-
مریم عزیز:72:
نمی دونم حرفای همسر مرحوم مریم میرزاخانی را در بزرگداشت این بانوی دانشمند گوش دادی یانه
همسرش می گفت (نقل به مضمون) مریم وقتی فهمید سرطان داره گفت خوب دنیا ناعادلانه است روزی که من در یک خانواده خوب
و دوستان خوب باهوش بالا رشد کردم خیلی ها این چیزها را نداشتند و دنیا ناعادلانه رفتار کرده بود و من نگفتم چرا
پس حالا هم نباید بگویم چرا؟!
به نظر من تو یک دختر با استعداد و توانایی هستی که در یک خانواده سالم رشد کردی؛ ازدواج کردی و با وجود وابستگی به همسر اولت با مشکلات زیاد تونستی اون فرد را کنار بگذاری و خوشبختانه ازدواج مجدد خوبی کرد
و کسی کنارت هست که تو را دوست داره و نگرانت هست پس بهتره بقیه مسیر زندگیت را خوب یا بد با تلاش و پشتکار در کنار همسرت بسازی و تلاشت را برای بهبود و سلامتیت بزاری اینقدر به دنبال مقصر دونستن خودت و یا اطرافیانت و یا خدا نباشی؟!
همه ما باید این مسیر صعب العبور زندگی راطی کنیم و با مشکلات متعدد و متنوع دست و پنجه نرم کنیم و هیچ تضمینی برای زندگی بدون مشکل هیچیک از ما برای فردا یا ماه آینده یا سال آینده و ... وجود ندارد.
مطمینا این روزهای اولیه که جز سخت ترین روزهای زندگی شما است هم میگذره و به زودی خودت را باشرایط جدید وفق میدی
و این شما هستی که بعدا میای به دوستان جدیدی که در ابتدای این راه قرار گرفتند راهنمایی میکنی.
پس با توکل به همون کسی که زهر را داده پاد زهر را هم داده بلند شو:72::72:
چند خواهی پیرهن از بهر تن
تن رها کن تا نخواهی پیرهن
-
سلام
مریم عزیزم
به نظرم اگر مدت زندگی توی دنیا نعمت بزرگی بود خداوند هرگز اون رو از بعضی امامان دریغ نمی کرد و هرگز به انسان های بدکار طول عمر نمیداد.
بیش از مدت زندگی کیفیت اون هست که مهم هست. به قول سهراب سپهری زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است.
به قول آقای دکتر بابایی زاد ترس از مرگ به خاطر زندگی نکرده است.
مریم جان چه کسی از یک ساعت بعدش خبر داره؟
اما همه ی ما اکنون رو در اختیار داریم. این زندگی در گذشته و آینده هست که چهره انسان و مغز انسان رو پیر میکنه اما زندگی در اکنون راز تندرستی جسم و روح هست. در این مورد میتونی کتاب نیروی حال اثر اکهارت تول رو مطالعه کنی.مخصوصا نسخه صوتیش رو.
مریم این جملات رو به خودم هم یادآوری میکنم. ما نیاز داریم که مدام از خودمون مراقبت کنیم تا بر مسیر درست حرکت کنیم.
و اما مریم جان اینها که گفتم همش تئوری هست و اما شما بیشتر به اقدام نیاز داری به عمل. چون یه قدم بداشتن در راه خوب کردن حالت بسیار ارزشمند تر از مطالعه ده ها کتاب در مورد چگونگی خوب شدن حالمون هست.
پیشنهاد میکنم بدون اینکه تلاش کنی نگرش یا فکرت رو به زور مثبت کنی قدم به قدم فعالیت های مفید گذشته ات رو اضافه کن به زندگیت.
مثلا همین غذا بردن برای سگ ها رو بدون هیچ قضاوتی یک بار دیگه تکرار کن. اما این بار فقط به سگ ها فکر کن و به غذایی که قراره تهیه کنی. هیچ قضاوتی راجع به کارت نداشته باش؛ تمرین کن تا توی این مدت کوتاه فارغ از هر فکری بدون تمرکز روی بیماریت باشی. البته با هیچ فکری نجنگ فقط سعی کن این زمان رو کم کم افزایش بدی. شاید اولش سخت باشه اما 2 دقیقه برای شروع زمان خوبیه نه؟ شاید در طی غذا بردن برای سگ ها یا سر زدن به خانه سالمندان یا کارهای خیر دیگه که خودت بهتر از من میدونی بتونی زمان بسیار کمی در اکنون بودن رو تجربه کنی اما مهم تجربه کردنش هست. تجربه اش کن و تعداد تجربه ها رو کم کم زیاد کن . تلاش نکن با فکر بیماری بجنگی بلکه بگذار این فکر بیاد و بره . برای از بین بردن تاریکی باید شمعی روشن کنیی بدون اینکه بخوای با تاریکی بجنگی. بیماری هم همینه.
