خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
2ساله ازدواج کردم
نمی دونم این مادرشوهرها چه دردی دارند که هر چی بهشون بیشتر احترام می کنی بیشتر دوست دارند آزارت بدند. شوهر من وقتی تنها میره پیش مادرشوهرم هر چی تو خونه داره برای خوردن و آشامیدن میریزه جلوی شوهرم اتفقای دیدم اینجوری می خواد محبت نابش را بهش نشون بده تا دوست داره حرفه که پشت سر من می گه کوکش که کرد می فرسته پایین حالا بیا و بگو کجای کاری دعوا و مرافعه.
بدبختی محض من اینه که طبقه پایین اونا هستیم وا مصیبتا انگاری هم خونه ایم دائم تو خونه ما پلاسه نه در می زنه نه هیچی هر لحظه باید یا بلوز بلند یا چادر 100 کیلوئی سرم باشه چون که خانوم بزرگ خیلی مذهبیه.
بلوزهای آستین بلند شلوارهایی که از پاشنه پات هم باید درازتر باشند دامن به طول 2 متر که روی زمین کشیده بشه.باید تنت باشه
بدون درزدن تو خونه ما پلاسه انگاری ما زن و شوهر نیستیم آرزوی پوشیدن یه تاپ و شلوارک تو دلم مونده اینکه راحت کنار همسرم دراز بکشم و تلیزیون تماشا کنم اینکه راحت بشینیم و حرف بزنیم. اینکه آسوده سر سفره مون بشینیم انگاری کاروانسرا است در بیرون را که باز می کنیم اول مهمونا تشری میارن خونه ما بعد اگر عشقشون کشید میرن بالا نوه هاش از صبح تا شب بالا پایین بالا پایین یه لحظه آرامش ندارم فقط مهمان داری . فکر کنم اگر مهماندار می شدم یه جایی موفقتر بودم.
به خدا دیگه ذله شدم حمامون مشترکه دیشب داشتم حموم را می شستم زودی خودش را پروند پایین و گفت چه خبره چیکار می کنی گفت دارم حمو می شورم نگران نباش خبری نیست آخه آبگرمکن خونه اوناست وقتی آب گرم را باز می کنیم 2 ثانیه بعد پایینه بچه ام را انقدر به خودش وابسته کرده که اصلاض پایین نمی یاد انقدر جلوی در وای می لیسته می گه من رفتم من رفتم خداحافظ من رفتم بابا برو دیگه دست از سرمون بردار. همیشه خدا پشت سر من حرف می زنه ولی من حوصله ندارم همه اینها را برا شوهرم بگم. چون اون یه ذره ارتباط صمیممون هم ازبین بره خدا جوابش را بده یه زمین داریم که فعلاً مشتری نداره اگر بفروشیم زودی خونه می گیریم.
خدا ازش نگذره که هوسم رو جوانی اوم را ازم گرفت.
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
اشتباه تایپی زیاد داشتم از بس عصبانی بودم که مرورش نکردم ببخشید.
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
سلام نگاری جون
به نظرمن بهتره که یک خورده به حرفشون گوش ندی ، مثلا همین نوع لباس پوشیدن
چند بار همون جورکه خودت دوست داری بپوش ،شوهرت هم خوشش میاد مطمئن باش
اگز هم چیزی گفتن بگو من شوهرم این طوری دوست داره ، اگه حالا کسی بیاد چادرسر میکنم
هرچی که اونا گفتن که نمیشه ،پس شخصیت خودت چی میشه ،یک خورده زرنگ باش ، انقدر نترس از اینکه دعوات کنن ، یا حالا کردن اصلا برات مهم نباشه
من نمیگم که بی احترامی کن خدای ناکرده ، منطورم اینه که هر کسی صلاح کار خودشو بهتر میدونه
چند بار که کاری که دوست داری خودت انجام بدی برات عادت میشه و کار خودتو انجام میدی
بهت بگم الان که این کارو میکنی فردا هم به همون کار عادت میکنی
ای بابا من نمیدونم چرا مشکل تمام ما خانمها اینه که نمیتونیم حرف خودمون رو بزنیم ،توی این سایت هر چی میخونی اینه که نمیتونن به حرف مادر شوهر نکن ،عزیز من خوب اونم مثل ما یک زن هستش
چطور اون میتونه کار خودشو بکنه ما نمیتونیم؟
از راهش وارد شو ،تا کی میخوای همین طوری ساکت باشی وفقط عذاب بکشی
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
سلام عزيزم
اين مشكل رو افراد ديگه هم دارن مثلا دختر عموم با پسر عموم ازدواج كرده و الان خونه مادر شوهرش ميشينن ... البته مادر شوهرش طبقه دوم و عروس خانم طبقه ي سوم ميشينن و اين به نظرم يك مزيته وقتي شما منزلتون طبقه پايينه .... وقتي كه مهمونها ميان ترجيح ميدن كمتر از پله ها بالا و پايين برن و خودشون رو توي زحمت نمي اندازن واسه اين تا يكي از در تو مياد اولين جايي كه قدم ميگذاره خونه ي شماست .... اگه خونه ي شما طبقه ي بالا بود و خونه ي مادر شوهرتون طبقه ي پايين بود مطمئن باشين كه مهمونها همه گي خونه ي اونها ميرفتن و خونه ي شما نميومدن....
