیگه خوب نمیشه چند روز دیگه پسرم 2سالش میشه ولی من هنوز مشکلات افسردگی داره اذیتم میکنه هنوز کاملا خوب نشدم کاری نکن که بعد زایمان حوصله بچتم نداشته باشی آرامش خودتو حفظ کن عزیزم خودتو سرگرم کن به موضوعاتی که اذیت و ناراحتت میکنه فکرنکن من زندگیم خوب شد شوهرم سرش به سنگ خورد تا 4ماهگی بچشو ندیده بود نمیخاست ببیندش فکر کن من دست تنها بچمو تا 4ماهگی بدون هیچ حمایتی بزرگ کردم الان سر زندگیمم خانواده شوهرم حالا فهمیدن که چه برسر من آوردن الان پشیمونن و هرکدوم جدا جدا عذرخواهی میکنن و بخاطر کاراشون حلالیت میخان ازم ، الان همه چی خوبه فقط روحیه من مثل گذشته نیست خاطرات تلخ من از بارداریو زایمان همیشه تو ذهنم میمونه ولی همشم مقصر دیگران نبودن خودمم میتونستم بیخیال باشم تا به این روز نیفتم حالا هم شما از زندگی من درس عبرت بگیر تجربه را تجربه کردن خطاست از تجربه من درس عبرت بگیر به خودت سخت نگیر بازم بهت تبریگ میگم با اینکه بدترین روزای عمرم رو تو بارداری و زایمانم و بعدش گذروندم ولی به جرات میگم هیچ لذتی بالاتر از مادر شدن نیست قدر این لحظاتتو بدون ایشالا مشکلات حل میشن و همه چی به خوبی و خوشی پیش میره