-
همسرم را دوست ندارم! کمک!!
[size=medium]سلام
میدونم طولانیه ولی برای اینکه بتونم از کمکت استفاده کنم مجبورم خیلی چیزا رو توضیح بدم، پس خواهش میکنم تا آخرش رو بخون.
پسر 28 ساله
کارمند
دانشجو
از یه خانواده متوسط
من اولش هیچ اعتقادی به ازدواج نداشتم ولی خانواده اسرار داشت که ازدواج کنم . حتی تصمیم داشتم تا آخر عمرم مجرد بمونم چون میدیدم آدما بلافاصله بعد از ازدواج دچار چه دردسرایی میشن، نداشتن خونه ، ماشین، کار، و هزار جور بدبختیه دیگه و همیشه شعارم این بود "وقتی زن نداری، فقط زن نداری!" و چون آدم کاملا تنها، گوشه گیر و جمع گریزی هستم و تو عوالم خودم سیر میکنم بارها در جواب مادرم که باید خوشبختی رو با همسر آیندات تقسیم کنی و... می گفتم من خوشبختیی ندارنم که بخوام با کسی قسمت کنم.
کم کم پافشاری ها بیشتر و بیشتر شد و من که تو دانشگاه به یکی از همکلاسی هام علاقه مند بودم (ولی به ازدواج باهاش فکر نمیکردم) اون رو معرفی کردم برای خواستگاری و این جور مسائل البته کاملا رسمی و از طریق خانواده و به دلیل این که من زیاد اهل معاشرت نبودم هیچ وقت بهش نگفتم که دوسش دارم بعد از چند روز جوابش این بود " پسر خیلی خوبیه از همه لحاظ، ولی من الان فقط می خوام درس بخونم" خوب هر کسی با شنیدن این جواب می فهمه منظور طرف یه "نه " خیلی محترمانس من هم پذیرفتم و با اینکه دلم پیشش گیر بود گذشتم(البته بعد از ازدواج من گفت منظور من نه مطلق نبوده، ولی دیگه دیر بود)
از اون روز پافشاری خانواده بیشتر و بیشتر شد تا وقتی یه نفر رو (همسر کنونی اینجانب) معرفی کردن و برای صحبتهای اولیه رفتیم چند روز بعد از جلسه معارفه من جوابم نه بود یه نه قاطع ولی مادر و خواهرام اسرار داشتن که خیلی دختر خوبیه از اون همکلاسیت خوشگلتر، بهتره و ... ولی من رو حرفم بودم حتی یادم میاد که به مادرم گفتم" من اگه با اسرار شما با این ازدواج کنم آخرش جدا میشیم" ولی اونا قبول نمی کردن و میگفتن که بعد از ازدواج به هم علاقه مند میشید البته ناگفته نمونه که ما تو خانوادمون همه به حرف مادرمون گوش میدیم چون همیشه منطقی و روشنفکره و صلاح مار را می خواد به عنوان مثال با ازدواج برادر بزرگم مخالف بود ولی برادرم بدون توجه به حرف مادرم با دختر مورد علاقه اش ازدواج کرد و اوایل زندگیش خیلی دچار مشکل شد و ... اصولا تبدیل به یه قانون بدون تبصره و بند شده بود که " هر کی به حرف مامان گوش نکنه آخرش ضرر میکنه" همه جوره هم امتحانش کرده بودیم تازه حرف خدا و پیغمبر هم همین بود که به حرف پدر و مادرتون گوش کنید من خودم شخصا هم خیلی مادرم را قبول داشتم.
خلاصه از ما انکار بود و از اونا اسرار من که دختره را یه بار بیشتر اون هم تو چادر ندیده بودم میگفتم دختر خوشگل نیست و مثلا استیل خوبی نداره. چون خودم تمام عمرم وزش کردم و ظاهرم نه عالی ولی خوب هست روی ظاهر کمی حساس بودم، جواب اونا این بود که این چیزا اصل نیست مهم خانواده و رفتار دختر که اون هم خوبه تازه می گفتن هم از نظر چهره و هم از نظر فیزیکی از مورد قبلی بهتر ه ولی برای من که یک بار بیشتر ندیده بودم احساس میکردم نه اونی که من می خوام نیست یکی از دلایل بزرگی که نمی خواستم زیاد بررسی کنم این بود که اصلا قصد ازداوج نداشتم و هنوز قضیه را جدی نگرفته بودم. چند روزی گذشت حتی مشاوره قبل از ازدواج هم رفتم که با یه سری فرمولها گفت پیشنهاد می کنه که من نظر مثبت بدم خیلی فکر کردم حتی با اینکه آدم گناه کاری هستم یه شب از خدا خواستم منا راهنمایی کنه همون شب یه خوابی دیدم که واضح و روشن می گفت باهاش ازداوج کن. من دلم میگفت نه ولی همه چیز میگفت آره خانواده ،مادر ، مشاور ازدواج و از همه مهمتر خدا. شما بودید چه کار می کردید؟!
" بله "
با اکراه ، بیشتر به این خاطر که ایمان داشتم اگه به حرف مادرم گوش کنم ضرر نمی کنم و اینکه تا حالا اینقدر واضح خدا با هام حرف نزده بود و خودش تو قرآن گفته بود من بین زوجها محبت و عشق بنا میکنم و ... .
خواستگاری رسمی –عقد محضری-جشن عقد و تمام
احساس میکردم سوار قایق تاهل تو مه رودخونه زندگی رها شدم و معلم نیست روبروم چیه دریاچه زیبای خوشبختی؟ یا آبشار سهمگین مشکلات؟.
"نه "
هیچ دریاچه ای در کار نبود.
هر چه قدر سعی کردم دوست داشته باشم نمیشد خودم رو امیدوار میکردم به روزهای آینده .نه نمی شد این دختره را دوست ندارشتم فقط و فقط به خاطر یه دلیل، اونقدر که می خواستم زیبا نبود و از نظر فیزیکی خیلی با ایده ال من فاصله داشت!. نمیدونم چرا بهم دروغ گفته بودن. شاید چون فکر میکردن اخلاق و رفتار خیلی خوبی که داشت کاستی هاش رو میپوشوند ولی اینها نظر من نبود بلکه برداشت زنانه خواهر و مادرم بود. با خودم میگفتم این چیزا که زندگی نمیشه اصل یه چیز دیگس و سعی میکردم به خودم تلقین کنم زندگیه خوبی میشه . ولی تا یه زوج خوشبخت رو تو پارک یا بازار میدیم فقط آه میکشیدم و حسرت می خوردم دوست داشتم مثل یه کابوس یه دفعه با پارچ اب سرد خواهرم از خواب بیدار بشم ولی همه چیز سخت واقع و تلخ بود. و متاسفانه تنها برای من نبود بلکه برای ما بود.
بعد از اینکه از محضر اومدیم بیرون تا سه روز نرفتم خونشون و مرتب زیر لب به خودم میگفتم " ای احمق تو که خودتو میشناسی چرا تن به ازدواج دادی؟ " قصد خود ستایی ندارم ولی من دانشجوی کارشناسی و مربی یه رشته رزمی بودم ، مقام قهرمانی استان را داشتم و کاریکاتور تدریس میکردم و شعر هم میگفتم شدیداً هم به شعر علاقه داشتم. ولی وقتی از اون میپرسیدم تو زندگیش چه کارا کرده میگفت این چه سوالیه؟!! البته دانجشوی کارشناسی بود که بعدا انصراف داد این جور بگم که یک ماه بعد که دم در خونشون نشسته بودیم برگشت به من گفت " تو که منا دوست نداشتی چرا اومدی خواستگاری، و منا بدبخت کردی؟! " هیچ جوابی نداشتم که بدم فقط به آسمون نگاه کردم. من تو نرفتن خونه نامزد تو دوران عقد رکورد دار شدم اونقدر نمیرفتم که نگران می شدن البته (حالا دیگه ) خانومم به من خیلی ابراز احساسات می کرد و می گفت خیلی منا دوست داره و من که تا وان موقع اصلا دروغ نمی گفتم و آدم ساده ای بودم تبدیل به یه آدم دروغگو و دو رو شدم. خوب طبیعی بود که متوجه ساختگی بودن احساسات من می شد. ولی چه میشد کرد فقط باید از دست این حرفهای خاله زنکی و این چشم و هم چشمی ها و در کل این جهان سومی بودن فریاد زد فریاد!!. که اگه اینا نبودن ما به راحتی از هم جدا میشدیم و میرفتیم دنبال نیمه گم شده خودمون یا اصلا با هم ازدواج نمی کردیم مثلا تو اروپا تا سه ماه بالاجبار با همسر آیندت نگذرونی کشیش صیغه رو نمی خونه ولی تو مملکت ما هر کی با دوتا شاهد خیابونی هم که بره دم دفتر ازدواج می تونه ازداج کنه.البته نا گفته نماند نه اینکه من اصلا دوسش ندارم. چرا یه مقدار محبت جزیی هست ولی نه اونقدر که بشه روش پایه های زندگی رو بنا کرد.خلاصه من همینجور منتظر الطاف خداوندی و صحت وعده های مادر موندم.