درسته بیماری داری اما درکنارش چه چیزهای دیگری داری؟
چشم داری گوش داری پا داری دست داری قلب داری محبت و عاطفه داری درک بالا داری تحصیلات داری همسر خوب داری...
حالا این وسط به بیماری توجه میکنی بکن اما به سایر چیزها هم در حد خودشون توجه کن. جوری فکر نکن که انگار تنها داشته ی تو در لحظه اکنون بیماری تو هست.
مریم جان انشالله تو از پسش برمیای:72:
-
اگه به لحاظ پزشکی براتون ممنوع نیستید برید مشهد و تا زمانی که دل آروم نشدید نیاید. آدم که اینقد دلش پر باشه بیشتر از هر چیزی یه خلوت اساسی نیاز داره.
انشالله به زودی خبر سلامتیتونو بدید:72:
-
سلام دوستای گلم
ممنونم که همراهیم میکنید و تنهام نمیذارید
حسین 40 برادر خوبم
امیدوارم بتونم قضیه رو از چشم و دیدگاه شما ببینم.ممنون که برام نوشتین
زندگی خوب عزیزم
حرفات رو جز به جز و چند بار خوندم و عالی بود...سپاسگزارم ازت
مهندس خانوم گل
دعایی رو که گفتی پیدا کردم و دارم میخونم..ممنونم ازت
سنجاب عزیزم
من انقدرا هم زندگی عالی ندارم...به هر حال منم با همسرم اختلافاتی دارم و قطعا مشکلاتی هم داریم باهم...منم قبول دارم خدا همه چیز رو تمام و کمال باهم نمیده به انسانها...اما یه زندگی عادی حق همه است...خدا این نعمتو به تک تک شماها و من بده...
ارم گلم
حق با شماست...راست میگی ادم از لحظه بعدی خودش خبر نداره....توکلم به خداست.من عشقی به حیوونا دارم که هیچ وقت نمیتونم ازشون دریغ کنم...
دوست خوبم esm
ممنون که برام نوشتی...متاسفانه موقیعتش رو ندارم...فعلا هنوز سرکار میرم و تا پایان ترم باید برم...همسرم هم که درگیر کار و ...هست و نمیتونه همراهیم کنه.انشالله خوب که شدم اولین کارم همینه....
ب
یشترین چیزیکه ازارم میده این روزا نوسانات روحی و خلقیمه...یکروز کاملا خوبم و یکروز ناراحت و بی حوصله...با قضیه سقط هم راحت کنار اومدم...گهگداری بهش فکر میکنم اما زود منحرف میکنم ذهنمو...اما نمیدونم خلقیاتم رو چطور کنترل کنم...اگر کسی چیزی به ذهنش میرسه بهم بگه...ممنون میشم...:72:
روانپزشک به همسرم گفته بود که ممکنه تا سالها با قضیه سقط کنار نیاد ( یعنی من) و نیاز به مصرف داروهای ضد افسردگی و ...داشته باشه..اما من حالم خوبه خداروشکر و در مورد اون قضیه خیلی کمتر دارم اذیت میشم...
-
سلام عزیز دل خواهر:72:
مریم جان من بهت مدیونم و برای سلامتیت خیلی دعا می کنم جز کار دیگه ای از دستم بر نمیاد:72:
شما باعث شدید بیشتر و بیشتر به خدا نزدیک بشم و حال خوبمو مدیون شما هستم:72:
ان شاءالله هر چه زودتر سلامتیت رو بدست بیاری خانم گلی:43:
-
مریم جانم این قضیه بیماریت یه شوک بزرگ بوده برات،برای همین حال روحیت بالا وپایین میشه طبق تجربه من مطمئن باش به زودی باهاش کامل کنار میای وزندگی عادیت رو میکنی اونوقته که درمانت روند بهتری میگیره.همین الان هم به نظرم روحیت خیلی خوبه که میتونی وقت و انرژی بذاری برای تاپیکهای اعضا.
عزیزدلم هیچکس یه زندگی عادی نداره همه یه مشکلاتی دارن که درزمان خودش اونا رو بی تاب میکنه وقتی اون مشکل بی اهمیت میشه که مشکل بزرگتری پیش بیاد براشون.پس لطفااینقدر خودخوری نکن همونجور که در مورد سقطت مجالی به احساسات منفیت نمیدی برای موارد دیگه هم نده.الان جسمت ضعیفه باحال روحی بد ضعیفترش نکن.
