-
عزیزم خودم هم نمیتوانم کارهایش راتوجیه کنم باتوجه به شناختی که ازایشان به دست اورده ام کنس هستند حتی راضی نمیشوند برای خود کرم بخرند یااگربگویی فلان چیزراخریده ام وای چقدرمیخری باباچیزی نمیگویدمن دیگه اصلانمیتوانم بگویم
اماخودم هم مانده ام هرچندشادحرف میزنندایاهمه چیزشادحرف زدن هست؟
اگرواقعامن رابه عنوان شریک زندگی خودانتخاب کرده اندپس این رفتارهاچه معنی میدهد؟
وقتی اینجاتاپیک میزدم واقعاوابسته شده بودم ونمیتوانستم بدون اون لحظه ای بسربرم بایدهرروزچندبارصدایش رامیشنیدم درحال حاضرخودم رانگه میدارم وباچندروزفاصله زنگ میزنم
ازبلاتکلیفی خسته شده ام میخواهم تکلیفم مشخص شود
به نظرتان چه بگویم
بگویم دیگرنمیتوانم ازخانواده پول بگیرم خجالت میکشم نمیتوانم شارژبخرم یاچه بگویم که بداندوظیفه من زنگ زدن نیست
-
خواهر گلم اگر نظر منو ميخوايد لطفا شما ديگه حتي تك هم نزنيد واگر بعد 3يا چهار هفته تماس گرفت جوابشو نديد.بزاريد اگر ميخوادتون واسه خواستگاري پا پيش بزاره.
چند وقت ديگه كه از بند اسارت فكر درباره اون پسر آزاد شديد ميبينيد كه حس سبك بالي ميكنيد وحاضر نيستيد دوباره با شخصي رابطه دوستي داشته باشيد.
به نظر من اينطور آدما فقط اسيرتون ميكنن وشما مجبوريد به خاطر رسيدن بهشون از خيلي چيزا بگذريد.
-
ازنظرزبان کم نمیارد ونمیخواهدخودش رادست کم بگیردهمیشه خودرابالاترازحدمعمول نشان داده است دراین دوسال من کاملاشناختمشون درواقع سعی میکندبزرگنمایی کند
میدانیدحتی به همسایه هاشون هم گفته من نامزدش هستم
خانواده اش همه چیزرامیداننداصلانمیدانم چه منظوری دارد؟
اصلانمیدانندکه بایدجواب پیام تبریک رابدهند یانمیدانم فقط جواب من رانمیدهند
-
شما همه نشانه ها را می بینی و باز هم نمی خواهی قبول کنی! شما خودتان همه چیزهایی را که ممکن بود ما برای شما لیست کنیم خودتان برشمردید! پس بدانید هنوز هم وابسته ای. اما گرفتار بازی ذهنتان شده اید که دلش نمی خواهد از این وابستگی خلاص شود . به همان دلایلی که خودت برشمردی قطع رابطه کن و علت و انگیزه کارهای این آقا هم کاملا مشخص است.
شما به جای اینکه دنبال دلیل کارهای این آقا باشی باید بررسی و مطالعه کنی که چرا با وجود این همه دلایلی که هم دیگران و هم خودت می دانی ، ذهنت نمی خواهد دست از این وابستگی و رابطه بردارد!
باید دلیلش را پیدا کنی : آیا ترس از آینده است ، آیا کمبود عاطفی داری ، آیا فکر می کنی محیط شهرتان بی جهت و زیاده از حد روابط با جنس مخالف را محدود می کند، آیا از ازدواج معمول در شهرتان خوشت نمی آید و ... به هر حال باید دلیل را پیدا کنی وگرنه وابستگی شما به این زودی ها قطع نمی شود.
-
سلام
یک کلام، در اولین تماس از ایشان بخواهید به خوستگاری شما بیاید و رابطه رسمی کند، شما یک دختری و در جامعه ما گذشته یک دختر و روابط او بر روی ازدواج و زندگی آینده اش تأثیر گذار است، به ایشان بگویید که ادامه این رابطه بدون هدف برای من قابل قبول نیست
اما چند نکته، دروغ ، آفت زندگی است، شخصی که در آشنایی به راحتی دروغ می گویید باید انتظار داشتی باشید که در زندگی مشترک هم چوب همین دروغ را بخورید و عواقب آن متوجه شما شود.
