-
با شیدا جون موافقم . شما از کار و تحصیل و علایق و شکوفایی و کسب در امد طوری حرف میزنید که شنونده احساس میکنه شما 24 ساعته مشغولید . هیچ مردی حاضر نمیشه با همچین زنی ازدواج کنه . در صورتی که مسئولیت اصلی زن پس از ازدواج همسر داری و فرزند پروری ست . ولی این به این معنی نیست که یک همسر و مادر خوب نمیتونه به علایقش برسه و استعدادهاش رو شکوفا بکنه .
ولی یک مرد وقتی قبول میکنه کلیه مسئولیت های همسری و پدری رو ایفا بکنه حق داره از شما انتظار داشته باشه که یک همسر خوب و یک مادر خوب برای فرزندش باشید .
دوستی دارم که از لحاظ درسی و شغلی به شدت مشغوله . البته ایشون فقط یکی از شغل های مورد نظر شما رو دنبال میکنه . ولی همیشه خدا زیر یک بغلش بچه اش و یه دستش لقمه غذاش در حال دویدنه . و حتی اعتراض اطرافیان رو حمل بر حسودی میگذاره . و عنوان میکنه که همسرش راضیه . و به موقعیت اجتماعی خانمش هم افتخار میکنه . ولی بعد از چند سال مشخص شد که سر اقای همسر جای دیگه ای گرم بوده !
وقتی شما تمام پتانسیل خود را صرف زندگی مشترک نمیکنید . نمیتونید از طرف مقابل این انتظار رو داشته باشید .
کار کردن توی محیط مردانه حتی اگر همسرتون هم موافق باشه برای شما مطلوب نیست . و کمترین اسیبش میتونه این باشه شما مجبورید از ظرافتهای زنانه فاصله بگیرید و وارد دنیای مردانه بشید که با جوهر وجودی شما همخونی نداره .
و تبعات اون بدون شک در زندگی مشترک شما هم اثر گذار خواهد بود .
-
نظر بقیه را نخوندم نمیدونم چی گفتن باید سر فرصت بیام و بخونم
خوب اگه می خوای پولت را زندگی مشترک خرج نکنی کاملا حق داری به هر حال هر کسی برا خودش عقایدی داره ولی خب برای اجرایی شدنش اقا هم باید با شما هم عقیده باشه یعنی براش حقوق زن مهم نباشه
اگه اقا یا خانوادش در مورد کارتون و درامدش و مبلغ جهیزیه چیزی پرسیدن یعینی براشون مهمه
و مردی می تونه رو درامد زنش حساب نکنه که خودش همه امکانات اولیه برا شروع زندگی را بتونه بدون قرض و وام تهیه کنه
در ضمن به روش زندگی خانواده اقا اگه دقت کنی حتما متوجه میشی که از شما توقع دارن یا نه
-
سلام.
امتحان میان ترم قبل از پایان ترم در واقع چند روز مونده به پایان ترم داشتم ولی کلی به حرفاتون فکر کردم. به هر حال استادمون حالمون روگرفت و فک کنم افتادم.
من از بی پولی نمیترسم من از بی پولی وحشت دارم. همیشه نمیدونم چرا دلم میخواد یک کار بزرگ انجام بدم و به قولی دنیا رو متحول کنم این آرزوی پولداری و رفاه هیچ وقت نمیذاره از
کارم کوتاه بیام. هر چقدرم کم میارم بازم انگیزه ام قوی تره. در واقع کارم شده به کار فکر کردن. اگه کار نکنم چه کنم مشکلمه!!!
اما در مورد ازدواج
به نظرم دو راه دارم یا از آرزوهام کوتاه نمیام و مجرد می مونم یا ازدواج میکنم شد شد نشد نشد.
واقعا بخوام عقلانی بگم از نظر خانوادگی در سطحی نیستیم که کسانی که معرفی میشن کلا اهل راه اومدن با دل من باشن.
ازدواج دانشجویی هم که فکر نکنم قسمت من باشه.
با هر کسی هم نمیتونم ازدواج کنم به هر حال من هم معیارهایی دارم.
پس مجبورم یا باید خودمو مجبور کنم که ازدواج کنم.چون ازدواج مهم تر از پوله و من الان واقعا نمیفهمم چرا.اما میدونم بعدها که سنم رفت بالا حسرت موقعیت های فعلیم رو خواهم خورد.
این تجربه ی بزرگترها که هر چند بی سوادن و هر چند زیاد به حرفاشون اعتباری نیست اما نمیدونم چرا همیشه راست میگن و هر چی میگن همون اتفاق میوفته.
