خیلی به درد نخورم. قفل شدم. هیچ کار مثبتی نمی تونم بکنم. تمرینات آقای sci برای برنامه ریزی هم انجام ندادم. فقط روز اول. بعد دیگه حسش نبود. از خودم متنفرم. کاش یکی یه لطفی میکرد این مایه ی ننگ رو از رو زمین جمع میکرد.
نمایش نسخه قابل چاپ
خیلی به درد نخورم. قفل شدم. هیچ کار مثبتی نمی تونم بکنم. تمرینات آقای sci برای برنامه ریزی هم انجام ندادم. فقط روز اول. بعد دیگه حسش نبود. از خودم متنفرم. کاش یکی یه لطفی میکرد این مایه ی ننگ رو از رو زمین جمع میکرد.
مایه ننگ ( وجود شما ) و ( بدن شما ) نیست که بخواهی آن را نابود کنی. مشکل شما افکار شماست که باید از بین برود.
کمی بیشتر از خودت به ما بگو :
چند سالتونه ؟
جنسیتتون چی هست ؟
چرا خودت را به درد نخور می دانی ؟
منظورت از قفل شدن چی هست ؟ از کی این حس را پیدا کرده ای ؟
چه کارهایی را مفید می دانی که انجام ندادی ؟
منتظر جواب سئوالات هستم تا بیشتر با شما آشنا شویم و با هم صحبت داشته باشیم .
مرسی از حس انسان دوستیتون. من حرفی واسه گفتن ندارم
با سلام و احترام
exito گرامی
از اینکه در بین اعضاء همدردی حضور یافته اید خوشحالیم.
شما گرانقدر هستید چون انسان هستید. با همه آن نعماتی که خدا بهتون داده است .
حتی اگر کم کار باشید. یا بی انرژی . اما ارزشمند هستید. چون این پتانسیل را دارید.
یک معدن طلا، ارزشمند است. حتی اگر یک مثقال آن هم هنوز استخراج نشده باشد.
شاید استخراج ارزشهای درونی ما در قالب رفتار و گفتار و فعالیت با موانع همراه باشد. و انرژی ما برای بیرون آوردن آن کافی نباشد. اما نگران نباشید. بتدریج درست میشه.
ما همه هم خیلی متفاوت از شما نیستیم.
یک گشتی در همدردی بزنید، متوجه می شوید که همه ما ، هر کدام به نوعی مشغول برداشتن موانع هستیم.
این که تحت فشارهایی حتی حال حرف زدن نداشته باشیم طبیعی هست.
ممکن است راحت دراز بکشیم. و چشمان خود را ببندیم. و نخواهیم هیچ کاری بکنیم.
حتما با فکر مکرر به مشکلات و سختی ها و ...، انسان بیش از پیش خسته بشود.
بهتر است دراز بکشید. استراحت کنید.
اما منتظر فرصتی باشید و ما هم هستیم که شروع به لذت بردن از وجودمان بکنیم.
شما برای خودتون، خانواده اتان، دوستانتان عزیز هستید و گرامی.
در تالار همدردی هم همین طور.
دقت بفرمایید. دوستان با رویکرد مثبت با شما در حال تعامل هستند. و منتظرند تنها راه ارتباطی که دیدن جملات شما روی صفحات مونتیور هست.را حفظ کنند.
پس منتظر هستیم که دستان ما اعضاء را پس نزنید.
این همه نظرات حافظ در مورد شما:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش کو به تاییدِ نظر حلّ معما میکرد دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست واندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم: «این جام جهانبین به تو کِی داد حکیم؟» گفت: «آن روز که این گنبد مینا میکرد» بیدلی، در همه احوال، خدا با او بود او نمیدیدش و از دور "خدایا" میکرد این همه شعبده خویش که میکرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد» فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد گفتمش «سلسلهی زلف بتان از پی چیست؟» گفت: «حافظ گلهای از دل شیدا میکرد!»
راهی که در صورت سوال گفتم رو پیدا کردم. خوشبختانه فصل سرماست. اما دلم واسه همسرم میسوزه. اون به اندازه کافی روانی هست بعد من بدتر هم میشه. امیدوارم خیلی زود به یه نفر دیگه دل ببنده....
سی سالمه و اگر پستهام رو در سایت پییگیری کنید خطی از طومار مشکلاتم رو در میابید...من اغلب پست های این سایت رو خوندم .سندرم سی سالگی رو خوندم اما قفل کردن یعنی نمیشه. ده ساله از این دفترای اقای sci درست کردم اما تا اخر نمیره. همون برگ اول میمونه. هیچ کار مثبتی.............اگه اینجا اومدم تایپ میکنم راه حل نمی خوام چون توی حرف بلدم اما نه عمل.اگه اینجام به خاطر اینه که افکار رفتن، تو وجودم لبریز شده و انگار یه چیزی توی درونم می خواد حواسم رو یه جای دیگه پرت کنه که یکم از اون فکرا دور بشم.
