داستان : خرده دعواهاي زناشويي
يك شب كه من و همسرم توي رختواب مشغول ناز و نوازش بوديم. در حالي كه احتمال وقوع حوادثي هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد يك دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط ميخوام كه بغلم كني." چي؟ يعني چه؟ و اون جوابي رو كه هر مردي رو به در و ديوار ميكوبونه بهم داد: تو اصلاً به احساسات من به عنوان يك زن توجه نداري و فقط به فكر رابطهي فيزيكي ما هستي! و بعد در پاسخ به چشمهاي من كه از حدقه داشت در مياومد اضافه كرد: تو چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي نه براي چيزي كه توي رختواب بين من و تو اتفاق ميافته؟ خوب واضح و مبرهن بود كه اون شب ديگه هيچ حادثهاي رخ نميده. براي همين من هم با افسردگي خوابيدم. فرداي اون شب ترجيح دادم كه مرخصي بگيرم و يك كمي وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتيم بيرون و توي يك رستوران شيك ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يك بوتيك بزرگ و مشغول خريد شديم. چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان كرد و چون نميتونست تصميم بگيره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش براي اينكه ست تكميل بشه توي قسمت كفشها براي هر دست لباس يك جفت هم كفش انتخاب كرديم. در نهايت هم توي قسمت جواهرات يك جفت گوشوارهاي الماس. حضورتون عرض كنم كه از خوشحالي داشت ذوق مرگ ميشد. حتي فكر كنم سعي كرد من و امتحان كه چون ازم خواست براش يك مچبند تنيس بخرم، با وجود اينكه حتي يك بار هم راكت تنيس رو دستش نگرفتهبود. نميتونست باور كنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم." در اوج لذت از تمام اين خريدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فكر كنم همينها خوبه. بيا بريم حساب كنيم." در همين لحظه بود كه گفتم: "نه عزيزم من حالش و ندارم." با چشماي بيرون زده و فك افتاده گفت:"چي؟" عزيزم من ميخوام كه تو فقط كمي اين چيزا رو بغل كني. تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يك مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين كه من برات چيزي بخرم برات مهمه." و موقعي كه توي چشماش ميخوندم كه همين الاناست كه بياد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نميتوني من و بخاطر خودم دوست داشتهباشي نه بخاطر چيزايي كه برات ميخرم؟" خوب امشب هم توي اتاقخواب هيچ اتفاقي نميافته فقط دلم خنك شده كه فهميده "هرچي عوض داره گله نداره." :227:
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
به همسرتون باید افتخار کنید!!!
من اگه جای زنتون بودم امشب باید دنبال جای خواب می بودید!
ببخشید اشتباه گفتم برای یه ماه باید جایی برای زندگی کردن پیدا می کردید!
خیلی شهامت دارید!
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
دوستان با عرض معذرت مشابه این تاپیک قبلا هم در تالار ایجاد شده اما خوب داستانش جالبه.:72:
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
دوستان سوتفاهم نشه اين يه داستان بود نه خاطره!:D
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
خيلي باحال بود و به نظر من روش خيلي خوبي رو براي نشان دادن واقعيت انتخاب كرد.
قلب سپيد: شايد آن زن اولش خيلي ناراحت مي شد و به قول شما از خونه بيرونش مي كرد اما اگر زن منطقي باشه بعد از خوابيدن خشمش متوجه مي شه كه همسرش درست گفته. با اينكه اين فقط يك داستان بود.
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
نقل قول:
نوشته اصلی توسط قلب سپید
به همسرتون باید افتخار کنید!!!
من اگه جای زنتون بودم امشب باید دنبال جای خواب می بودید!
ببخشید اشتباه گفتم برای یه ماه باید جایی برای زندگی کردن پیدا می کردید!
خیلی شهامت دارید!
می شه فقط یک دلیل بیارید! فقط یک دلیل!!!
بعد مزخرف گویانی پیدا می شوند که می گویند جناب سورنا شما بدبین هستید. یک دلیل برای این حرفتون پیدا کنید. یک دلیل برای اینکه این زن باید همسرش را به خانه راه نمی داد. خانوم قلب سپید، چند سالتونه؟
RE: داستان : خرده دعواهاي زناشويي
بله این یک داستانه! اما داستانیکه بارها شاهد تکرارش هستیم:
چون تو نیازهای من رو برآورده نکردی پس من هم نیازهای تو رو برآورده نمی کنم. چون تو من رو ناراحت کردی، پس من هم تو رو ناراحت می کنم. چون تو به مادر من احترام نذاشتی پس من هم به مادر تو احترام نمی ذارم...
تلافی کردن یک واکنش منفعلانه ست که طی اون ما به جای حل کردن مسئله پیش آمده، یه مسئله معادل مطرح می کنیم که در عمل هرکدوم مانع حل شدن دیگری می شه!
(کلا استفاده از راه های غیر مستقیم برای نشان دادن واقعیت هم انرژی بر هستند، و هم احتمال موفقیت درشون کمتر از برخورد ساده و قاطع هست.)
البته اگه طرف مقابل دوست، همکار، یا حتی برادرمون باشه، شاید اینکار ضرر چندانی در پی نداشته باشه (به شرط اینکه خیلی هم به اخلاقیات پایبند نباشیم)، ولی اگه طرف همسرمون باشه، حجم مسائل حل نشده، که مسلما با گذشت زمان رشد تصاعدی هم دارند، قطعا به آرامش خانواده آسیب خواهد زد.