-
سلام.
منم خیلی خوشحال شدم که نتیجه تلاش هاتون رو دیدین:72:
گفتنی ها رو که دوستان گفتند اما در مورد گلایه همسرتون از تنهایی و بی دوستی.
تو آلمان جمعیت ایرانی کم نیست، درسته تو شهر شما کمه ولی احتمالا تو شهرهای اطراف و نزدیکتون تعداد ایرانی ها بیشتر باشه مخصوصا تو شهرهای دانشجویی، بدون اینکه از همسرتون گلایه کنید، سعی کنید دنبال یه راهی باشید که به جمعیت ایرانی های اطرافتون بیشتر نزدیک بشین (از طریق سایت ها و وبلاگ هاشون یا انجمن مسلمونا یا ترک هایی که جلسات مذهبی برگزار میکنند-مثلا واسه عاشورا احتمالا یه جایی مراسم برگزار میشه و اونجا احتمالا هم ایرانی ها شرکت میکنند-)تا همسرتون اون نیاز به دوست و روابط اجتماعی رو هم بتونه برطرف کنه. از این جهت اصلا به همسرتون نگید که خودخواه هستند چون پدر و مادر همسرتون فوت شدن، و از سایر فامیلشون هم دور هستند این احساس ناخوداگاه درونشون وجود داره.
سعی کنید تو هر موقعیتی جای خودتون و همسرتون رو عوض کنید، اینطوری درک حرف ها و رفتارشون آسونتر میشه.
:72::72::72:
-
سوده جان بهت تبریک میگم . نمیتونم بگم چقدر خوشحال شدم . عزیزم چرا گفتی روی مبل بخوابم . هیچوقت اینکار رو نکن . عزیزم باز هم مثل قبل صبور باش . عزیزم مردها انسانهای بدی نیستند . چیز زیادی از ما نمیخوان . فقط یه کم صبوری . فقط زبانشون با ما فرق میکنه . و کافیه این زبون رو یاد بگیری . مثلا اونجا که گفته هیچ حسی بهش ندارم . مطمئنم به زبان مریخی بوده . ولی با عملش نشون داده که دوستت داره . در مورد همسرت که گفتی دوستی نداره و احساس تنهایی میکنه . دلیلش اینه که از شما دور بوده . همه ما اگه با همسرمون صمیمی باشیم نیاز کمتری به دوستان دیگه احساس میکنیم . و همین دوستی های معمولی برامون کافی میشه . ولی اگه از همسرمون فاصله بگیریم و نتونیم به تفاهم لازم برسیم . احساس دلتنگی باعث میشه دنبال دوست صمیمی بگردیم . همین خود شما همسرت که برگشت پیشت دیگه یادی از ما میکنی ؟:311:خوشبخت و شاد باشید . سلام بر حسین (ع)
-
سلام سوده خانم عزیزم
یعنی نمیدونی وقتی بستتا خوندم کلی گریه کردم.وای که چقدر خوشحالم برات و واسه بارمیدا.از وقتی اون برنامه چهل شب دعا رو شروع کردیم موقع دعا همش بارمیدا جلو چشمم بود .الهی شکر .بدون و مطمپن باش که همسرت دوستت داره و به نظر من حتی اینکه بهت گفته یه فرصتی به خودمون بدیم نشون میده غرورشو در برابر تو گذاشته کنار(نمیخوام مقایسه کنم خدای ناکرده ولی شوهر من که با کلی ناز و غرور بذیرفت و اینم نگفت البته آدما با هم متفاوتند دیگه)منظورم اینه که همه چیز عالیه شما خانم قوی و با اراده ایی هستی همین که تغییرات در خودت دادی نشون دهنده این موضوعه واسه منم دعا کن چون میخوام یه تحولی به خودم بدم و خیلی استرسشا دارمبازم خدا رو شکر :323:
وای چقدر خوشحالم:43::43::43::43::43::43::43::43::43: :43::43::43::43:
ولی یادت باشه از الان به بعده که کار ما تازه شروع میشه همیشه گفتن شوهر داری نه شوهرگیری:58:بس حفظش مهم تره
-
سلام به دوستای تک خودم٫ :72::72::72::72:
اول از همه از همه شما عزیزانم واسه انتقال این حس زیبا کمال تشکر رو دارم٫میدونم که چقدر واسم خوشحالید و واسه خوشبختیمون دعا کردید
من همچنان منتظرم تا خبری از همسرم دریافت کم٫میدونم که گفته تا هفته دیگه میخواد باز فکر کنه و هفته دیگه میاد پیشمون٫چی میشه اگه دیگه بر نگرده و پیشمون بمونه!!!