بعد سعی کردیم اشتباه را با اشتباه اصلاح کنیم و فکر کردیم عروسی چاره همه مشکلاته ولی عروسی هم دردی را دوا نکرد . تازه بعد از عروسی مشکلات مثل شعله های تو مسیر باد هی رشد کردن هی رشد کردن تا جایی که دیگه الان نمیشه نفس بکشی. حتی یه شب که تصمیم جدی گرفته بودم برای طلاق و از خدا خواستم دوباره راهنمائیم کنه شاید خواب قبلی یه اتفاق بوده ، باز هم یه خواب دیگه دیدم که صراحتاً من رو از این کار نهی میکرد. تو این گیرو دار خواهر شوهر و مادر شوهر بازی های خانواده من هم به مشکلاتمون دامن میزد و میزنه. ما دوتا مثل صید تو قفس از همه طرف اذیت میشیم نه می تونیم با هم ادامه بدیم نه میشه جدا بشیم بارها حرف طلاق پیش اومده ولی نمیتونم چون اون نمی خواد و میگه منو دوست داره و من هم دلم برای همسرم می سوزه اون گناهی نداره مشکل از من و عقایدمه (مادر و خدا و ...) حالا دیگه نماز نمی خونم و رابطم با خدا بی رنگ شده حسم دقیقا شبیه حس کسیه که گول تبلیغات آنچنانی یه جنس نامرغوب رو خورده، دیگه اصلا خونه مادرم نمی رم خیلی وحشت آور شده زندگی اون روی سگش بالا اومده.با این که به خاطر شرایط کاریم خیلی به اون لیسانس کوفتی احتیاج دارم ولی می خوام از دانشگاه انصراف بدم. چون دیگه نمی تونم درس بخونم من امیدم فقط به کارمه تا بتونم اونجا یه نفس راحت بکشم واسه همین هم تا دیر وقت میمونم سر کار و وقتی کارم تموم میشه میرم سراغ شعر. دلم برای دوران مجردیم تنگ شده خیلی. همسرم اخلاقش خیلی خوبه معتقده، مهربونه خیلی تو داره و ...با این همه مشکلاتی که ما داشتیم تا حالا یه بار هم به خانوادش چیزی نگفته اون میگه منا خیلی دوست داره ولی من فقط دلم براش می سوزه و هرچی سعی میکنم دوسش داشته باشم نمیشه اصلا با هم مسافرت نمی ریم حتی با هم پیاده هم قدم نمی زنیم زندگیمون از قطب جنوب هم سرد تره و فقط به خاطر حرف دیگران داریم هم دیگه رو تحمل میکنیم هر دوتامون ریزش مو پیدا کردیم و زیر چشامون گود شده دیگه باشگاه نمی رم و گه گاهی هم سیگار می کشم.ما مجبوریم ادامه بدیم.از مادرم که همیشه به من دلگرمی میداد دیگه خبری نیست و حتی خدا. اونقدر التماسش کردم که فکر میکنم به صدای من عادت کرده .
من بر باد رفته ام از خودم گذشتم دیگه به زندگی امیدوار نیستم فقط می خوام همسرم را خوشبخت کنم چون اون پاک و معصومه و لایق بهترین هاست لایق این که همه به زندگیش حسرت بخورن ولی الان دیگه از من چیزی جز تفاله "من" نمونده و من با تفاله های خودم نمی تونم خوشبختش کنم فقط دلم براش میسوزه و کارم شده نفرین خودم و ... نمیدونم چی باعث شد به این روز برسم و من که همیشه دیگران را راهنمایی میکردم و سنگ صبور همه بودم . چی شد که مجبور به نوشتن این مطالب شدم. مقصر واقعا کیه؟ باور کنید تو لحظه تصمیم گیری همه چیز مصرانه موافق این ازدواج بود غیر از خودم.
یعنی چی ؟ یعنی من از همه بیشتر میدونستم ؟! یا دریافتهام اشتباه بوده ! و یا چیزی که باعث این سیاهی شده اولین اشتباه مادرم و خدا بوده؟ چی منجر به بدبختی من و این دختر معصوم شده؟ کو مادر ؟ کو خدا ؟ چی شد اون همه توجهات و الهامات . حیوانات هم اینقدر سخت بچه هاشون رو از خودشون دور نمی کنن! و برام سخته آخر این زندگی رو حدث بزنم . و فقط از تو هم وطن می خوام که منو راهنمایی کنی؟ شما اگه جایه من بودی چه کار میکردی؟[/size][/size]
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
فقط يه لحظه به اين فكر كن كه اون دختر به يه اميدي اومده خونه تو و و ميدوني تو زندگي مشترك تو مسئوليت خوشبختي طرف مقابلتو داري
و ميدوني بهد جدايي اون سرنوشتش چي ميشه
آقا محترم سعي كن اونو به سمتي كه دوست داري پيش ببري
هيچ زندگي مثل زندگي اول نميشه
-
RE: همسرم را دوست ندارم!
يادمه يه زماني حاجتي رو از خدا مي خواستم...نه اينكه مي خواستم مي پرستيدم! شب و رزوم رسيدن به اون حاجت بود... يك شب خواب ديدم... هموني كه مي خواستم شده بود. از اون خوابهاي تعبيردار بود(آخه من خواب تعبير داري كه به واقعيت بپيونده زياد مي بينم...في المثل محل و اسم دانشگاهمو قبل از اينكه كنكور ليسانس بدم توي خواب ديده بودم)... خلاصه اين شد براي من حجت كه حتما حتما بهش مي رسم... انقدري كه براي رسيدن به اين حاجت به زمين و زمان زدم براي هيچ چي توي عمرم نزدم... حتي يك روز به نيت اون حاجت روز تولد امام رضا توي شركت به تمام پرسنل شيريني دادم... شبش خواب ديدم كه يكي كنارم نشسته و مي گه حاجت روا شدي... حالا شما فكر كن ببين من چه ذوقي كردم!
چند ماه نشد كه همه چي خراب شد! به طرز فجيعي! طوري كه حتي 1% هم ديگه نمي شد بهش اميد داشت! چه اتفاقي افتاده بود؟ آيا به من دروغ گفته شد؟
چند سالي از اون واقعه ميگذره...نه تنها متوجه شدم كه خير در بهم خوردن اون حاجت بود(علي رغم نشانه ها كه بنظر همه چي درست ميومد) بلكه فهميدم اولويت اول هر تصميم گيري در زندگيم نه ديگرانن و نه خدا...تنها خودم هستم و خودم... اونجا كه عقل من هست ديگه جايي براي بقيه حرفها نيست...أفلا تعقلون...
برادرم!... اول از همه دست از گير دادن به خدا و محكوم كردن مادر و خواهر و اينا دست بكش و مسئوليت زندگيت رو بپذير... دوم: شما با يك جمله منفي يك زندگي رو آغاز كرديد(كه آخرش جدا ميشم) و همينجور منفي روي منفي آوردي و اين شده زندگي شما. توقع نداري وقتي بليت افغانستان خريدي سر از جزاير هاوايي دربياري كه نه؟
توصيه من به شما براي شروع: اول از همه پاكسازي ذهن از تمامي نقاط منفي... همه رو روي كاغذ مي نويسي بعد كاغذ رو ريز ريز مي كني ميريزي سطل آشغال.(نسوزون يا توي آب ننداز چون اينها باعث ايجاد انرژي و جاري شدن اثر كلمات ميشن).
نمونه ها:
- خدا رهام كرده.
- بدشانسي آوردم.
- مجردي بهتر بود.
-اون دختر همكلاسي دانشگام شانس بهتري بود.
- زنم خوش استيل نيست.
- قيافه اش رو نمي پسندم.
- من اشتباه كردم.
- خوابم گولم زد.
- مادرم گولم زد.
- نمي خوام ادامه تحصيل بدم و ليسانس بگيرم.
- سيگار ميكشم.
- تا ديروقت سر كار مي مونم.
- من خيلي بالاترم زنم لياقت منو نداره.
- انگيزه ندارم.
- مي خوام جدا بشم.
- زندگي پوچه.
و...
آي خدا سرم درد گرفت! هر كدوم اينا به تنهايي كافيه تا يك روز آدم رو به گند بكشه! فعلا منفي ها رو بنداز دور حالتو خوب كن بعدي بيا مثبتهارو خودت با قلم خودت واسه ما بنويس!
فعلا...
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
به روانشناس مراجعه كنيد. اينطور كه تعريف كردين آثار افسردگي از قبل از ازدواج در شما مشاهده مي شده.
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
A.samimi
یه نکته خیلی مثبت تو حرفای شما هست !
تنها چیزی که باعث این همه دلزدگی و نا امیدیت شده ظاهر همسرت هست
ظاهری که با ایده ال تو خیلی فرق می کرده و از اول نسبت بهش شک داشتی
نه با اخلاقش مشکلی داری نه با فرهنگش نه با عقاید و طرز فکرش ......فقط ظاهرش !
نمیشه که هیج گونه جذابیت یا زیبایی نداشته باشه!بالاخره خواهر و مادرت گفتن قشنگه
زیبایی از دریچه چشمان شما نشات می گیره نه از چیزی که به اون می نگری
سعی کن اون دریچه نگاهت رو زیبا کنی
بعد ببین اون عاملی که تورو دچار دلسردی کرده چیه؟اضافه وزن؟کمبود وزن؟فرم بینی ؟پوست نا صاف؟به خود نرسیدن؟
ورزش نکردن؟
اینا راه حل دارن
یکم هزینه و یکم زمان می تونه این مشکلات رو حل کنه ....
البته اگر مشکلات دیگه غیر قابل حلی نباشه ...
خوب چرا دنبال مقصر می گردی می خوای یکی رو محکوم کنی مسئولیت خراب شدن این زندگی رو بندازی گردنش
مادر.... خدا .... مشاور .....