من تصمیم گرفتم که هم کارم رو داشته باشم هم ازدواج کنم. اگه نتونستم مدیریت کنم اونوقت یه تصمیم دیگه میگیرم. فعلا که نه به داره نه به بار.
حالا اگه خواستگار خوب پیش اومد که با من راه اومد که اومد نیومد اگه واقعا خوب بود من باهاش راه میام تا جایی که میتونم.
ممنون که سعی کردین کمکم کنید.
شیدا جان من شرکتی که کار میکردم بخشی که من بودم همه آقا بودن و فقط من خانوم تو شهر ما همه آقان. دوست ندارم در مورد شغلم بگم. کلا خیلی ماموریت داشت و من داشتم به
این فکر میکردم که از شرکت اعزام بشم به خارج ولی نشد که نشد . امیدوارم بتونم دوباره برگردم سر کار اولم اما این بار بحث زبان رو جدی خواهم گرفت. بیشتر مشکلم دانشگاهم بود که
باید زود تموم کنم بره. متاسفانه وضعیت درسیم چندان مطلوب نیست که بتونم سه ترمه تموم کنم. اما سعیمو میکنم. ترم پیش فقط امتحانات رفتم به خاطر کارم.
احساس پوچی میکردم چون دیگه پیشرفتی رو حس نمیکردم.
نمیدونم ازدواج کنم، کار کنم، دانشگاه برم یا کلا چه گلی بگیرم سرم.
واقعیتشو بخواید فقط به خاطر استرسم میام تالار. زندگیم وضعش خرابه. تمرکز ندارم. اصلا نمی فهمم دارم چیکار میکنم. کتاب و جزوه جلو دستمه ولی اونقدر سخته که به خاطر فرار از
سختیش میام تالار. کاملا حس میکنم.
اگه فقط یکم تمرکزم بیشتر بود این وضعم نبود. نمیدونم چرا نمیتونم تمرکز کنم. تقریبا به صفر رسیدم. مشکل بی خوابی هم که دیوانه ام کرده!!!!
میدونم هیچ ربطی به تایپیکم نداشت فقط خواستم حال عمومی داغونم رو بگم.
نمیدونم درک میکنید یا نه وقتی میگم یکی باباش پولداره و یکی باباش هزار تومن نداره بهش بده .
یکی پارتی داره خیالش راحته پاشو میندازه رو پاش فقط درس میخونه و فردای فارغ التحصیلی کارش جوره ولی یکی نه هزار تا بدبختی داره ولی بازم درس خون تره اما ترس از نداشتن کار
ولش نمیکنه.
یکی خانواده اش اونقدر بالاست که خواستگاراش فقط دکتر مهندس امروزی ان و یکی اونقدر وضع خانوده اش خرابه که مجبوره اونقدر تلاش کنه که یه روزی خانواده شو به یه جایی برسونه که
حداقل یه اطمینانی به آینده اش باشه. اگه بدبخت شد اگه مریض شد اگه طلاق گرفت و اگه و اگه و اگه و ....
بدبختی اینجاست اونی که زیاد کار میکنه و درس میخونه و به فکر پوله پیر و چروکیده میشه اول جوونی و از وقت ازدواجش میگذره ولی اونی که تو یه خانوده ی درست و حسابیه یه دختر تر
گل و ور گل میشه و راحت و بی دغدغه ازدواج میکنه . تو عمرش دغدغه های من نوعی رو تجربه نمیکنه.
نمیدونم علت چیه که یکی این همه بالاست یکی این همه پایین . فقط میدونم من یکی هر چقدر واسه خوب و طبیعی بودن زندگیم تلاش میکنم بازم همون آشه و همون کاسه. همیشه
عقبم با این وضعیتم اصلا نمیتونم ریسک کنم و بشینم خونه. هیچ تغییری با کار نکردن من ایجاد نمیشه.
این بحث پول ولی بحث تو اجتماع بودن برام خیلی مهم تره. توضیح بخوام بدم باید 100 خط بنویسم. اما واسم مهمه که چه وجهه اجتماعی دارم. واسه خودم مهمه. میخوام خودم از خودم
راضی باشم. در کنارش دوست دارم دیگران هم من رو فردی ارزشمند ببینن از اون ارزشمندا ها :) معمولی نه. رئیسی مدیری و ...:) . به قول بابام یا باید پول داشته باشی یا خانوده ی
درست و حسابی که ....
شاید به خاطر اینه که جونم و کله م بوی قورمه سبزی میده!!!! :) وگرنه ما رو چه به ریاست!!!!
ممنون که خوندین من فکر میکنم به نتیجه رسیدم و دردلامم کردم :) ایشالا خواستگار بعدی... من همچنان با امید زنده ام هر چند خسته ام.