زندگی موفق عزیزم:43: نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم چون این شما بودید که با تاپیک ۴۰ شب دعا من و بچه های سایت رو تشویق به دعا کردن در حق هم انداختید تا من امروز با چشوای خودم معجزه این دعا هارو ببینم!!! از خدای یکتا واستون بهترینها رو میخوام و یک زندگیه موفقتر از حالا واستون!:203:
حتما غذای مورد علاقشو میذارم و تحویلش میگیرم همسرمو٫منتظر اون لحظه ام که کلید بندازه بیاد تو!!!اصلا راجب گذشته باهاش صحبت نمیکنم و شاد شاد و تمام سعی خودمو واسه آرامشش میکنم!قول میدم مواظب رفتارم باشم و تا خدای نکرده چیزی نشه که نظرش برگرده٫ خدارو شکر انقدر تمرین کردم و خدا یاریم کرده که احساسمو کنترل کنم که میدونم دیگه اونجور سختم نیست!!!
بی نهایت مهربونم :43:چشم٫ممنونم که به فکرمی و راهنمایم میکنی گلم٫حرف خوبی زدی!حواسمو جمع میکنم حسابی!
نیکا جونم عزیز دلم من هم دوستت دارم گلم:43:٫من همیشه پایین پستا حواسم بهت بود!مرسی که به فکرم بودی٫امیدوارم که یک زندگی پر از خوشبختی و شادی رو با همسرت آغاز کنی و با هم به تمام خواسته هاتون برسید!:203:
سپی جون :43:عزیزم جدای خیلی دردآوره٫کاملا درکت میکنم و میدونم که هر چی خواسته خداست همون میشه!تو هم پس خودتو بسپار به خودش٫و فکرت رو آزاد کن!ایشالا به همه خواسته های قشنگت بسی و اون مرد رویاهات هر چه زودتر با ماشین (چه ماشینی دوست داری؟) همون به سراغت بیاد گلم:203:!
پارسا جان:72: پارتی گرفتیها حسابی٫خاننده کیه؟!داداش من گناه داره محرمه! پارسای عزیزم قول میدم دوباه تاپیکهارو از اول مرور کنم٫ از خدا میخوام خودش همه چیزو درست کنه من هم بهش احترام میزارم و باهاش مهربونم! پارمیدا هم خدارو شکر خوبه٫راستش باید واکسنه میشد٫چیزه مهمی نبود٫نگران نباش برادر گلم!
باز هم ازتون تشکر میکنم که همیشه پا به پام کمکم کردید و با راهنمایهاتون منو به خواستم رسوندید و من باز هم میخوام ازتون یاد بگیرم و اینجارو ترک نمیکنم واحد عزیزم!!!:227:
آرام دلم قربونت برم :43:واقعا خدا اگه کسی بهش توکل کنه نا امیدش نمیکنه و متوسل شدن که دیگه خیلی بهتره! میدونم که واسم خیلی خوشحال شدی٫من هم خوشحالم ولی وقتی زوق میکنم که شما دوستای گلم هم به خواسته هاتون برسید و خبر نی نی هاتونو واسم بیارید و بقیه بچه ها خبر عروسی یا زندگی شیرینشونو و سلامتی! :203:
باور کنید خیلی دلم واسه سما شور میزنه ازش خبری نیست٫بهارم که اصلا دیگه نمیاد٫ خدارو شکر که تقدیر گلم هم داره به حاجت دل مهربونش میرسه!:323:
آرام دلم واقعا خودمم خسته شدم انقدر معذرت خواستم!اتفاقا میرم سر جام میخوابم ولی تو این چند وقته پارمیدا پیشم تو تخت میخوابیده٫از دیشب بردمش دیگه تو اتاقش!علی هیچوقت دوست نداشت که پارمیدا هر شب وسطمون باشه و من همیشه میگفتم واااا دخترمونه ها!!! دیگه میبرمش تو اتاقش( یک هفته تمرین میکنم)! قول میدم طبیعی رفتار کنم خودش اگه خواست میتونه بیاد پیشم اگه نه هم بره هر جا دوست داره بخوابه٫من نمیخوام مجبورش کنم٫زورکی که نیست٫ایشششششش!:311:
پاییزه جونم:43: چشم عزیز دلم رو مبل نمیخوابم عصابانی نشو گلم٫حواسم هست گذشته رو انداختمش دوررررر!دعا کنید امدش دیگه نره:302:!