چرا به جای این افکار سعی نمی کنی شرایط رو برای خودتون بهتر کنی
ببین مشکلاتی که باظاهرش داری چیه؟خیلی از اون مشکلات شکر خدا با پیشرفت علم امروز قابل حل اند
این دخترای زیبا و خوش استیلی که می بینی خیلی هاشون هزار جور عمل و مواد آرایشی مصرف می کنن این شکلی می شن ولی خانم شما یه دختر معتقد و ساده است... می دونم زیبایی تا یه حدی خدا دادیه ولی باور کن با یه سری تکنیک ساده می شه یه فرد معمولی زیبا به نظر برسه
آقایون این رو درک نمی کنن
شاید هم مقصر نیستین انقدر دخترای به خود رسیده و فشن می بینید و فکر می کنید که اونها خدا دادی این شکلین در حالیکه مطمئن باش خانم تو خیلی زیباهای کشف نشده داره که می تونی کشفش کنی.
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
[size=small]"فقط می خوام همسرم را خوشبخت کنم چون اون پاک و معصومه و لایق بهترین هاست"
سعی کنین به جای اینکه دنبال مقصر بگردین عیوب خودتون رو مورد توجه و بازنگری قرار بدین .این جمله رو خودتون نوشتین پس سعی کنین حرف خودتون رو عملی کنین.به خدا توکل کنین.[/size]
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط A.samimi
چون میدیدم آدما بلافاصله بعد از ازدواج دچار چه دردسرایی میشن، نداشتن خونه ، ماشین، کار، و هزار جور بدبختیه دیگه و همیشه شعارم این بود "وقتی زن نداری، فقط زن نداری!"
واقعا ! شما افرادی رو دیدید که قبل از ازدواج خونه و ماشین و کار و... داشتن وبعد از ازدواج یا بواسطه ازدواج اینا رو از دست دادن؟
حالا خوب به دور و برتون نگاه کنید ببینید برعکس ، چند نفر می بینید که هیچکدوم ار اینا رو نداشتن بعد از ازدواج صاحب همه اینها ئی که گفتید شدند.
با اینکه دلم پیشش گیر بود گذشتم(البته بعد از ازدواج من گفت منظور من نه مطلق نبوده، ولی دیگه دیر بود)
نکنه بعد از ازدواج هم دلت پیش اونه !
" هر کی به حرف مامان گوش نکنه آخرش ضرر میکنه" همه جوره هم امتحانش کرده بودیم تازه حرف خدا و پیغمبر هم همین بود که به حرف پدر و مادرتون گوش کنید من خودم شخصا هم خیلی مادرم را قبول داشتم.
بله دستور اینه که به حرف پدر و مادرتون گوش کنید ، اما با لحاظ جوانب سعی کنید به همه اطرافیاتون بفهمونید که از نظراتتون استفاده می کنم ولی اجازه بدید خودم تصمیم گیرنده باشم.
حالا هم شک نداشته باشید شما تصمیم گیرنده نهائی بودید. هیچ دفترخونه ای با امضای مادر و یا خواهرتان دختری را به عقد شما در نمی آورد
با اینکه آدم گناه کاری هستم یه شب از خدا خواستم منا راهنمایی کنه همون شب یه خوابی دیدم که واضح و روشن می گفت باهاش ازداوج کن. من دلم میگفت نه ولی همه چیز میگفت آره خانواده ،مادر ، مشاور ازدواج و از همه مهمتر خدا. شما بودید چه کار می کردید؟!
من تعجب می کنم از افرادی که وقتی چشمشون بازه (خواب نیستند) و نشانه ها رو می تونن ببینند به عوالم دیگه ای مثل عالم خواب اینقدر استناد می کنن.
مگه خدا نمی تونست در قران دستور بده به خواب دیدن و بجای اینکه بگه افلا یعقلون بگه افلا نامون (چرا نمی خوابید !!!)
یادمون باشه القائات شیطانی هم می تونه در خواب انسان باشه و خواب حجت نیست.
حتی استخاره ، اگر درموردی شما می تونی با مشاوره و درک خودت یه گزینه رو انتخاب کنی نباید استخاره کنی
" بله "
با اکراه ، بیشتر به این خاطر که ایمان داشتم اگه به حرف مادرم گوش کنم ضرر نمی کنم و اینکه تا حالا اینقدر واضح خدا با هام حرف نزده بود و خودش تو قرآن گفته بود من بین زوجها محبت و عشق بنا میکنم و ...
بله الان هم همینطوره ، این نگرش شماست که باعث بروز رفتارهای نا معقول شده وگرنه همینطور که اشاره داشتید این ها اصول هستند.
.
خواستگاری رسمی –عقد محضری-جشن عقد و تمام
احساس میکردم سوار قایق تاهل تو مه رودخونه زندگی رها شدم و معلم نیست روبروم چیه دریاچه زیبای خوشبختی؟ یا آبشار سهمگین مشکلات؟.
قرار نیست انتهای رودخونه خوشبختی یا بدبختی باشه . زندگی یعنی همین قایق و بر شماست که قایق رو در مسیر خوشبختی حرکت بدی و از طوفانهای سهمگین و مخرب محافظت کنید (هر دو ، هم دختر و هم پسر)
نه نمی شد این دختره را دوست ندارشتم فقط و فقط به خاطر یه دلیل، اونقدر که می خواستم زیبا نبود و از نظر فیزیکی خیلی با ایده ال من فاصله داشت!.
یه بار دیگه دلایلی که ایشون رو برا همسری پذیرفتی مرور کن و اگه خواستی بیانشون کن.
به من گفت " تو که منا دوست نداشتی چرا اومدی خواستگاری، و منا بدبخت کردی؟! " هیچ جوابی نداشتم که بدم فقط به آسمون نگاه کردم. من تو نرفتن خونه نامزد تو دوران عقد رکورد دار شدم اونقدر نمیرفتم که نگران می شدن البته (حالا دیگه ) خانومم به من خیلی ابراز احساسات می کرد و می گفت خیلی منا دوست داره و من که تا وان موقع اصلا دروغ نمی گفتم و آدم ساده ای بودم تبدیل به یه آدم دروغگو و دو رو شدم.
الان وقتشه که به این فکر کنی اگه برعکس بود چه می کردی ! یعنی اگه تو اونو دوس داشتی و او به خاطر اینکه مثلا سبیلات فلانه ... بهت اعلام می کرد که دوستت نداره !!
خوب طبیعی بود که متوجه ساختگی بودن احساسات من می شد. ولی چه میشد کرد فقط باید از دست این حرفهای خاله زنکی و این چشم و هم چشمی ها و در کل این جهان سومی بودن فریاد زد فریاد!!.
این فریاد ها رو جای دیگه ای هم میشد زد مثلا تو شرکت و یا اداره !
. چرا یه مقدار محبت جزیی هست ولی نه اونقدر که بشه روش پایه های زندگی رو بنا کرد.خلاصه من همینجور منتظر الطاف خداوندی و صحت وعده های مادر موندم.
همین بذر کوچک محبت رو بگیر در یه خاک مناسب (نگرش مثبت خودت) با دقت و توجه قرارش بده و اجازه بده نور الطاف خدوند باعث پربارشدن اون بشه ، خودت رو در مسیر تابش این نور قرار بده چه که در غیر اینصورت خودت رو محروم کردی و گرنه نور رحمت خداوند همیشه در حال تابیدنه.
بارها حرف طلاق پیش اومده ولی نمیتونم چون اون نمی خواد و میگه منو دوست داره
یه کم تامل کن ، با تمام این حرفا (حتما بهش گفتی که دوسش نداری !!) هنوز داره میگه دوستت داره ، واقعا باید قدر این همسر رو دونست. باید روزی هزار بار شکر بگوئی
و من هم دلم برای همسرم می سوزه اون گناهی نداره مشکل از من و عقایدمه (مادر و خدا و ...) حالا دیگه نماز نمی خونم
حالا تبریک میگم به خاطر این اعتقاد جدیدتون ، وقتی آدم همه کارها رو خودش می کنه بعد خدا رو مقصر بدونه طبیعیه که دیگه نماز هم نخونه (من اسم اینو میذارم ظلم بنده به خدا )
و رابطم با خدا بی رنگ شده حسم دقیقا شبیه حس کسیه که گول تبلیغات آنچنانی یه جنس نامرغوب رو خورده، دیگه اصلا خونه مادرم نمی رم
حالا به این بیت شعر بیشتر احترام میذارم که
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
همسرم اخلاقش خیلی خوبه معتقده، مهربونه خیلی تو داره و ...با این همه مشکلاتی که ما داشتیم تا حالا یه بار هم به خانوادش چیزی نگفته اون میگه منا خیلی دوست داره ولی من فقط دلم براش می سوزه و هرچی سعی میکنم دوسش داشته باشم نمیشه
همسرتون واقعا نمونه س.
فقط و فقط باید نگرشتون رو نسبت به زندگی و باورهاتون یه خونه تکونی اساسی بدید
اما من فکر می کنم دلتون به حال او که هیچ به حال خودتون هم نمی سوزه !
اصلا با هم مسافرت نمی ریم حتی با هم پیاده هم قدم نمی زنیم زندگیمون از قطب جنوب هم سرد تره و فقط به خاطر حرف دیگران داریم هم دیگه رو تحمل میکنیم هر دوتامون ریزش مو پیدا کردیم و زیر چشامون گود شده دیگه باشگاه نمی رم و گه گاهی هم سیگار می کشم.ما مجبوریم ادامه بدیم.از مادرم که همیشه به من دلگرمی میداد دیگه خبری نیست و حتی خدا.
ببین بازم تو نرفتی خونه مادرتون میگی از او خبری نیست ،
دو سطر بالاتر گفتی نماز خوندن رو هم ترک کردی اینجا میگی حتی خدا هم حرفت رو نمیشنوه !
اونقدر التماسش کردم که فکر میکنم به صدای من عادت کرده .