مشكي كه دختر عموي من داشت مشكل برادر شوهرش بود (برادر شوهرش كوچولو هستش 7-8 سالشه) هميشه ميومد بالا و وسايلش رو به هم ميريخت .... واسه حل اين مشكل در خونه شون رو قفل ميكرد... هركي ميخواست بياد خونه شون مجبور بود اول در بزنه و بعد منتظر بمونن يكي در رو باز كنه و بعد بيان تو .... واسه همين رفت و آمد برادر شوهرش هم به خونه شون خيلي كمتر شد....
اتفاقا خواهر من هم خونه مادر شوهرش زندگي ميكنه ولي مسئله اينه كه خواهرم طبقه دوم و مادر شوهرش طبقه سومن ولي چون هميشه در خونه اش بسته است و غالبا زياد خونه نيست (اكثرا طبقه بالا خونه مادر شوهرشن (مادر شوهرش عمه ام هستش) يا بيرونه ) والبته زياد هم مهمون واسه شون نمياد .... اگر هم مهمون بياد همه گي ميرن طبقه ي بالا ......
البته يك مشكلي با برادر شوهرش و خواهر شوهرش داره .... چون اويل ازدواج خيلي به اونها رو ميداده و همش خونه اش بودن واسه اين الان هم همينطوري هستن .... اونم مجبوره تو خونه لباسهاي پوشيده بپوشه تا نكنه يك موقع برادر شوهرش بياد .... تازه مادر شوهرش هم به لباس پوشيدنش ايراد ميگيره مثلا ميگه اين شلوار چيه پوشيدي ؟ خيلي تنگه ... ديگه نپوش...
يا مثلا وقتي خواهر شوهرش دوستاش رو دعوت ميكنه .مامانش واسه اينكه دخترش با دوستش راحت باشن همگي ميان پايين خونه ي خواهرم ....يا مثلا ميان شب نشيني خونه شون شامشون رو هم ميارن پايين ميخورن بعد ميرن و سفره پاك كردن و ظرف شستن هم به عهده ي خواهرمه ... مجبوره ظرفهاشون رو بشوره و بعد ببره تحويلشون بده.... يا مثلا بچه ي برادر شوهرش خيلي اذيتش ميكنه همش مياد وسايلش رو به هم ميريزه..... خلاصه خواهرم هم واسه خودش مشكل زياد داره ...
مشكل شما ديگه خيلي فجيح تره .... چرا بعضي از مادر شوهر ها اونقدر درك و فهم ندارن كه : بابا پسرش تازه ازدواج كرده ... ميخواد با همسرش تنها باشه ... ميخوان تو آرامش باشن .... بگذاره زندگيشونو بكنن...مسائل زندگيشون .طرز لباس پوشيدنشون و .... به خودشون ربط داره ...نبايد دخالت بيجا بكنن:160:.... چرا همش تو زندگيشون سرك ميكشن؟؟؟؟؟
من هم يك چيز از زندگي اين دو ياد گرفتم كه اگه ازدواج كردم عمرا پيش مادر شوهرم زندگي كنم . عمرا!!!!!!!