کاملیاجونم:43: حتما حواسم به ماهیم هست٫از این دستکشهای پرز دار میگیرم که لیز نخوره و دلمو دریای میکنم وسیع که جاش تنگ نشه خدای نکرده و بخواد بره اقیانوس !ای از دست این غرور مردها٫میدونم مهربونم منم فراموش کردم٫نمیزارم هم شیطون سراقم بیاد!حتما, خودت میدونی غروری دیگه واسم نمونده٫همشو سر زندگی دوباره فدا کردم تا دخترم و هم خودم مزه یک زندگی شیرین و بدون دغدغه رو بچشیم!
مهربونی گلم :43:ممنونم ازت عزیز دلم٫واسه اینکه واسم انقدر خوشحالی خانومی٫امیدوارم که یه روز منم واستون از ته دلم ذوق مرگ بشم!
همینجام از دوستان خوبی که تو تاپیک سوده جان صادقانه و صمیمانه راهنمایی کردن، مثل پارسای عزیز، آونگ عزیز و خاله قزی عزیز، فرشته مهربان و بانو بالهای صداقت و مدیر جان و .... تشکر میگنم. بزرگواری کردین. واقعا سپاسگزارم از همه شما دوستانم !:72::72::72::72::72:
اتفاقا به فکرش هستم٫باید زنگ بزنم به مغازه ایرانیهای اینجا و جویا بشم ببینم تیم فوتبالی چیزی که مردها توش فعالیت دارن وجود داره تا همسرم رو از این تنهای در بیارم!تمام سعی خودمو میکنم که یک زن واقعی باشم با متانت و با وقار!
سلام صبای عزیزم:43:٫خیلی ممنون از راهنمای که کردید٫نشون میده که شما هم مال همینجا باشید؟! همسرم بلژیک که بود جاهای مذهبی میرفت!!!اینجاهم هست٫اتفاقا خونه پسر خالش که بودیم ایشون به علی پیشنهاد کردن باهاش بره٫حالا میخواد واسه مراسم عاشورا بره که فقط مردها شرکت میکنند!شما کاملا درست میگید من نباید خودخواهانه رفتار کنم و کاملا درکش میکنم که به این نو ارتباطها احتیاج داره و من هم تمام سعی خودمو واسه نیازش میکنم!قول میدم خودمو جاش بزارم تا بهتر درکش کنم٫یعنی این جزو چیزهای هست که مینوش عزیزم یادم داد که باید خودمو جاش بزارم٫امیدوارم مینوش گلم هم به خواسته هاش برسه و ناراحتیشو نبینم:203:!!!
واحد مهربونم:43:٫یار همیشگی من!شما هم یکی از اونهاید که همیشه پا به پام کمکم کردید و واقعا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم! تو تمام اون روزهای اول که خواهرانه درکم کردید٫ممنونم ازتون! دعا کنید بیاد من میرم رو تخت میخوابم!دقیقا من هم زبون مریخی رو دارم یاد میگیرم ( واسه دفعه دوم یک بار دیگه مرورش میکنم)صبوری میکنم و با مهربونی خودمو بهش نزدیک میکنم!کلی خندیدم با جمله آخرتون٫من اینجارو ترک نمیکنم٫قول میدم!:311:
سلام من هم بر حسین (ع) :43:
تقدیر عزیزم٫:43:مهربونم دلم واست مثل آینه روشنه٫میدونم که همین روزها همسرت برمیگرده و زندگیتون از قبل هم بهتر میشه٫یعنی باید بهتر بشه! خدا بزرگه و حواسش به همه ما هست! میدونم که میتونی٫انقدر صبور بودی که باز بشه روت حساب کرد٫انقدر فداکاری کردی من اصلا تو زندگی نکردم و من ازت این فداکاری رو یاد گرفتم٫کوتاه امدن خیلی واسم سخت بود٫اینکه جلوی زبونم رو بگیرم ولی حالا سکوت میکنم تا اون هم آورم بشه تا اون کوتاه بیاد و بجاش محبت میکنم تا دخترم مزه شیرین پدر داشتن رو دوباره کنارش حس کنه تا خندهای از ته دلشو ببینم! :43:
دیشب وقتی دعا میکردم با من دستای کوچیکشو برد بالا :43:و گفت خدایا بابا علیمو برگردون!رفتم سریع بقلش کردم و دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم:54:!