با توجه به توضیحات کوتاه شما، در یک نظر دو راه دارید، راه اول را بیان کردم، راه دوم هم جدایی است، می دانم که پذیریش آن برایتان دشوار است، شما وابسته شده اید و احساساتان درگیر این رابطه است، اما یک رابطه زمانی می تواند موجبات یک زندگی سعادمتند را فراهم کند که سالم باشد، فرد مقابل شما برای شما و رابطه ارزش قائل شود.
در ضمن ، ایشان برای حفظ آبروی خودشان هم که شده از کلمه نامزد استفاده می کند، چون نمی خواهد با به زبان آوردن کلمه دوست دختر وجه خود را نزد اطرافیان کوچک و بی ارزش کند
-
سلام متین خانمی
چه عجب از این طرفا .....
خوبی ؟
خانمی درکت می کنم .... به قولی پدر وبستگی بسوزد ..... احساسات نسبت به او صادقانه است اما عزیز جان اگر با احساست ادامه و تصمیم بگیری ... هم تحریف شناختی برات پیش میاره ، هم خود را معطل می کنی و هم آسیب می بینی ....
علاقه و احساست را کنترل کن و به او ضرب العجل بده و بگو تا فلان زمان فرصت داری که اقدام به خواستگاری کنی و تا آن زمان هم هیچ گونه ارتباطی بین ما نخواهد بود ... اگر از آن زمان بگذرد و اقدام نکنی ... دیگه هیچ تماسی بین ما نخواهد بود و بنده به خواستگارانم اجازه حضور می دهم و برای انتخاب بررسی خواهم کرد ...
این بازه زمانی را بیشتر از یک یا دوماه تعیین نکن و حتماً حتماً هیچ ارتباطی با ایشان نداشته باش . اگر در موعد مقرر اقدام به خواستگاری کرد ، دروه ای را زیر نظر خانواده و با مراجعه حضوری به مشاور ازدواج ، برای شناخت تعیین کنید چون نشانه های از مسائل شخصیتی در ایشان مشاهده می شود که باید بررسی کنی از جمله عدم وفای به عهد ، خساست ، خودبزرگ بینی ، میزان صداقت و .....
رفتارهای ایشان صادقانه نیست و بیشتر رویکرد عدم تمایل به ازدواج دارد ... اینکه شما را هم به عنوان نامزد معرفی می کند از ترفندهای اعتماد ساز ، وابسته ساز و تسلبم ساز ، این روزهای پسران هست چون تأثیر احساسی روی دختران می گذارد ، شاید علت اینکه این روزها رابطه دختر و پسر با عنوان نامزد مد شده بخاطر این است که آسیب این روابط و آسیبها و بی اخلاقی های این روابط بسیار آشکار شده و بعضی از دختران آسیب دیده یا شاهد آسیبها به راحتی تسلیم خواسته های پسران نمی شوند و عنوان نامزد و ..... از کلمات تأثیر گذار و اعتیاد ساز برای به دام انداختن دختران شده
-
خیلی ممنون ازراهنمایی های شمادوستان عزیز
دیگرهیچ تماسی باایشان نمیگیرم یعنی سعی میکنم تماس نگیرم وگذرزمان وابستگی ام راکم خواهدکرد
1)اگرخودشان تماس گرفتندمیگویم که اگرواقعامن رادوست دارید به خواستگاری رسمی بیایید درغیراینصورت نمیتوانم ادامه دهم من تاجایی که امکان داشت پای شماایستادم وبه شمافرصت دادم یک وسال ونیم یادوسال مدت کمی نیست درحال حاضر شماهستیدکه باید اقدام کرده وحرفهایتان راثابت کنید
یا2)حتی اگرتماس گرفتندجواب نمیدهم
3)خودم یک پیام بگذارم وبگویم تازمانیکه اقدام رسمی نکرده ایدنه بامن تماس بگیریدنه پیام بدهید ومراازبلاتکلیفی نجات دهید