براي حل مشكل شما چند راه به نظرم ميرسه:
1) اگه واسه تون امكان داره خونه تون رو جا به جا كنين يعني شما برين طبقه ي بالا و مادر شوهرت بيان طبقه ي پايين (البته شايد اين راه خنده دار و مسخره برسه و شايد امكان پذير نباشه ولي اگه انجام بشه خيلي از مشكلاتتون حل ميشه)
2) شما هم در خونه تون رو قفل كنين ... يا از اون در هايي بگذاريد كه از بيرون باز نميشه .... اينجوري مادر شوهرتون هر موقع كه ميخواد بياد خونه تون بايد در بزنه و بلاخره خودش هم بعد يك مدت خجالت ميكشه كه اينقدر مياد و ميره ( تازه به ندرت مثلا سر ظهر اگه در زدن در رو باز نكنين مثلا بگين خواب بودم يا دست شويي بودم صداي در رو نشنيدم ... البته خوب يه كم تابلو هستش ممكنه كه آبروتون بره و بفهمن كه اينجوري نبوده )
3)وقتي مادر شوهرتون ميان خونتون زياد تحويلش نگيرين البته منظورم اين نيست كه به ايشون بي احترامي كنين .... يعني اينكه زياد خودتون رو خوشحال و راضي نشون ندين
4) درسته كه مادر بزرگ و پدر بزرگ نوه شون رو خيلي دوست دارن ولي شما نبايد زياد اجازه بدين كه بچه تون رو ببرن پيش خودشون ... چون مادر بزرگ پدر بزرگ هم اينكه بچه رو خيلي لوس ميكنن .... هم اينكه توي تربيت بچه دخالت ميكنن.... مثلا وقتي بچه رو دعوا ميكنين ميان ميگن : چي كار داري بچه مونو ؟ چرا دعواش ميكني؟ هرچي ميخواد بهش بده!!! به بچه هم ميگن بيا باباجون بيا پيش خودم ببينم چي ميخواي و هرچي بچه بخواد بهش ميدن و بچه رو لوس و غير قابل تحمل ميكنن.... شما نبايد اجازه بدين كه توي تربيت فرزندتون دخالت كنن وگرنه اخلاق بچه تون همين ميشه كه گفتم ( الكي نميگم ماتوي فاميلمون داريم از اين بچه ها مثل بچه ي برادر شوهر خواهرم )... بودن با پدر بزرگ مادر بزرگ خوبه ولي نه خيلي زياد .... مثلا شما ميتونين بچه تون رو با خودتون بيرون ببرين مثلا ببرين پارك يا برين خونه مادرتون ... يه جوري كه بچه تون زياد در دسترس مادر شوهرتون نباشه و زياد به خودش وابسته اش نكنه...( خواهر من داره بچه دار ميشه ولي همش نگرانه از اينكه بچه اون هم مثل بچه ي برادر شوهرش با دخالت هاي پدر شوهرش لوس و شيطون و غير قابل تحمل بشه)
5)در مورد شوهرتون كه گفتين مادر شوهرتون پرش ميكنه .... اين مشكل همه است .... بهتره اونقدر به شوهرتون محبت و خوبي كنين كه ديگه حرفهاي مادر شوهرتون به نظرش حق نياد ... و شما رو بي عيب بدونه .... در مورد مشكلاتتون با شوهرتون حرف بزنين ... بگين كه با اين مسائل مشكل دارين و نميخواين اينجوري زندگي كنين .... ولي اگه ديدين شوهرتون خيلي به مادرش وابسته است و افكار و علايق و نظرهاي شما براش مهم نيست و بهش عمل نميكنه .... بهتره پيش يك مشاور برين تا ايشون رو راهنمايي كنه كه زندگي زن شوهر دوطرفه است اينجور نيست كه فقط شوهر بگه و زن گوش بده .... مرد هم بايد به خواسته هاي همسرش احترام بگذاره ( البته من در مورد شوهرتون قضاوت نكردما!!! فقط گفتم اگه اينجوري باشه ... فقط پيشنهاد دادم )
6) در كل راه حلي كه خودتون دادين از همه چيز بهتره ... اينكه يك خونه جدا گانه بخرين و از اونجا برين بهترين و عاقلانه ترين راه حله ... البته يه خونه اي بگيرين كه تا حدي از خونه ي مادر شوهرتون دور باشه كه پياده نتونن بيان خونه تون كه دوباره روز از نو و روزي از نو...