سلام exito ی عزیزم،
من هم در شرایط شما بودم، درک میکنم چه حسی داری. خیلی کارها دلم میخواسته انجام بدم، خیلی چیزها دلم میخواسته بشم، و نشدم.... بعد یه وقتایی همه آرمان ها و خواسته هام مثل یه کوه روم خراب شدن... و سنگین تر از وزن اون کوه، وزن افسردگی و ناامیدیم بوده... و وقتی دقیق نگاه میکردم، اصلی ترین مقصر رو خودم تشخیص میدادم، هرچند دیگران هم بودند....
من هم یه وقتایی دلم خواسته فرار کنم.... با سرعت..... با سرعت دور بشم.... از خودم، و از همه چی......
اما من هم مثل تو، همیشه یه چیزی ته دلم بود، یه چیزی که نگهم داشت، که دوباره تلاش کردم.....
راهکاری نمیخوای، من هم راهکاری برات ندارم، فقط خواستم بدونی تنها نیستی... همه همه همه ی لحظاتی که تجربه میکنی، برای خیلی انسان های دیگه آشناست.... انسان هایی که بعضی هاشون فرار کردن، بعضی هاشون هم موندن و تلاش کردن و یه روزی به خودشون افتخار کردن که این من بودم که از اون روزها عبور کردم و به این روزها رسیدم....
شناخت من ازت کامل نیست و در حد دو تا تاپیک دیگت هست، اما حسم میگه تو از دسته دوم هستی.... حسی که بر پایه نوشته های خودت هست...:72:
حتما با مطالعاتی که در این سایت داشتید. متوجه شدید که توانمند هستید از این نظر که مطالعه کنید. از این نظر که تصمیم بگیرید و اجرا کنید. و همچنین خوب متوجه شده اید که حق انتخاب دارید. یعنی مختار هستید.
شما حق انتخاب دارید که به همدردی بیایید یا نه
شما حق انتخاب دارید که در این تاپیک مطلبی ارسال کنید یا نه
شما حق انتخاب دارید که در تعامل با ما مقاومت کنید یا نه نه
شما حق انتخاب دارید که زندگی را به هر نحو پیش ببرید و خودتون این مطلب را در پست بالا گفته اید.
یعنی هم حق انتخاب دارید و هم توان اجرا.
پس با این شرایط و توانمندی ها پیش می روید.
و حتما بهترین ها را انتخاب می کنید و اجرا.
در حالیکه از اولین پستها به نظر می رسید. کلا هیچ تصمیم و اجرایی ندارید.
من پیشنهاد می دهم برای اینکه اینقدر به خودت فشار نیاوری. مدتی از اینکه بخواهی تغییری بدهی، کس دیگری بشوی، یا فعالیتی بکنی ، دست بکش.
خودت باش. و مدتی از نفس کشیدن و درکی که داری لذت ببری.
اینقدر دنبال یک فعالیت جدید نباش.
نیاز نیست اینقدر خودت را خسته کنی و دنبال راهکار و اجرا بگردی.
همین جا مدتی بنشین ، یا دراز بکش و زندگی را حس کن.
پست قبلت نشان از پرجنب و جوشی ات می دهد.
اینکه گفته ای اکثر پستهای این همدردی را خوانده ای واقعا هم تحسین برانگیز هست. هم اینکه نشان از پرکاری شما دارد.
شاید خستگی زیاد و وازدگی شما از همین موارد باشد. که زیادی روی تغییر انرژی گذاشته ای و هنگ کرده ای.
خودب
میشل....:72:
ارادم فلج شده. اعتقاد ندارم معجزه بتونه یه فلج رو درمون کنه...میگم معجزه چون خودم نمی تونم.از بس شروع کردم و نشد دیگه به خودم و راه حل ها اعتماد ندارم....
- - - Updated - - -
مدیر محترم، نمی توم بشینم و هیچ کاری نکنم.استرس و حقارت رهام نمیکنه. زمان داره میگذره. همه ی اطرافیان دارند ترقی میکنند و من انگشت نما هیچ عرضه ای ندارم.....
اطرافیان را رها کن . روی اونها زوم نکن ..... هرجور که هستی خودت را بپذیر و دوست داشته باش . حتی اگر فکر می کنی تنبل هستی ....
مهمترین قدم برای برون رفت از حال نارضایتی .... بیرون آمدن از تمرکز روی خود برای رسیدن به اهدافی مد نظر هست و پذیرفتن خود همانطور که هست است ......
جملات زیر را برای یکی از دوستان گفته بودم که شاید به درد شما هم بخورد :