ممنون عشق آفرین جان... من چندبار این موضوع رو گفتم که این رابطه رو تموم کنیم و هروقت تونستی بیا! ولی بعدش میگه من برای ازدواج مشتاقم ولی مهریه تو کتم نمیره1 اصلا منطقی نیست! یعنی توپ رو میندازه تو زمین من و همش انتظار داره من برم با خونوادم درمورد مهریه سنگهام رو وا بکنم!! بعد بیاد! میگه مهریه کلا چک سفید امضاست! تو منو بشناس مهریه نخواه!! منم تو پست قبلی نوشتم که نمیتونم یعنی جراتشو ندارم بخوام سنتها رو زیرپا بذارم!! بهش میگم خودت بیا با خونوادم حرف بزن... میگه من میام ولی وقتی تو خودتم با این موضوع اوکی باشه...وگرنه که من بیام تو هم مخالف باشی چی بگم!!
تازه شرایطش طوریه که انتظار داره چندسال تو خونه باباش (طبقه بالاشون) زندگی کنیم ....ضمن اینکه میگه عروسی هم نگیریم!! البته میگه جهزیه م یه چیز ساده باشه بسه!!
http://www.hamdardi.net/images/smilies/grumpy.png یعنی یه طورایی حس میکنم قراره من از همه چی کوتاه بیام و هیچ تلاشی برای من نمیکنه!! در عین حالم قیافه مظلومانه حق به جانب میگیره که مردها تو این جامعه ظلم میشه بهشون!! همه چی رو دوش مرداست!! مهریه هم شده عامل ازدواج نکردن... دایم بهم میگه تو که تحصیل کرده ای چرا نمیخای با این قوانین مسخره بجنگی.. یعنی انتظار داره چون من از سر حماقت یه مدرک گرفتم از همه چی چشم بپوشم و نه مهریه بخام نه عروسی و نه خونه!!! میگه مثل خارجیها زندگی کنیم... سر این موضوع خیلی باهاش بحث کردم که ما هیچوقت نمیتونیم مثل اونا باشیم!! ولی باز این دور ادامه داره!!..... منم خیلی زود دلم میسوزه نمیدونم حس میکنم نمیتونم قاطعانه بهش حرف بزنم یعنی خودشو لوس میکنه .... اونسری خواستم رابطه رو تموم کنم کلی گفت زندگی بدون تو سخته من نمیتونم و .... ولی گاهی حس میکنم اونقدارم زندگی بدون من واسش سخت نیست....وگرنه حداقل موضوع رو رسمی میکرد...
http://www.hamdardi.net/images/smilies/huh.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/huh.gif