اگه از اونها دور باشين اكثر مشكلاتتون حل ميشه و از دخالت هاي اونها در امان ميمونين:73:
اينها همه گي نظر بود ....شايد درست نباشه .... ولي فقط يك پيشنهادي بود كه ممكنه جواب بده .... ببخشيد اگه تند رفتم يا بد صحبت كردم
موفق باشن
:228:
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
سلام
اول بهترین راه حل ها از طرف خود آدم می تونه باشه چون با شرایط بیشتر اشنا هستش اما به هر حال مشورت هم موثره . یک سری موارد را دوستمون roya.b عنوان کردند که می تونید به کار ببرید اما بر خلاف سومی خانم به نظر من به هیچ عنوان به صورت مستقیم و صریح اعتراض نکنید چون انوقت علاوه بر مادر شوهرتان ، همسرتان هم در مقابل شما موضع گیری خواهد کرد. شما بهتره کمی صبور بوده و از راهش وارد بشید. در مقابل همسرتان از مادرش تعریف کنید مثلا بگید خیلی مادرت خوبه مثل مادر خودم میمونه ، خیلی هواسش به ما هست و از اینجور حرف ها. البته هواستون باشه که اگه قبلا از این تعریف ها نمی کردید زیاده روی نکنید تا شوهرتان مشکوک نشه. بعد از دو سه ماه که عملا به شوهرتون ثابت شد که شما خیلی خیلی به مادرشون علاقه دارید آنوقت کم کم اعتراضتون را به شوهرتون منتقل کنید و البته باز هم از راهش. به عنوان مثال با شوهرتون برید خرید لباس و به هر نحوی شده شوهرتون را به سمت لباس هایی که خودتون دوست دارید برده و با نظر ایشون لباس را بخرید و خودتون در انتخاب مستقیم لباس زیاد وارد نشید. بعد همون لباس ها را بپوشید و اگر اعتراضی شد آنوقت می تونید شوهرتون را در مقابل اعتراض ها قرار بدید. یعنی اگه کسی اعتراض کرد مودبانه قبول کنید اما بعد آن را با شوهرتون در میان گذاشته بگید مگه من کار اشتباهی کردم . لباسی که تو دوست داری رو پوشیدم منم جوونم و دوست دارم جلوی شوهرم اینجوری بگردم مگه گناه کردم و از این حرف ها. در ضمن هواستون باشه همه مسائل رو یکهو قاطی نکنید البته اگه شوهرتون به نفع شما جوگیر شد می تونید هر مشکلی که هست را عنوان کنید و گرنه کاری نکنید که حس مامان دوستی شوهرتون زیاد بر انگیخته بشه.
امیدوارم پیروز و خوشبخت باشید
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
صبر بر هر درد بی درمان مرهم است خدا رو شکر که شما تونستید با مشکلاتتون کنار بیاید و تحمل کنید فراموش نکنید خداوند با صابرینه
در پناه حق
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
يكمي ديگه تحمل بكن ان شاء ا.. زمينتون زودتر به فروش برسه .بري توي يه خونه مستقل.
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
عزيزم من مقصري نگو نه چون هيچ اراده اي از خودت نداري
خواهر شوهر بدبخت من هم همين مشكل رو داره شايد باورتون نشه حتي بدون اجازه مادر شوهرش نميتونه دكتر بره تازه عروس دايش هم هست....اينم بگم ماهم از دست مادر شوهرش در امان نيستيم.
اما اين خواهر شوهر ما جديدا در رو قفل ميكنه كه ديگه مثل كاروانسرا نيان و برن....به شوهرشم يك بار اما به صورت جدي گفته اگه بخوان هي بچشو برن طبقه پايين واسه هميشه ميذاره ميره...
شما هم وقتي كه ميدوني شوهرت از نظر روحي در شرايط مناسبي هست بهش بگو من در خونه رو قفل ميكنم چون ميخوام لباس راحت بپوشم اينو حتما بگوكه فردا بهش نكن زنت درو به رومون قفل ميكنه........اگه برات مقدوره برو باشگاه يا خياطي يا آرايشگري كه كمتر تو خونه باشي بچتم بذار پيش اونا وقتا اومدي برو بيارش پيش خودت اينطوري هم به كلاست ميرسي هم يه مدت مشخصي بچت پيش ااوناست والباقي كنار خودت...........اينم يادت باشه كه به شوشو غر غر نكني.
موفق باشي
RE: خدا ازش نگذره که جوانی ام را ازم گرفت.
tik tak جان عجب راهي پيش باز گذاشتي.بايد مشاور ميشدي..................شايد خود منم بتونم استفاده كانم چون جلوي شوهرم هي ميگم مامانت اينو گفت...مامانت اين كارو كرد