من بر باد رفته ام از خودم گذشتم دیگه به زندگی امیدوار نیستم فقط می خوام همسرم را خوشبخت کنم چون اون پاک و معصومه و لایق بهترین هاست لایق این که همه به زندگیش حسرت بخورن ولی الان دیگه از من چیزی جز تفاله "من" نمونده و من با تفاله های خودم نمی تونم خوشبختش کنم فقط دلم براش میسوزه و کارم شده نفرین خودم و ... نمیدونم چی باعث شد به این روز برسم و من که همیشه دیگران را راهنمایی میکردم و سنگ صبور همه بودم . چی شد که مجبور به نوشتن این مطالب شدم. مقصر واقعا کیه؟
تا با واقعیات مواجه نشید و مسئولیت اقداماتتون رو نپذیرید همون پله اول خواهید بود.
باور کنید تو لحظه تصمیم گیری همه چیز مصرانه موافق این ازدواج بود غیر از خودم.
اضافه کنید که هیچ چیز و هیچ کس تصمیم بر ازدواج نگرفت الا خودم
ومهم تصمیم هست و نه ترغیب
یعنی چی ؟ یعنی من از همه بیشتر میدونستم ؟! یا دریافتهام اشتباه بوده ! و یا چیزی که باعث این سیاهی شده اولین اشتباه مادرم و خدا بوده؟
باور کن من که تو این زندگی هیچ سیاهی نمی بینم الا نقاط سیاه طرز فکر شما و اگه لطف کنید و اون سیاهی ها رو بیان کنید خیلی خوبه
چی منجر به بدبختی من و این دختر معصوم شده؟ کو مادر ؟ کو خدا ؟ چی شد اون همه توجهات و الهامات . حیوانات هم اینقدر سخت بچه هاشون رو از خودشون دور نمی کنن! و برام سخته آخر این زندگی رو حدث بزنم . و فقط از تو هم وطن می خوام که منو راهنمایی کنی؟ شما اگه جایه من بودی چه کار میکردی؟
من اگه جای شما بودم ، شاکرانه زندگی می کردم ، خودتون هم خوب بلدید و نیازی به گفتن نیست چرا که اشاره داشتید به خیلی از واقعیتها
بیان کنید به همسرتون که خیلی خوش اخلاقه ،و...
با هم برید پارک و قدم بزنید (چون اشاره کردید )
نماز بخونید یعنی با خدا قهر نکنید
با مادرتون هم قهر نکنید
مسئولیت اقداماتتون رو بپذیرید
دنبال مقصر نگردید
و...
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
اهاي اوني كه ميكي زنتو دوست نداري جون خوش استيل نيست
1-اينو بهش فك كن:يه زن خوشكل و خوش استيل و خوش اندام داري,ننننازززز,جيييييكر باتو كه بذاري تو خونه با جهره و هيكل موزونش مواجه ميشي اما اولين جيزي كه ميشنوي صداي غرغره, عوض خونه مرتب و غذاي اماده بايد به ليست خريدش كوش كني! مامانت راست كفته اما تو الان نميفهمي جون زنت همه خوبي هارو داره.وقتي از دستش دادي ميفهمي...
اهاي اوني كه ميكي زنتو دوست نداري
مطمئن باش خيلي دوسش داري وكرنه تا حالا طلاقش داده بودي,به خاطر عشقته كه ولش نكردي نه به خاطر دل سوزي
اهاي اوني كه ميكي زنتو دوست نداري
نه ميدونم كي هستي نه ميدونم كجا هستي,خواهي باور كني يا نه اما من به خاطر زندطي تو عضو
اين سايت شدم!
هيج وقت فك نميكردم يه زن ديكه بيدا شه كه زندكيش شبيه من باشه با كمي تفاوت!!من ميفهمم زنت داره جي ميكشه.
اهاي بدون داري جه كار ميكني.داري ندونسته اتيش به زندكيت ميزني!ببين نذار كارت به زندكي من ختم بشه زماني كه زنت ديكه نخوادت و تازه بفهمي جقد دوسش داشتي!اونموقع اكه بميري هم زنت نميخوادت.
من عاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااشق شوهرم بودم اما ميدوني تو سايتا داشتم دنبال جي ميكشتم؟دنبال مطلب برا دادكاه فردام!!!
نذار بشي شوهر من كه حتي اشكاشم برا زنش ديكه فايده نداره.
اهاي اوني كه ميكي زنتو دوست نداري ...
حيف كه برام تايب سخته وكرنه برات بيشتر مينوشتم
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
برادر گرامي راجع به خدا چه فكري مي كني؟
شما مثل هوادار هاي يه تيم فوتبال صحبت مي كني كه وقتي تيمشون مي بازه ديواري كوتاهتر از ديوار مربي پيدا نمي كنند.
شمايي كه از جهان سومي بودن مي ناليد واقعا فكر مي كنيد خيلي متفاوت عمل كرديد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جسارت نباشه به نظرم اون چيزي كه شما بهش اعتقاد داري هيچ ربطي به خدا و دين و حتي احترام به پدر و مادر نداره. اينا همه توجيهاتي هستند كه بتونين خودتونو آروم كنيد و تقصير رو گردن كس ديگه اي بندازيد.
گاهي اوقات ما آدما انقدر قشنگ خودمونو گول مي زنيم كه خودمونم باورمون مي شه.
باور كنيد اگر واقعا به خدا[/color]اعتقاد داشتيد تو اين شرايط بهترين همدمتون بايد مي بود. نه اينكه ازش روگردون بشيد.[/size]
ترو به همون خدايي كه اعتقاد داريد بذاريد شان خدا اين وسط حفظ بشه. مسوليت عملتونو بپذيريد. باور كنيد كه خودتون مقصريد. شما با طرز فكرتون زندگيتون رو به اينجا كشوندين. پاي هيچ كس ديگه اي هم در ميون نيست. به نظرم تا اينو باور نكنيد نمي تونيد چاره اي براي بهبود رابظتون پيدا كنيد.
ما فقط يه بار فرصت زندگي داريم. قبل از اين كه دير بشه به خودتون بياييد.
زندگيتون تو دستاي خودتونه . اگه باور داشته باشيد.
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
چرا سعی نمیکنی از دریچه خوبیها به همسرت نگاه کنی . مهربونیش کدبانوییش و....
گذشته ها گذشته
همسرت سکوت میکنه ولی خوب میدونه چی تو دلت میگذره بذر کینه رو تو دلش نکار :300:
پیش یه روانشناس برو اینقدر این افکار تلخ رو تکرار نکن
تصمیم گیرنده در نهایت خودت بودی باید با عقل تصمیم میگرفتی آخه کدوم آدم عاقلی مهمترین تصمیم زندگیشو با خواب میگیره
هنوز هم منتظری مادر و خواهرت به دادت برسند اشتباه کردی از اول گذاشتی اونا واست تصمیم بگیرن
حالا تو دیگه مسئولی و متعهد .مرد باش و و پای زندگیت وایسا این نه فداکاریه نه دلسوزی این وظیفته
اینقدر ضعف نشون نده
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
به به:104:.چنان ننه من غریبم کردی که یکی ندونه خیال میکنه تو مجردی همه چی داشتی و ازدواج همه رو ازت گرفته.میخواستی قبول نکنی.مگه حرف مامانت وحی منزله؟زنت راست میگه.نمیخواستیش نباید میرفتی خواستگاری.
یه سوال دارم.شما کلا اختیار رو کجای زندگی ادم میبینید؟(اینو حتما جواب بده)
اصلا اسم تاپیکت رو عوض کن بذار برباد رفته.البته بهتم میاد.فیلم برباد رفته رو دیدی؟دیدی اخرش اسکارلت فهمید عشق واقعی کنارش بوده اما ندیدش.وقتی فهمید که دیگه کنارش نموند
اتفاقا من فکر میکنم خوابات راست بوده.بلاخره یه وقتی یه چیزی باید تو رو از خواب خرگوشیت بیدارت کنه که بفهمی دیدت به زندگی اشتباهه.
اگه فکر میکنی سوار قایقی بدون بادبان این قایق دست توئه.تو تعیین میکنی کجا ببردت.
چیه ناراحت شدی؟بهت برخورد؟
هر وقت فهمیدی مسئولیت و اختیار کجای زندگیه مشکلت حل میشه.
خسته نشدی همش غر زدی؟انقد وقت که صرف نالیدن کردی اگه نصفشو به فکر زندگیت بودی حالا دیگه مشکل نداشتی.به قول نازنین ظاهرو میشه حل کرد.دست تو جیب مبارک بکن بعد ببین ارایشگاه و باشگاه و لباس و...چه ها که نمیکنن؟
نکنه دلت هنوزپیش دختر اولی گیره؟
خیلی ناراحت شدی.میدونم.اما اگه بگم این پست رو فقط واسه خاطر خودت نوشتم نه زنت باور میکنی؟اگه بگم برای تو بیشتر ناراحتم تا زنت باور میکنی؟
دلم میخواد دیدتو به دنیا عوض کنی.که با این روند با هر کی عروسی میکردی همین اش و همین کاسه بود.بخاطر خودت سر پا شو بعدش زنت
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
بهار جان! عليرغم همه احترامي كه برات قائلم اما هيجاني صحبت كردن با مراجع اون رو بيشتر فراري مي كنه... ايشون احساس كردن يك جاي كار مي لنگه و صحبتهاشون رو اينجا نوشتن. بهتره باهم مهربون باشيم و همگي دست به دست هم بديم تا اين آقا موقعيت خودشون رو بهتر درك كنند. وقتي ايشون خودشون و موقعيتشون رو بشناسن اونوقت مي تونن بفهمن آيا واقعا همسرشون رو دوست ندارن يا اينكه مسائل منفي ديگه مانع از ديدن خوبي هاي همسرشون شده... ايشون مطمئنا جنبه هاي خوبي در وجودشون هست و ابراز تمايل كردن كه دوست دارن همسرشون رو خوشبخت كنن. پس بياييم به ايشون كمك كنيم تا راه درست رو پيدا كنن. :72:
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
به خودت بيا همه چيز رو از اول شروع كن مثل يك تولد تازه . فكر كن امروز روز اول زنگيت هست و ميخواي تازه شروع كني افكار تلخ و مسموم گذشته رو كه مرتب براي خودت تكرار كردي تا باورت شده بذار كتار . من از همين جا نديده و نشناخنه زيباييهاي همسرت رو مي بينم واون فقط به كمك تو احتياج داره تا بارور بشه . حيف تك تك اين روز هاي جووني تونه كه ديگه بر نمي گرده .