4)بطورقاطع بگویم که زبان ریختن بس است پسری که دختری رامیخواهداقدام میکندوامروزوفردانمیکندبه این وان گفتن ایشان نامزدمن هستنددردی رادعوانمیکندمردعمل باش نه حرف
کدام بهتراست یااگرشماراه حل خوبی سراغ داریدمنتظرنظرات شمادوستان عزیزهستم
- - - Updated - - -
نوپوعزیز
خودم هم میدانم ادامه رابطه به این شکل اشتباه است و کاملابه این امرواقفم
احساسات اجازه نمیدهدیکی دوروززنگ نمیزنم روزبعد وسوسه میشوم اخرین باراست تماس میگیرم این سوال روبپرسم زنگ نمیزنم والی اخر
به نظرشماچیکارکنم وسوسه هادست ازسرم بردارندوبه زندگی روزمره ام برسم مثل همه دخترهایی که به من زنگ میزنندوجواب نمیدهم بعدهم به فکرش نیستم که زنگ بزنم یادوستان دیگرکه اصلاوابسته انهانیستم
ولی تاتکی ،اس ام اسی ازایشان ببینم یابدون اینها هم ذهنم درگیرمیشود که چرازنگ نزدمن زنگ بزنم نکنه فراموشم کرده بااینکه میدونم نمیتوانم باکنسی کناربیایم بابدقولی کناربیایم بابی محلی کناربیایم و...بااینکه خیلی ازرفتارهایش راقبول ندارم احساسات جلوی چشمم رامیگیرد عقل میگویدنکن احساس اجازه نمیدهد میخوام به دورازدغدغه ومشغله ذهنی به کنکورم برسم کمکم کنید
- - - Updated - - -
اکثراوقات هم گوشی راخاموش میکنند
گاهی روشن میکنندبعددوباره خاموش میکنند بااینکه دوسه تاسیم کارت دارندگاهی اوقات هرسه راخاموش میکنند
زبانشان یک چیزمیگویداماعملشان چیزدیگر
عقل میگویدبس است تاکی میخواهی بازیچه باشی تاکی میخواهی ادامه دهی برای خودت ارزش قائل باش
احساس امان ازدست احساس فقط یک بارزنگ بزن به بهانه های واهی مثلادلت شورمیزنه زنگ بزن ببین حالش خوبه
تولدشه زنگ بزن تبریک بگو روززن هست زنگ بزن بگوبه مامان تبریک بگو هرچندایشان بایدتماس بگیرندوتبریک بگویند
فقط دوسه باردست داده ام فکرم رامشغول کرده است (فقط احوالپرسی)دوبارهم کادوداده ام هیچ کادویی ازایشان نگرفته ام
- - - Updated - - -
اکثراوقات هم گوشی راخاموش میکنند
گاهی روشن میکنندبعددوباره خاموش میکنند بااینکه دوسه تاسیم کارت دارندگاهی اوقات هرسه راخاموش میکنند
زبانشان یک چیزمیگویداماعملشان چیزدیگر
عقل میگویدبس است تاکی میخواهی بازیچه باشی تاکی میخواهی ادامه دهی برای خودت ارزش قائل باش
احساس امان ازدست احساس فقط یک بارزنگ بزن به بهانه های واهی مثلادلت شورمیزنه زنگ بزن ببین حالش خوبه
تولدشه زنگ بزن تبریک بگو روززن هست زنگ بزن بگوبه مامان تبریک بگو هرچندایشان بایدتماس بگیرندوتبریک بگویند
فقط دوسه باردست داده ام فکرم رامشغول کرده است (فقط احوالپرسی)دوبارهم کادوداده ام هیچ کادویی ازایشان نگرفته ام
- - - Updated - - -
مگه من چیکارکرده بودم که بازیچه شوم چقدربه خداالتماس کردم اگرمن رامیخواهدجلوبیایداگرقصداز دواج نداردنه
میترسم آه سه نفرمن رابگیریداخه من که تقصیری نداشتم اونهاشرایط ازدواج بامن رونداشتند
یکی ساکن تهران بودوازاول گفته بودم نمیتوانم باایشان ازدواج کنم تحصیلاتمون یکی نیست ولی ایشان برنامه ریخته بودند
دومی همشهری بودکه خانواده جواب رددادندوگفتندشغل درست وحسابی نداره ماه هادنبالم بود