خدایا خودت میدونی٫ انقدر پشت در خونت در میزنم تا در رو رو همه ما باز کنی و روی ماهتو ببینم!
دوستتون دارم
-
سلام سوده جان :72:
واااااااااااااااااااااااا ای خیلی خیلی خوشحالم... :326::326:
نمیدونی چقدر با تک تک جملات و متن های تاپیکت گریه کردم...:302:
باید اعتراف کنم من حتی برای خوندن یک تاپیکت تا 3 نیمه شب بیدار بودم و خوندمش و گریه کردم...:315:
من که پیشه خدا خیلی گناه کارم و روسیاه... ولی توی این 2-3 شبی اولین نفری که جلوی چشام میومد و براش دعا میکردم شما بودی....
واقعا خیلی خوشحالم ....:43: صبوری و پشتکارت برای تغییر دادن خودت کار خیلی سختی بود که تو تونستی از عهدش بر بیای:104: پس مطمئنم که میتونی از این به بعد هم همسر خوب و با گذشتی باشی و همسرتو درک کنی تو موقعیت های مختلف زندگی. :46:
ولی خودتم فراموش نکن.... :305:از این به بعد دنبال برنامه های خودتم باش... برای دانشگاهتم حتما اقدام کن چون همسرتم خیلی دوست داشت...
برات بهترینهارو از خدا میخوام... انشاءا...سال دیگه برای تاسوعا و عاشورا با همسرتو دختر گلت ایران باشی تا بتونید از مراسمات اینجا استفاده کنید و هم اینکه تشکر ویژه ای از صاحب این ماه داشته باشی...
برای منم دعا کن این روزا حالم خوب نیست از لحاظ روحی بهم ریختم....:315: نمیدونم چرا نمیتونم حتی دیگه از ته دلم با خدا درد و دل کنم و ازش کمک بخوام...:47: حس میکنم از خدا فاصله گرفتم... از همه ی دوستان میخوام برام دعا کنن. مرسی.:323:
-
سلام دوستای عزیزم:72::72::72::72::72:
سارا جونم چطوری گلم؟! مرسی که باهام همدلی کردی مهربونم و چشمای خوشگلت رو تا صبحگاه واسه خوندن تاپیکم باز نگه داشتی٫میبوسمت عزیزم:43:٫شک ندارم که این لطف خدا از سر دعاهای شما دوستای خوبم نسیبم شد٫تک تکتونو دوست دارم و واسه خواسته هاتون دعا میکنم!:203:
حتما سارا جونم به فکر آیندم هستم و میخوام درسمو به اتمام برسونم٫تمام سعیم رو میکنم! انشالا که بتونم سال دیگه من هم این لطف شاملم بشه و از صاحب عزیز این ماه تشکر داشته باشم٫تو که پیششی خودتو بیشتر بهش نزدیک کن و از ته دل ازش بخواه مهربونم٫امیدوارم این نا آرومیهات تموم بشه و تمام خواسته هات برسی گلم!:203:
خوب من پستهای که مدیر محترم واسم گذاشتن رو اینجا میذارم تا شاید بتونه کمکی به نیکای گلم و بقه دوستان باشه! باید مهارتهای ارتباطیم رو قوی کنم!!!
این دو تا تاپیک بهم پیشنهاد شده از طرف مدیر عزیز:
http://www.hamdardi.net/thread-3525.html
http://www.hamdardi.net/thread-1262.html
و بعد از اینکه جریان خونه پسر خاله رو توضیح دادم این پست رو دریافت کردم٫ این لینک رو حتما بخونید!
http://www.hamdardi.net/thread-9046.html
البته بهم توصیه شد که:
صبور باش.
سعه صدر داشته باش.
عجله نکن.
نگران نباش
خیالت راحت باشه
امیدوار باش
با انگیزه باش
افراط نکن.
مودب و محترمانه صحبت کن.
خشم و ترس خود را تحت کنترل داشته باش.
مهارتهای ارتباطی که گفتم بارها و بارها و بارها مطالعه کن و تمرین کن و تمرین کن.
بیشتر شنونده باش.
نگاه و لمس مهربانانه بیشتر از حرف مهربانانه داشته باش.