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سرافراز جان میدونم درجه خشانتم یه کم بالا بود ولی من اینا رو بهش گفتم نه واسه این که خوبیای زنشو ببینه.میدونم الان خودش بیشتر از هر کس دیگه در عذابه.میخوام یه کم به اون دو تا کلمه که گفتم اختیار و مسئولیت بیشتر دقت کنه.من حالشو میفهمم چون خودم تو همچین شرایطی بودم.یکی یه وقتی باید حتی با یه سیلی (نه سیلی واقعی) ادمو بیدار کنه.این شازده پسر به همه چی اینجور نگاه میکنه.مثلا فکر میکنه چون برادرش برخلاف میل مامانش ازدواج کرد دچار مشکل شد.من میخوام از اون خواب خرگوشی که خودم یه زمانی توش بودم بیاد بیرون.بدونه عواقب کار ادم حتی وقتی دیگران براش تصمیم بگیرن خوشبختانه یا متاسفانه رو دوش خود ادمه.من حالشو تجربه کردم و میفهمم چی میگه.
تا وقتی رو اون دو تا موضوع کار نکنه و باورشون نکنه مشکل حل نمیشه.
میدونم میخوای بگی این حرفا رو میشه ملایمتر زد ولی من ابجی کوچیک این اقا که تجربه کردم میدونم گاهی ادم باید سرش به سنگ بخوره اما اونوقت دیگه دیره.گاهی ممکنه کسی به خودم یه چیزی بگه ناراحت شم اما بعد ببینم چقد حرفش به دردم خورد
راستی اون که گفتی نوشته هات رو نسوزون پاره کن بریز سطل زباله.زباله ها رو هم مگه نمیسوزونن؟من تا حالا فکر میکردم میسوزونن یا نهایتا دفنشون میکنن؟این جوری انرژیشون جاری نمیشه؟اخه خودمم می خوام امتحان کنم
ببخشید این پست چت گونه شد
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
برادر عزیز شنیدی: به مالت نناز، به تبی بنده! به حسنت نناز به تبی بنده! من خودم دختر هستم. اندام فوق العاده ای داشتم، قد بلند، و هیکل کاملا رو فرم. خدادادی اندامم کشیده هست.. توی دانشگاه زمان لیسانس معروف بودم به خوش اندامی... کلی پیشنهاد داشتم... اما توی 2-3 سال اخیر... مشکلاتی داشتم که ازم هیچی نمونده... دقیقا به تبی بنده... اینا ملاک واسه دوست داشتن و عشق ورزیدن نیست.... تو مو میبینی او اشارت های ابرو! همسر تو لوندیی نمی دونم عشوه ای... نفوذی... جذابیتی... هیچی نداره؟! بابا اون زنه اینا میشن عشق و دوست داشتن اینا رو چشماتو باز کن و ببین.. تو زنو واسه خودت گرفتی یا دیگران؟! ملاک های زیبایی ظاهری با زیبایی درونی و شخصیتی خیلی به هم نزدیک نیستن! میگن چشم ریز زیبا نیست اما اخلاق اون خانوم بهش جذابیت و زیبایی میده..آیا به این موضوع فکر کردید؟ من نمیگم از خانومت حق نداری جدا بشی و.. هرکی مسئول خوشبختی خودش هست... اما اگه به من ازدواج میکردم و شوهرم حتی یکبار میگفت دوستم نداره میرفتم و برنمیگشتم.... مطمئن باش گذشت اون خیلی خیلی کار بزرگی هست که هر کسی قادر به انجامش نیست... و بهتر هست اول خودتون رو درمان کنید و بعدش به زندگی مشترکتون فکر کنید، البته خانومتون هم کم نداره از شما!.. هر دو آسیب دیده اید...
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
برادر خوبم
یه سوال ازت دارم احساس کردم معتقدی واسه همین می خوام بدونم الان داری به نقش ایراد می گیری یا نقاش ؟؟
!!!!!!!!
اگه تو یک ثانیه چهرت واسه همیشه بسوزه یا خدایی نکرده مریضی خاصی بگیری و چهرت از دست بدی بعد از خدا چی میخوای؟ فکر کنم دعات این باشه که یه چهره خیلی معمولی داشته باشی با کسی که دوستت داشته باشه
همسرت خداروشکر حداقل ظاهر داره حالا میمونه علاقه شخصی شما که میتونی با یه درخواست درست و منطقی ازش بخوای که تو ظاهرش لحاظ کنه
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
1.يه ليست از محاسن همسرت بنويس(اگه امكان داره توي تالار هم بنويس)
2.يه ليست هم از خصوصياتي كه تو بدت مياد و در همسرت هست(عمدا ننوشتم معايب)
3.يه ليست هم از ويژگي هاي زن ايده آل ت
ليست ها رو بذار كنارهم و مقايسه كن و نتيجه رو بگو...
اگه زنت چاقه ازش بخواي رژيم بگيره و لاغر كنه...
اگه قيافش رو نميپسندي براش لوازم ارايش بخر (خدارو شكر الان با لوازم ارايشي كه توي بازار هست ميشه مرده رو زنده كرد چه رسد به خانم شما)
باور كن مشكلاتت اساسي نيست ...من از اون ادمايي نيستم كه بيخودي به كسي دلداري بدم همه توي تالار ميدونن كه شعاره من چيه؟ "يه پايان تلخ بهتر از تلخيه بي پايانه" اما راجع به شما اين حرف و نميگم...مشكلات شما قابل حله....فقط تلاش و ممارست ميخواد...فقط يادت باشه اگه ميخواي زندگيتو بسازي بدون پروسه زمانبري هست و مراقب باش طي اين مدت حركت يا حرفي نزني كه غرور زنت رو جريحه دار كني !!!:305:.....غرور و شخصيت زن رو ازش بگيري ديگه هيچ فرقي با مجسمه نخواهد داشت!!
ضمنا مانع دخالت هاي مادر و خواهرت هات باش...مگه خودشون اصرار نداشتن كه اين دختره خوبه و فلانه و بهمانه پس چرا حالا نميذارن زندگي كنيد؟؟؟
عنان زندگي رو بدست بگير و بدون تعبير خواب و قانون و تبصره هاي من در اوردي ...يا علي بگو و شروع كن به ساختن زندگيت....
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
از همه تشکر می کنم
هم نوش و هم نیشتون رو به جان می خرم
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rokhsareh_t
برادر گرامي راجع به خدا چه فكري مي كني؟
شما مثل هوادار هاي يه تيم فوتبال صحبت مي كني كه وقتي تيمشون مي بازه ديواري كوتاهتر از ديوار مربي پيدا نمي كنند.
شمايي كه از جهان سومي بودن مي ناليد واقعا فكر مي كنيد خيلي متفاوت عمل كرديد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جسارت نباشه به نظرم اون چيزي كه شما بهش اعتقاد داري هيچ ربطي به خدا و دين و حتي احترام به پدر و مادر نداره. اينا همه توجيهاتي هستند كه بتونين خودتونو آروم كنيد و تقصير رو گردن كس ديگه اي بندازيد.
گاهي اوقات ما آدما انقدر قشنگ خودمونو گول مي زنيم كه خودمونم باورمون مي شه.
باور كنيد اگر واقعا به خدا[/color]اعتقاد داشتيد تو اين شرايط بهترين همدمتون بايد مي بود. نه اينكه ازش روگردون بشيد.[/size]
ترو به همون خدايي كه اعتقاد داريد بذاريد شان خدا اين وسط حفظ بشه. مسوليت عملتونو بپذيريد. باور كنيد كه خودتون مقصريد. شما با طرز فكرتون زندگيتون رو به اينجا كشوندين. پاي هيچ كس ديگه اي هم در ميون نيست. به نظرم تا اينو باور نكنيد نمي تونيد چاره اي براي بهبود رابظتون پيدا كنيد.
ما فقط يه بار فرصت زندگي داريم. قبل از اين كه دير بشه به خودتون بياييد.
زندگيتون تو دستاي خودتونه . اگه باور داشته باشيد.