-
سلام مریم جان من مطمئنم انسان بزرگی مثل شما از عهده این امتحان الهی هم برمیاد اگه قابل باشم برای خواهر عزیزم دعا میکنم جالبه که من نمیدونستم پایین اومدن پلاکت ممکنه از فشار عصبی باشه آخه منم چند ماه پیش یهو تو آزمایشگاه بهم گفتن باید تکرار آزمایش کنی و بعد گفتن پلاکتت پایینه برو دکتر خون و تا الان تحت درمان هستم البته سه ماهی هست دیگه دکتر نرفتم منم فشار عصبی زندگیم خیلی زیاده و هنوز هم ادامه داره حتی آزمایشات تکمیلی هم دادم گفتند رماتیسم مفصلی هم گرفتم که دکتر گفت بخاطر فشار عصبی بالا بوده که بدن تشخیص اشتباه میده و گلبول های سفید به استخوان ها حمله میکنن بنظرتون باید چکار کنم تا مشکلم حادتر نشده ممنونم
-
سلام.
بابت روحیه ی قوی تون شما رو تحسین می کنم.:104:
مریم جان همیشه یادتون باشه وقتی استرس و فشار توی زندگی هست بدن از حالت کنترل اختیاری خارج میشه و روی حالت اتوماتیک قرار می گیره.
هر چقدر استرس سنگین تر، از دست دادن کنترل اختیاری و با تفکر کمتر و رفتارهای حالت اتوماتیک قوی تر.
از اونجایی که حالت هدایت اتوماتیک بدن در واقع هیجانات سطح نا خودآگاه ما هستن بهتره باهاشون مبارزه نکنیم چون نه تنها کم نمیشن بلکه بهتون حمله هم می کنن!!
همون قضیه نشستن روی ریل بدون توجه به حرکت قطار که در حالت عادی به اختیار، کسی اون کار رو نمیکنه بلکه صرفا بالا اومدن هیجانات نهفته باعث کور و کر شدن آدم میشه.
بذارید فقط مشکل جسمی باشه و از ابزار روان به عنوان کمکی جهت بهبودخودتون استفاده کنید نه یک ابزار جهت مضاعف کردن بیماری جسمی!!! چون روان تحت فشار بدن رو در حالت
بحران نگه میداره و باعث میشه به جای پرداختن به حل مشکل جسمی که واقعی هم هست، انرژی صرف غلبه بر اصطکاکات ایجاد شده در ذهن بشه.
یک ساعت فکر کردن در حالت عادی مساوی 10 ساعت دو چرخه سواری !!!!
مریم جان، شما احتیاج به تفکر منطقی دارید.
باز هم تاکید می کنم به خودتون بیایید. چه لزومی داره در حال حاضر شما حسرت زندگی عادی رو بخورید؟
علاوه بر این میدان دادن به چنین تفکراتی موجب هجوم اونها به سمت شما خواهد شد. این یعنی روز به روز انرژی بیشتری رو از شما تحلیل خواهد داد.
در مورد نوسانات خلقی به دکتر مراجعه کنید. دارو بگیرید و زیاد هم خودتون رو ناراحت نکنید. تلاش کنید که احساساتتون رو صحیح ابراز کنید. میدونم ناراحتید .
ابراز صحیح احساس یعنی مثلا بفهمیم دقیقا از چه ناراحتیم. بابتش سوگواری کنیم یا لیوان و بشقاب بشکنیم و سپس با تفکر منطقی و گام های عملی بپردازیم به حل مسئله .
یا پذیرش یا مبارزه و فکر کردن به مسائل حاشیه ای و سایر تفکرات ناراحت کننده رو تا جای ممکن مدیریت کنیم.
ممنون.
-
سلام
مريم عزيز دوستان زيادى دارى كه دعاشون بدرقه ت هست. با خودم فكر ميكردم كه چقدر براى خدا بنده خاصى هستى كه چنين مسيرى رو اومدى. راستش رو بگم خيلى نوشتن برات سخته و شايد بيشتر، اين تو باشى كه بايد براى ما بنويسى.
من هم با دل كوچيكم براى دل بزرگت دعا ميكنم. خدا خودش برات بهترين ها رو بسازه. الهى آمين :72:
-
مریم عزیز ببخشید نمیتونم پست زیاد بذارم
فقط اومدم بگم خیلی به یادتم:43:
داشتم به جمله شایسته فکر میکردم... واقعا چقدر بندگی خدارو کردی که اینهمه آدم تو فضای مجازی دستشون به دعا برات بلنده و چقدر هم تو دنیای واقعی...
با خوندن شرایط تو همش فکر میکنم چقدر کیفیت زندگی کردن مهمه ...