آن چه می دانی دوست دارد انجام بده و آنچه دوست ندارد را مدتی کنترل کن.
خود را خسته و غمگین و دلزده نشان نده.
و از همه مهمتر باید استمرار و ثبات داشته باشید. ثبات بسیار بسیار بسیار مهم هست. یعنی بالا و پایین زیاد نشو.
میانه رو باش ولی همیشه باش.
محبت زیادی گاهی آسیب ایجاد می کند چه وقت؟
وقت که حال محبت کردن نداری و محبت را کم می کنی ، فرد مقابل یکباره فکر می کند ناراحتی و بی توجهی.
ولی اگر کم باشد ولی همیشه باشد بهتر هست!
دوستای گلم دیروز همسرم زنگ زد و آمد خونه تا با پارمیدا بازی کنه!:227::227::227:
اول قرار بود بیاد ببرتش بیرون ولی وقتی امد گفت میرم تو اتاق پارمیدا باهاش بازی کنم! گفتم خیلی خوش امدی٫خونه خودته! :43:
اولش کمی معظب بود!!! ولی بعد دیدم دراز کسیده واسه خودش تو اتاق با هم گل میگن و بازی میکنند!:310:
من هم گهگداری باهاشون بازی میکردم و ازش پذیرای کردم! یه ۲٫۵ ساعتی پیشمون بود٫وقتی میخواست بره پارمیدا گفت بابای شب بخواب اینجا٫گفت نه من باید صبح زود ساعت ۴ برم کار٫اینجا لباس ندارم کیف کارم هم تو اون خونست!گفت هفته دیگه میام پیشت میخوابم٫منم ذوق مرگ شدم حسابی!:43:
داره خدارو شکر رفته رفته خودشو بهمون باز عادت میده٫دوستای گلم بازم به دعاهاتون نیازمندم:203:
دارم مهارتهای ارتباطی رو تمرین میکنم تا باهاش همدل بشم وبیشتر درکش کنم! امروزم زنگ زدم واسش یه جا پیدا کردم که ایرانیها میرن فوتبال٫بیاد بهش پیشنهاد میدم اگه دوست داشت بره!!!هنوز با من کم صحبت میکنه ولی میدونم این هم درست میشه باید حسابی تمرین کنم!
بازم به کمکهاتون نیاز دارم تا بتونم یک قدم دیگه به طرف خوشبختی ور دارم!!!
:72::72::72::72::72:
-
-
سلام سوده جان.
من همیشه خواننده خاموش تاپیکهای شما بودم و خیلی چیزها از شما یاد گرفتم. وقعی گفتی که علی آقا در هوائ سرد آلمان پنجره رو باز گذشته بود، فکر کردم علی آقا دلش پرّ میکشه برای سوده. این دیگه برای پارمیدا نیست. برای سوده هست. برای همه خبرهای خوشی که دادی خیلی خیلی خوش حالم و برات دعا میکنم که همیشه ثبات داشته باشی و بتونی همسر مهربونت رو شیفته بزرگواری و محبت خودت بکنی.
سوده جان خیلی ممنونم که راهنماییهای مدیر رو در این تاپیک میاری. من هم امکان پرداخت حق عضویت رو ندارم. فقط میتونم از شما تشکر کنم که انقدر قلب بزرگ و مهربونی داری.
با قلب مهربونت برای همه ما دعا کن.
-
سلام سوده جان
من خواننده خاموش اينجا بودم اما فقط بخاطر شما اينجا عضو شدم
با خوندن مطلبهاي شما وبكار بردنشون دارم اروم اروم زندگي خودم و همسرم رو ازون حالت جنگ و دعوا رها ميكنم
اميدوارم كه هر دوتامون موفق شيم كه من مطمئن هستم ميشوييييييييييييييييييم
-
سلام سوده جونم
از ته ته قلبم برات خوشحالم هرروز دعات میکنم و برات انرژی مثبت میفرستم . بابت لینکهایی هم که گذاشتی واقعا نمیدونم چه طور تشکر کنم .