سلام به همگی
یه مدت طول کشید تا اکتیو بشم
الان زندگیم نه خیلی ولی بهتر شده
از همون موقع که مشکلم رو گفتم احساس راحتتری دارم
الان می فهمم تنها نیستم
من خیلی سختی کشیدم خیلی خیلی خیلی
همه چیزم از دست رفت ولی با سیلی صورتم رو سرخ نگه داشتم داشتم اعتقاداتم رو از دست میدادم تا اینکه شماها رو پیدا کردم
از سرافراز، بهار ح، بهار66، gh.sana ,و همه تشکر میکنم
من رو تنها نذارید
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سلام دوست عزیز اگر دوستش نداری ونمی خواهی دوستش داشته باشی هیچ مجبور نیستی بسازی وبسوزی وبسوزانیش..........برو مثل یک مرد شجاع تو روش وایسا بگو متاسفم دوستت نداشتم ونمی تونم داشته باشم حقت ومهرت را میدم وطلللللللللاق.....مثل اروپا
اگه نمی خوای دوستش داشته باشی طلاقش بده شاید یکی پیدا شد که دوستش داشته باشه واونو خوشگل وزیبا ببینه وخوشبختش کنه واحساس دوست داشتنی بودن به زنت بده
زن تو آرزوی دست نیافتنی خیلی از مرداس ونیاز به ترحم تو نداره طلاقش بده تا یک عشق واقعی پیدا کنه
واگر طلاقش نمیدی به خاطر ترحم به خودته نه اون چون میدونی کسی اینقدر دوستت نخواهد داشت که زنت دوستت داره...
پس تو می خواهی یکی دوستت داشته باشه وتو مجبور نباشی دوستش داشته باشی که به این بهونه شونه از زیر مسئولیت خالی کنی...وتعهد سنگین ازدواج را زیر پا بگذاری....ویا شاید می خواهی انتقام اون دختر که دوستت نداشته وبهت جواب منفی داده را سر این زن معصوم دربیاری...وهمه را بندازی گردن خدا...به نظر من هم مادرها به خصوص وقتی عاقلند مثل مادر شما عروس های خیلی خوبی پیدا میکنند ....صرف نظر از لیاقت پسرشون....به خودت بیا یا طلاقش بده یا اون عشقی را که لایقش هست از ته دل تقدیمش کن اون نیازی به ترحم تو نداره چون آرزوی خیلی از مردای این کشوره حرفهایم را ذلسوزانه ببین ونظرت را بگو
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
نمی دونم
نمی دونم
نمی دووووووووونم
شما اولین کسی هستی که میگی طلاقش بده ، خودم هم به این موضوع خیلی فکر کردم وقتی تصور میکنم از هم طلاق گرفتیم دلم براش تنگ میشه ولی نمیتونم از ته دل دوسش داشته باشم و احساس خوشبختی کنم چرا؟
البته بذاريد يه اعتراف كنم
از وقتي مشكلم رو با شما در ميون گذاشتم كمي بهتر شدم نظرات رو پرينت گرفتم و هر چند وقت يه بار مرور ميكنم ولي بعد از چند مدت دوباره ...
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط a.samimi
نمی دونم
نمی دونم
نمی دووووووووونم
شما اولین کسی هستی که میگی طلاقش بده ، خودم هم به این موضوع خیلی فکر کردم وقتی تصور میکنم از هم طلاق گرفتیم دلم براش تنگ میشه ولی نمیتونم از ته دل دوسش داشته باشم و احساس خوشبختی کنم چرا؟
سلام
دوتا نظر دارم ...
در مورد فاکتورهای زیبایی حرفی نزدید!
اگر واقعا شما کلا مشکلتون با ظاهر ایشون بود خوب اون ظاهر می تونه بهتر بشه خوب چرا به این راه فکر نمی کنید؟
ولی فکرمی کنم
دلیل اینکه از ته دل دوستش ندارید اینکه خودتون نخواستید دوستش داشته باشید !!!چون فکر می کردید این انتخاب شما نبوده و انتخاب مادرتون بوده و تحمیل شده بهتون ....
اگر اون دید اولیه که به این ازدواج داشتید رو فراموش کنید و به پیش زمینه قبل از ازدواج اصلا فکر نکنید
اون وقت فرصت پیدا می کنید اون رو دوست داشته باشید
فقط باید اون احساس که این انتخاب شما نبوده فراموش بشه...
اصلا دلیل اینکه شما همسرتون رو دوست ندارید ممکنه اصلا به ظاهرش برنگرده
یعنی زیباترین و خوش اندام ترین زن هم براتون می گرفتن که انتخاب مادرتون بود شما بازهم همین مشکل رو داشتید
دقیقا ممکن همسر شما از دید بقیه ی خانم خیلی هم جذاب باشه ...ولی چون انتخاب با شما نبوده نمی تونید دوستش داشته باشید
در کل معیار های زیبایی واقعا سلیقه ای هستن و من خیلی مورد هایی می بینم که دختر واقعا زیبایی خاصی نداره و به چشم همسرش همه چی تموم می اد ...
همون طور که می گید همسرتون از نظر مادر شما از دختری که قبلا شما در نظر داشتید
بهتره از نظر ظاهری
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
خوب برادر من میشه بگی به غیر ازتشکرایی که پای هر پست گذاشتی و نظراتی که پرینت گرفتی و خوندی دیگه چیکار کردی؟منظورم اینه که کدوم یک ازتوصیه ها رو انجام دادی؟
افکار منفیت که گفته بودن رو نوشتی بریزی دور؟
لیست خصوصیات+ و - همسرت رو نوشتی؟
بهش ابراز محبت کردی؟
به خودت قبولوندی که اون دختری که یه زمانی ازش خوشت میومد شاید اگه زنت بود الان اوضاعت بهتر ازاین نبود؟باور کردی گاهی چشمه ای که ما ازدور میبینیم ازنزدیک سرابی بیش نیست پس باید به اب زلال توی خونمون (همسرمون) دلخوش باشیم؟
برادر جان چرا واضح نمیگی دلخوریت چیه؟از چیه این قضیه ناراحتی؟راحت بگو.
به قول نازنین ناراحتی که چرا خودت انتخابش نکردی؟
ناراحتی که به چشمت زیاد خوشگل نیست.
لقمه رو دور سرت تاب نده راحت بگو.البته اگه دوست داری.
ازنظر زناشویی مشکلی ندارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
احیانا این جا نیومدی که یکی بهت بگه طلاقش بده و این جوری یه دل بشی و تردیدهات در مورد طلاق ازبین بره که.
اگه دوست داشتی به سوالام جواب بده.
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
قرار بود یه لیست از افکار آزار دهنده تهیه کنم ، بعد پارش کنم و بریزم تو سطل زباله ، خوب من هنوز این کار را انجام ندادم ولی حتما انجام میدم
بعد قرار بود یه لیست از خوبی های همسرم تهیه و عنوان کنم ، این کار را هم انجام ندادم
البته وقتی میخوام در مقابل شما(با اینکه هیچ کدومتون رو نمیشناسم) از خوبی هاش بگم احساس میکنم باید از همسرم طرف داری کنم و شاید دوست دارم بگم خیلی هم همسر خوبیه اصلا بهترین همسر دنیاست !! باورتون میشه!!
ما با اینکه خیلی سختی کشیدیم ولی هیچ وقت پیش هیچ کس حرفی نزدیم حتی وقتی مادرم بعد از ازدواج نظر من رو در مورد همسرم پرسید کلی از خوبیاش گفتم، منظورم اینه که حتی مادرم رو هم در جریان وضع خصوصی زندگیم قرار ندادم . بار ها تصمیم گرفتم برم مشاوره ولی میدونم اگه برم نمی تونم حق مطلب رو بگم و اونجا هم از همسرم طرف داری میکنم تنها و تنها به یک دلیل چون دختر خیلی خوبیه و این ربطی به دوست نداشتن من نداره. و تنها جایی که میتونم راحت حرفم رو بگم همین جاست .
اون حرف نازنین 1 که گفت "اصلا دلیل اینکه شما همسرتون رو دوست ندارید ممکنه اصلا به ظاهرش برنگرده
یعنی زیباترین و خوش اندام ترین زن هم براتون می گرفتن که انتخاب مادرتون بود شما بازهم همین مشکل رو داشتید" من رو تکون داد و الان شده مشغله فکریم !! دارم با خودم کلنجار میرم ببینم حق با نازنین یا نه؟!! بعید میدونم
و در مورد حرف بهار 66 "احیانا این جا نیومدی که یکی بهت بگه طلاقش بده..." میگم نه اومدم کمک کنید زندگیم رو از دست ندم و اگر نه میرفتم دادگاه خانواده نه اینجا
در مورد"برادر جان چرا واضح نمیگی دلخوریت چیه؟از چیه این قضیه ناراحتی؟راحت بگو." تو صفحه اول با کوچکترین جزئیات زندگیم رو توضیح دادم یعنی مجاب نیستید با شرایطی که گفتم دچار مشکل بشم؟!!
من آدم عجیبی نیستم یه آدم معمولی ام مثل همه شما و یه زندگی معمولی داشتم اگه الان توضیحاتم کمی عجیبه صرف اینه که همه چی غیر معمولیه
وقتی شرح حالم رو مینویسم این آدمک های سمت راست به همه چی میاد غیر از حرفهام.
باشه چشم من اون لیست ها رو تهیه میکنم و سعی میکنم امیدوار باشم امیدوارم.[size=large]
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
قرار بود من رو تنها نذارید
خسته شدم از بس اومدم کافی نت
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
a.samimi
خوب نگفتی چیکار کرد؟علت اینکه دوستش نداری رو پیدا کردی؟فکر می کنی میشه اون علت ها رو از بین برد؟
رو این حرفا که بهت گفته شد فکر کردی...
خوب
باید الان خودت نتیجه رو بگی .....به چه نتیجه ای رسیدی؟
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سلام ... امشب چقدر گریه کردم وقتی این تاپیک و خوندم ... وقتی " بها ح " بجای همسرت فریاد میکشید...