سومی ساکن شمال کشورنزدیک یک سال هردوسه هفته یه باربه شهرمامیومدوسرکوچه می نشست وگریه میکردولی بازمن نمیتوانستم باایشان هم ازدواج کنم ازنظرمذهب یکی نبودیم ایشان قبول نمیکردندومیگفتندمشکلی بوجودنمیاورد
من که خودم نکرده بودم یعنی اینهااهم کرده اند ومن چوب این سه نفررومیخورم
من که به کسی بدنکرده بودم دل کسی رونشکسته بودم چراهمچین شخصی جلوی راه من سبزشد وماههااصرارکردتادل من رابه دست اورد ولی حالاعقب نشینی میکنه ادمهااین همه بدشدند که براحتی دل بدست بیاوردندوبعدرهاش کنند چرااون هم قسم میخورد خودش هم خواهرداره خانوادش دختردارند چرامادرش بهم گفت دخترم میاییم چرابه خانوادم زنگ زدندولی نیومدند
چرامن رااین هم خراب کردند
چرادل من راوابسته خودش کرد میبینید این همه ادعام میشدکه به پسری محل نمیذارم امکان نداره وابسته بشوم شدم حالاسهم من اشک شده درحالیکه اقادنبال زندگی وکارخودشه انگارنه انگارکه من هستم کسی که ماه ها تلاش کرددلش رابدست بیاوردبعدخودش کناربکشدعجب روزگاری داریم :54::54:
-
سلام خواهر گلم.
ميدوني چرا دركت ميكنم؟چون بارها خواهرم همين شرايط شما رو داشته وچشماشو باز كردم اما باز هم تو مورد بعدي خودش خواسته دوباره گرفتار وافسرده بشه.
من هيچوقت از خودم دورش نميكنم.حتي اگر ميفهمم درست جلو چاهه مراقبشم اما ميزارم خودش بفهمه وبياد باهام حرف بزنه.
بارها واسش غصه خوردم.البته اون خيلي حواسش جمعه وتا حالا با هيچ پسري دست نداده يا حرف اضافي نزده اما...به نظر من حتي اگر بهترين پسر هم روبروي تو قرار بگيره نبايد بزاري اونقد راحت باشه كه اون تصميم بگيره با تو چه رفتاري بكنه.يعني نبايد همه چيز واسش راحت ودست يافتني باشه.پسرا بايد واسه به دست آوردن دختر تلاش كنن تا ارزششو بدونن.
اونقد تو مسائل خواهرم غرق شده بودم كه يكبار خودمم داشتم گرفتار ميشدم.اما خداسر به زنگا نجاتم دادونزاشت پيش برم.
الان زياد بهش توصيه نميكنم فقط چيزايي كه ياد دارم ونشنيده ميگم وهيچي ازش نميپرسم وبهش ميگم خودت عاقلي وميتوني مراقب خودت باشي.
حالا شما هم هر كار ميكني به نداي قلبت گوش كن وببين اگر قرار بود من جاي شما باشم بهم چي ميگفتي؟انتظار داشتي چطور رفتار كنم تا فرد عاقلي باشم؟
- - - Updated - - -
سلام خواهر گلم.
ميدوني چرا دركت ميكنم؟چون بارها خواهرم همين شرايط شما رو داشته وچشماشو باز كردم اما باز هم تو مورد بعدي خودش خواسته دوباره گرفتار وافسرده بشه.
من هيچوقت از خودم دورش نميكنم.حتي اگر ميفهمم درست جلو چاهه مراقبشم اما ميزارم خودش بفهمه وبياد باهام حرف بزنه.
بارها واسش غصه خوردم.البته اون خيلي حواسش جمعه وتا حالا با هيچ پسري دست نداده يا حرف اضافي نزده اما...به نظر من حتي اگر بهترين پسر هم روبروي تو قرار بگيره نبايد بزاري اونقد راحت باشه كه اون تصميم بگيره با تو چه رفتاري بكنه.يعني نبايد همه چيز واسش راحت ودست يافتني باشه.پسرا بايد واسه به دست آوردن دختر تلاش كنن تا ارزششو بدونن.
اونقد تو مسائل خواهرم غرق شده بودم كه يكبار خودمم داشتم گرفتار ميشدم.اما خداسر به زنگا نجاتم دادونزاشت پيش برم.