وقتی دوباره بیاد اوردم که چقدر ناشکریم و شرایط زندگی رو برای خودمون بحران زا میکنیم .. من وقتی اینطوری میشم ..میام این سایت و قسمتهای دیوانه کننده ی خیانت و میخونم و خدا رو شکر میکنم برای مصلحت های پنهانش برای زندگیم
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سلام آقای صمیمی
همه متنت را خوندم حسابی حالم گرفته شد با نظر تمام دوستان موافقم اما یک نکته می مونه اونم اینکه فکر می کنم شما دنبال عشق اساطیری به معشوقگی دختر شاه پریون هستید.ضمنا یادتون نره شیطان بخاطر تکبر وغرورش درجاتش نزد خداوند را از دست داد مواظب باشید شما دچار نشوید.
من کارشناس نیستم ولی از نظر من اگر شما افکارتون را اصلاح نکنید بهترین گزینه طلاقه هرچه سریعتر بهتر . شما که سر از زندگی تون در نمی آرید حداقل بگذارید همسرتون این فرصت را داشته باشه تا جوانه و یه بچه آویزونش نشده با کسی که دوسش داره و قدرش را می دونه ازدواج کنه.
ضمنا لیلی معشوقه مجنون زشت ترین دختر قبیلشون بوده پس تو زیبایی دنبال عشق نباش.
در نهایت امیدوارم بهترین تصمیم را بگیرید
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
آقای صمیمی عزیز:72:
دوستان راهنمایهای خوبی کردند امیدوارم بکار ببندی و موفق بشی.
گرچه میدونم که هر چقدر عقل چیزی رو با منطق بپذیره و دل نپزیره شرایط خیلی سخت میشه.
جدای از اینکه اشتباه شما این بود که اعتماد به نفس لازم رو نداشتی که پای انتخاب خودت بایستی!؟
مادر و خواهر شما هم به شما و همسرتون ظلم بزرگی کردند که اصرار بر ازدواج داشتند.
ولی شاید خالی از لطف نباشه اگه در اینجا از خانواده ها بخواهیم که در بعضی انتخابها خصوصا
امر ازدواج نظر خودشون رو به جوانهاشون تحمیل نکنند.
مگه یک نفر چند بار حق انتخاب برای ازدواج داره؟؟
مگه عشق و احساس براحتی قابل انتقاله؟؟
مگه خودشون ازدواجشون رو نکردند و از حق انتخابشون استفاده نکردند؟ پس چرا این حق رو از جوانشون می گیرند؟
وقتی دیدند جوانشون انسان مسئولیت پذیری و عاقلی هست مزایا و مضرات انتخاب خودش رو
در حد یک توصیه بهش بکنند ولی بهیچ وجه اصرار برای انتخابشون نکنند.:305:
بزارند خودش زندگی رو تجربه کنه؟ حتی اگه شکستم بخوره چون انتخاب خودش بوده مسئولیتش رو بعهده می گیره؟
مطمئن باشید که اگه شما اصرار نابجا نکنید دلایل شما رو برای پذیرش و یا رد فرد مورد نظر با آغوش باز می شنوه.
مطمئن باشید شکست الانتون در مقابل انتخاب اون خیلی سبک تر و آسونتر از شکست در
مقابل حسرت و جمله ای کاش ......... اونه زمانی که شما براش انتخاب کرده باشید. (اگه بشه اسمش رو شکست گذاشت؟!):316:
اگه در این تالار بگردی پر است از سرگذشت دوستانی است که در سنی که از لحاظ عقلی بالغ و
کامل شده اند و انتخابی برای ازدواج کرده اند ولی خانواده ها متاسفانه به دلایل غیر منطقی مانع شدند.
مثل دوستانمون علی- آرامش - بهار - متین - چرخ و فلک و.........:72:
امیدوارم خداوند بهترین رو براتون ورق بزنه.:72:
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
من از همسرم بیزار نیستم لطفاً پیشنهاد طلاف ندید تو رو خدا
سلام
من اون لیست رو تهیه کردم ، کاملش کردم و بعد طبق گفته شما پارش کردم ریختم دور
به نظر همه احترام میزارم ولی نمیدونم چرا بعضی ها به راحتی پیشنهاد طلاق میدن درست وقتی که امیدوار میشم و احساس می کنم ما میتونیم خوشحبخت بشیم نظرات بعضی ها ....
با خودم فکر میکنم حقیقت مهمتره یا خوشبختی؟ اگه زمانی این دو روبروی هم قرار بگیرن شما کدوم رو انتخاب میکنید؟
من الان تقریبا تو همچین شرایطی هستم!
دوسش هم دارم منتها مشکلاتمون بیش از حد شده
از گذشته خیلی بهتر شدم
یادتون نره
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط a.samimi
من از همسرم بیزار نیستم لطفاً پیشنهاد طلاف ندید تو رو خدا
به نظر همه احترام میزارم ولی نمیدونم چرا بعضی ها به راحتی پیشنهاد طلاق میدن درست وقتی که امیدوار میشم و احساس می کنم ما میتونیم خوشحبخت بشیم نظرات بعضی ها ....
با خودم فکر میکنم حقیقت مهمتره یا خوشبختی؟ اگه زمانی این دو روبروی هم قرار بگیرن شما کدوم رو انتخاب میکنید؟
من الان تقریبا تو همچین شرایطی هستم!
دوسش هم دارم منتها مشکلاتمون بیش از حد شده
از گذشته خیلی بهتر شدم
یادتون نره
سلام!
معمولا می گن هنگام مشاوره دادن نباید به طرف گفت چی کار کنه، مثلا طلاق بگیره یا نگیره! ولی بعضی از دوستان چون این موضوع رو نمی دونن، زود خودشون رو تو شرایط شما یا خانومتون قرار می دن و هر چی از دیدگاه خودشون فک می کنن درسته رو پیشنهاد می دن!
درسته کارشون اشتباهه، اما این قدر تأثیر پذیری شما هم اشتباهه!
یعنی چی آخه!
یکی گفت طلاق بده شما باید زود به فکر طلاق بیوفتین!:163:
ببینید،
- اول از همه، این جا همه مشاور نیستن که فکر کنی حرفاشون کاملا درسته،
-دوم از همه، فرض که یه مشاور هم بهت بگه طلاق بهترین راهه! شما بازم نباید تحت تأثیره حرفش قرار بگیرید! چشم و گوش بسته بری طلاق بدی! شما هستید که در بطن ماجرا قرار دارید و می دونین کدوم راه بهتره!
اینجا دوستان فقط نظرشون رو بیان می کنن، شما می تونین رو نظراتشون فکر کنین و بهترین راه رو انتخاب کنین، نه این که هر چی اون ها گفتن درسته! این جا فقط هم فکری صورت می گیره!
کسی که تصمیم می گیره و کار رو عملی می کنه شما هستید!
دقیقا از پست اولتون هم مشخص بود که همچین شخصیتی دارید، کسی که کار رو خودش انجام داده ولی می ندازه تقصیر این و اون، یعنی این که اراده نداره! کسی که یه کاری رو انجام داده، مسئولیتش رو به عهده نمی گیره ،یعنی اراده نداره!
تو فعل کار رو انجام می دی! بقیه فقط نظر می دن!
به نظره من، شما یه تاپیک دیگه باز کنید و این مسئله ی زود تحت تأثیر قرار گرفتن و احساسی بودن رو بیان کنید که اگه توی اون به نتیجه برسین، صد در صد این مسئلتون هم حل خواهد شد!
اشکال از خانومتون و دوستش ندارم و این ها نست، اشکال ایرادهای شخصیتی شماست!
یه مشاور خوب============== بهترین راه حل!
هیچ کس هم بی عیب نیست! پذیرفتن ایرادهای شخصیتی و اقدام به برطرف کردنش هنر می خواد که هر کسی نداره!
ببخشید من یه مقدار تند حرف زدم، خدا شاهده جای برادرمی و چون دوست دارم موفق بشی این ها رو بهت گفتم!
اگه نیومدی و تاپیکت رو پیگیری نکردی، یعنی همه ی حرف های من کاملا درسته!
موفق باشید دوست عزیز.:72::72:
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سلام
ممنون
نه من فکر نمیکنم آدم بی مسئولیتی باشم قبول دارم شاید تو انتخاب اشتباه کردم ولی الان اومدم مسائل رو درست کنم
اشتباهات خودم رو قبول دارم و به کیفر اعتقاد دارم
قبلا گفتم دوست دارم همسرم رو خوشبخت کنم هر جند چیزی ازم نمونده
شما به من خیلی کمک کردین
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سعی کن خیلی خوب ادارش کنی
به این فکر نکن که زنت گناه داره یا دلت به حالش بسوزه دلت به حال خودت بسوزه
تو هم باید لذت ببری
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
برادر گرامي
1.من هم معتقد به تهيه ليست خوبيهاي همسرتون هستم و تكرار اون توي ذهنتون بسيار ميتونه كمك كنه .
2.همينطور شما به صورتي كه حس صميميت و نه ايرادگيري پيدا كنه به همسرتون از مسائل ظاهري و فيزيكي بگيد. شما مربي و رزمي كار بوديد حتما مي تونيد براي رسيدن به فيزيك بهتر به ايشون و خوتون كمك كنيد (حواستون باشه با گلايه نگيد و دل همسرتون رو نشكنيد!)
3. خودتون دوباره به ورزش برگرديد و اصلا فكر انصراف از تحصيل رو از ذهنتون دور كنيد.
4. حتما با هم بيرون بريد پياده روي و خريد و سينما ( با هم ظاهر شدن در مكانهاي عمومي به هر دوي شما اعتماد به نفس ميده و روحيه شما بهتر ميشه)
5. مشكل شما در قبال خيلي از مشكلات زناشويي ناچيز و قابل حله . پس اصلا اونو تو ذهنتون بزرگ نكنيد و دامن نزنيد.
6. با دوري از خونه و همسرتون مشكل بيشتر ميشه. اين راهش نيست.