الان زياد بهش توصيه نميكنم فقط چيزايي كه ياد دارم ونشنيده ميگم وهيچي ازش نميپرسم وبهش ميگم خودت عاقلي وميتوني مراقب خودت باشي.
حالا شما هم هر كار ميكني به نداي قلبت گوش كن وببين اگر قرار بود من جاي شما باشم بهم چي ميگفتي؟انتظار داشتي چطور رفتار كنم تا فرد عاقلي باشم؟
-
یک سال ونیم اول دست نمیدادم خیلی اصرارمیکردقبول نمیکردم دستش رودرازمیکردبازم ردمیشدم واقعیت امراینه که مادوتاهمدیگررازیادنمیدیدی م اوایل من نمیخواستم همدیگررابببینیم بعدش من راوابسته کردوبعدبرای من نازکرد گفت می ایم بعدش نیامدیاچندساعت بعدزنگ زدنمیتوانم بیایم وحالاهم اون میخواهدبرای من تصمیم بگیردکه کی همدیگرراببینیم کی نبینیم و... من طوری بزرگ نشده ام که هرکس ازراه رسیدبرای من تعیین تکلیف کندخودش خوب میداندمن هرجاخواستم رفتم درست است اجازه رفتن به خانه دوست و...نداشتم مگراینکه پدرومادرم انهارامیشناختندولی اجازه رفتن به اردوو...داشتم
بعدازاصرارهای ایشان دست دادم دوسه بار انهم بلافاصله دستم راکشیده ام هرچی باشه دست داده ام
درباره مسائل مختلف صحبت کرده ایم جایی که لازم بوده توضیح داده ام بعضی وقتهامیخواستندپارافراترنه اده جلورونددیده اند من ناراحت میشوم وجواب نمیدهم ادامه نداده اند
سوالی که برایم پیش امده این است :چراپیش دوست ،اشنا،فامیل وهرشخصی که میشناخت وبطوراتفاقی باهم روبرومیشدیم یاباایشان می امد من رامعرفی میکرد؟
مگرغیراین است که برای ایشان هم بدمیشود وهمسایه هاواشنایان میگوینددختربه توندادند چرااینکارراکرد؟
دوبارپدرایشان من رادیده اند
همه اینها میتواندنشانه ای ازاین باشدکه خانواده شان بگوید دختری که باتوحرف زده به دردزندگی نمیخورد هرچندمن قصددوستی نداشته ام وازهمان اول به خاطراصرارهای ایشان وتماس مادرشان بامادرم حرف زدم
- - - Updated - - -
بااینکه ازدیروزبه طورجدی شروع کرده ام وبه توصیه های شمادوستان عزیز عمل میکنم
خیلی واسم سخته
وابستگی اذیتم میکنه تادوروزپیش اینطوری نبودم فکرمیکردم میشه وابسته ام وابسته اذیت میشم هی به گوشیم نگاه میکنم تاببینم زنگ زده پیام داده گوشیش خاموشه عذابم میکشم اذیت میشم مثل معتادی که داروبهش نرسیده حالم خوب نیست هی میخوام صداش روبشنوم به سراغش بروم
فکرکردن بهش باعث میشه گریه کنم چه کنم ؟
گوشیش خاموشه وای چه کنم
دوباره دلم واسش تنگه دل دیوونم هیچی حالیش نیست نمیفهمه عقل بهم میگه نکن دل اجازه نمیده بهونش رومیگیره وابستش شدم بدجوروابسته شدم معتادشدم میخوام صداش روبشنوم چرااینکارروکردومیکنه
چراوابستم کردداغونم :54::54:
-
ببین من نمیدونم چرا تورو نامزد خودش معرفی کرده
به هر دلیلی
تو دنبال دلیل کاراش نباش
من از آقایون معجزه دیدم
باید دست نیافتنی باشی به محض اینکه بفهمه همیشه و هر وقت بخواد میتونه داشته باشه تورو بازیت میده
اینا همش بازیه
کسی که قصد ازدواج داشته باشه دست دست نمیکنه ، به محض شناخت طرفین اکی میشه همه چی
من نمیدونم ما دخترا چرا انقد خودمونو درگیر میکنیم
خودمم مثله تو بودم الان هزار تا مشکل روحی پیدا کردم
ولش کن