7. با دادن هداياي كوچك به همسرتون هم باعث شادي ايشون ميشيد .هم به خودتون نشون مي ديد كه توانايي شاد كردن همسرتون رو داريد.
8. رفتن پيش مشاور قطعا به شما كمك مي كنه چون هم پيداست كه شما به درد و دل نياز داريد و هم كمكهاي علمي و عملي تري به شما ميكنه
9.ارتباط خودتونو با خدا بيشتر كنيد. قطعا خدا به شما كمك ميكنه.
اميدوارم روزي بياييد و بگوئيد مشكل كاملا برطرف شده.
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
برادر محترم
نظر من اینه که شما هم خدا می خواهید هم خرما
شما دوست دارین هم این خانومتون رو داشته باشین هم دوست دارین که یک نفرو از ته دل دوست داشته باشین.
من دوستی رو می شناختم که شرایطش مثل شما بود تقریبا ولی اون دوستم دوست داشت که با یک نفر دیگه که از نظر ظاهری مورد علاقش بود ارتباط داشته باشه که خوشبختانه شما اینطور نیستید.
و شما به دنبال رفع مشکلتون هستید که این خیلی خوبه.فکر کنید که اگر شما با کسی که دوستش دارید ازدواج میکردی ولی طرف مقابلتون دختر خوبی نبود.وضعتون خیلی بدتر بود درسته؟
چند وقته ازدواج کردین؟اگر مدت زیادی نیست مطمئنا کم کم با گذشت زمان درست میشه.فقط سعی کنید که به نقاط مثبت خانومتون فکر کنید.
خوشحالم که حالتون بهتر شده
خوشبخت باشین.[size=large]
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
آيا شما با همسرتان بد رفتاری میکنید و یا درباره ی افکارتون که شما رو اذیت میکنه با همسرتان صحبت میکنید؟همسرتون از احساس شما به خودش خبر داره؟[size=xx-large]
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سلام
ما الان تقریباً یک سال و شش ماهه که ازدواج کردیم
نه من تا الان هیچ وقت صراحتاً به همسرم نگفتم دوستش ندارم چون حقیقت نداره من مشکلاتم رو کامل توضیح دادم و این رو هم بگم که این که اصلاً دوسش ندارم دروغه ، دوسش دارم ولی نه اون قدر که قبل از ازدواج فکر میکردم همسرم رو دوست خواهم داشت
البته ناگفته نمونه دخالتهای خانواده ی من مشکلاتمون رو تشدید میکنه
این روزها کتاب "رازهایی در مورد زنان" رو از آنجلیا باربارا مطالعه میکنم که خیلی موثر واقع شده با خوندن اون کتاب فهمیدم ما به خاطر دخالتهای بیش از حد دیگران در ابتدای زندگی سرد شدیم که همین باعث شد همسرم به ظاهرش اهمیت نده و من هم نا امید بشم
حالا اون داره میره باشگاه و به ظاهرش بیش از قبل میرسه
مشکلات هست ولی کمتر از قبل
من یه لیست از نکات مثبت همسرم تهیه کنم بعد چه کار کنم؟
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
سلام دوست گرامی،
مشکل بیشتر این هایی که ازدواج می کنن اینه که از زندگی زناشویی یه تصورهایی دارن که وقتی با واقعیت روبرو می شوند، می خوره تو ذوقشون و فک می کنن اون تصوارتشون درسته و بهونه هایی پیدا می کنن که زندگی فعلی رو خراب کنن! و جدا بشن و یه بهتر پیدا کنن! در صورتی که سخت در اشتباه هستن!!
دوسته من، ازدواج همینه که شما الآن باهاش روبرو هستید! با هر کس دیگه ای ازدواج می کردین همین آش و همین کاسه بود!
اون هایی رو که می بینین خوشبخت هستند، همین مشکلات یا شایدم بدتر رو داشتن، ولی جفتشون سعی کردن زندگیشون رو بسازن! علمشون و آگاهیشون رو در این زمینه بردن بالا و بهتر زندگی کردن رو یاد گرفتن! یاد گرفتن همدیگه رو بپذیرند! یاد گرفتن چطوری با هم کنار بیان که هر روز تو خونه جر و بحث و دعوا نباشه! یاد گرفتن اجازه دخالت به این و اون ندن و تعریف کردن زندگیشون برا این و اون برابره با دخالت تو زندگیشون!!!!!
یه سری خصوصیات ظاهری خانومتون به دلتون نمی شینه؟؟؟؟ =========>>>> ماشالا هزار ماشالا هزار تا راه حل براش وجود داره! هزار جورم دکتر!
فکر کنم منظوره دوستان این بود که خصوصیات مثبت خانومتون رو بنویسین، در کنار خصوصیات منفیش بذارین، ببینین که اصلا قابل قیاس هست! آیا بدی هاش این قدر زیاده که بتونی خوبی هاش رو ندید بگیری!
موفق باشی دوست من.:72:
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
آقای a.samimi من به نسبت دوستان بزرگ همدردی خیلی بی تجربه تر و کوچکتر از اونم که نظر تخصصی بدم و برای هرکسی هم که نظر دادم صرفا تجربیات خودم رو گفتم،کاری که الان هم میخوام برای شما بکنم...
من مدتها اضافه وزن داشتم و انگیزه ای برای لاغر شدن نداشتم. تا زمانی که تصادفا مریض شدم و کمی لاغر.بخاطر دور بودن نامزدم چیزی از بیمار شدنم بهش نگفتم. وقتی دوباره منو دید گفتم رژیم گرفتم:311: اون طفلی ام باور کرد. من وقتی ذوقش رو دیدم و فهمیدم مدت ها بوده دوست داشته من لاغر کنم اما چون می خواسته ناراحت نشم نگفته، کلی انگیزه گرفتم و چسبیدم به باشگاه و رژیم. الان با هر تغییر من هم اون ذوق میزنه هم وقتی ذوقش رو نشون میده من انرژی میگیرم و اون از انرژی من....خلاصه این سیکل مثبت ادامه پیدا می کنه(البته اگه دعواها و برخورد ها بذاره:302:) خانوم ها اگر از راه درست،نه خدای نکرده با تحقیر و خرد شدن شخصیتشون، بهشون انگیزه داده بشه می تونن تغییرات اساسی در ظاهرشون ایجاد کنن. بعدشم اینکه شما یه مشکلی دارید (مثل من) که قبل از ازدواج یه کمی زیادی برای خودتون موضوع رو پیچیده و خاص کردید،شاید کمی ایده آل گرا باشید که متاسفانه باعث میشه هیچ وقت از زندگیتون لذت نبرید و قدر داشته هاتون رو ندونید. باور کنید زندگی همین باهم بودن شما و همسر معصوم و پاکتونه.ظاهر براتون مهمه؟این اصلا عیب نیست.از منِ زن بشنوید و باور کنید که 95% چیزی که از خانوم های زیباروی دور و برتون می بینید بواسطه ی آرایش و پیرایش به وجود اومده.نمی گم بده ها،نه،زن باید خودش رو برای همسرش زیبا کنه اما به همسرتون مهلت بدید یاد بگیره.براش هدیه های مرتبط بگیرید اما حواستون به شخصیتش باشه.تغییراتش رو ببینید و تشویقش کنید اما یادتون باشه بهش بگید روحش هم براتون مهمه( مثلا بگید تو اخلاقت که بی نظیر بود الان مثلا با این رنگ مو و تغییر ظاهر شدی خود خود فرشته--حرفی که نامزدم با هر کیلو لاغری به من می گفت و من کلی شوخی می کردم باهاش و می خندیدیم:311:)
و یه تبریک اساسی بهتون میگم بخاطر عدالتتون که پذیرفتید خانوادتون مقصر بودن و تلاشی که دارید می کنید برای زندگیتون،شما و همسرتون به حق لایق بهترین ها هستید پس براش بجنگید و به دستش بیارید.:104:
زیبایی و بزرگواری همسرتون رو خواهید پذیرفت وقتی چرخی در تالار بزنید، زنایی هستن که خیانت می کنن، یا مثل منِ نوعی کم طاقت و پرتوقع اند. من اگر ذره ای از برخوردهای شما با همسرتون رو میدیدم لحظه ای کنارش نمی موندم. همسرتون حقیقتا یک زن بزرگوار و نمونه است. قدر عشقش رو بدونید. خوش باشید.
-
RE: همسرم را دوست ندارم! کمک!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط a.samimi
من یه لیست از نکات مثبت همسرم تهیه کنم بعد چه کار کنم؟
همانطور كه جناب ايوب اشاره كردند .شما الان با تكرار مشكلات ظاهري توي ذهنتون اجازه نمي دهيد كه خوبيها و نكات مثبت اخلاقي ايشون ديده بشه. به جاي نكات منفي روي نكات مثبت اخلاقي ( كه با ارزشترين و قابل اعتمادترين پشتوانه براي يك زندگيه) فوكوس كنيد. اجازه بدهيد نكات مثبت اخلاقي ايشون براي شما پررنگ تر و واضح تر بشه.
- حتما با هم بيرون و گردش و تفريح بريد و به اخلاق خوب همسرتون افتخار كنيد.
-همانطور كه دوستمون خانم بهار گفتن در مقابل پيشرفتهاي كوچك همسرتون شادي خودتونو نشون بدهيد و به ايشون انگيزه بدهيد.
- كتاب" رازهايي درباره زنان" كتاب خوبيه, حين خوندن سعي كنيد روي قسمتهايي كه مشكل شما هست بيشتر توقف و تكرار و تمرين عملي كنيد.
-شما مي خواهيد كه اين مشكل حل بشه , قطعا اين اتفاق ميافته.