من حدود 2/5 ماه پیش یکبار با همسرم آشتی کردم و به مدت 3 هفته هم با هم آشتی بودیم . اون موقع خیلی خوشحال بودم و خیلی خدا رو شکر میکردم .ولی چون اخلاقم مثل قبل بود همسرم طاقت نیاورد و منو از خونش خیلی محترمانه بیرون کرد و گفت که دیگه هم اینجا نیا ( خارج ازشهرخونه گرفته و ما تو اون 3 هفته آخر هفته ها میرفتیم اونجا )
وقتی با تاپیک تو آشنا شدم فهمیدم که من چقدر اشتباهات رفتاری داشتم که قبلا اصلا و ابدا متوجه شون نبودم و حالا دارم هر روز و هر روز روی رفتارهای اشتباهم کار میکنم . چون متوجه شدم که با تکرار این رفتارهام حتی اگه همسرم هم برگرده باز زندگیمون به هم میخوره.
خیلی خیلی دوست دارم عزیزم آشنا شدن با تو نقطه عطفیه تو زندگیه من .
امیدوارم هر چیزی رو که از خدا می خوای بهت بده.
-
سلام دوستای مهربونم،
دیگه دارید خجالتم میدید بخدا، من که کار مهمی نکردم!!! شما دوستان انقدر در حق من محبت کردید و منو به خودم رسوندید که هر چقدرم از شما دوستانم تشکر کنم باز کم کردم!:43:
Hazef عزیزم خجالتم نده گلم،مگه میشه آدم در برابر محبت شما محبت نکنه، من خودم هم به لطف نمیدونم کدوم خیر خواهی رنگم قهوهای شد،ای کاش میدونستم کی بود،حدس میزنم خود مدیر محترم بودن! :72:
Hafez جانم امیدوارم که علی دوستم داشته باشه،همیشه بعد از اینکه شما دوستانم رو دعا میکنم بعدش از خدا کوچولو میخوام که تو چشمای علی دوباره برق عشق رو ببینم،اصلا تو چشام نگاه نمیکنه درست و حسابی! تا نگاه میکنه میخنده و بعد سریع با پارمیدا حرف میزنه!
یاس عزیزم خیلی خوشحالم که داری زندگیتو به آرامش دعوت میکنی و با عشق و محبتت همسرت رو راضی نگه میداری! آرررره گلم ما به لطف خدا موفق میشیم، به قول بالهای صداقتم وقتی خدا بخواد که ما به خواسته دلمون برسیم٫به دنیا اعلام میکنه که تمام راه هارو واسمون باز کنند و هیچ چیز جلودارمون نخواهد شد!:203:پس مطمعن باش ما هم میتونیم و به خواستمون انشالا میرسیم گلم! :203:
نیکا جونم چطوری گلی٫همه چیز بحمد ال.. خوبه؟! اتفاقا پارسال همین موقعه ها بود که با علی قهر کرده بودم و بوسیله پسر خالش که لطفه بزرگی در حقمون کردن و آشتیمون دادن ولی من با همون رفتارهای اشتباهم دوباره باعث نا رضایتیش شدم٫تقریبا ۲ماه آشتی بودیم بعدش رفت ایران و بعدشم که همتون میدونید٫یعنی منم هم همینو میخوام بگم تا وقتی ما خودمونو درست نکنیم و استمرار و پبات نداشته باشیم و این احساسات رو کنترلش نکنیم و یه تعادلی توش ندیم همین آشه و همین کاسه!!!
خانومی الان همسرت میاد گهگداری به دخترتون سر بزنه؟!
یعنی شما دیگه تو خونه خودت نیستی؟!
اگه دوست داشتی البته جواب بده مهربونم!امیدوارم که دوباره در کنار هم به لطف خدای بزرگ بالا سر دختر گلت باشی عزیزم٫ما باید تمام تلاشمون رو بکنیم!من هم خیلی دوستت دام و برای روزهای خوشبختیت دعا میکنم که زود برسند ایشالا!:43::203:
بچه ها علی رو دیروز باز بعد از مهد دیدیم٫خدارو شکر میخندید و با روی باز سلام کرد بعد کمی با پارمیدا صحبت کرد و گفت پارمیدا بعد زنگ بزن بابا! خلاصه ما رفتیم خونه دیدم خواهر کوچیکم ( ۲۶ سالشه البته) جلو در بود٫امده بود موهاشو رنگ کنه پیشه من!
خلاصه بعد از غذا خوردن پارمیدا به همسرم زنگ زد و علی گفت من بعد میام خونه باهم بازی کنیم! پارمیدا حسابی خوشحال شد و قطع کرد!من گفتم بذار بهش بگم سارا اینجاست که یوقت ناراحت نشه!
واسش نوشتم که سارا اینجاست و امیدوارم که مانع امدنت نباشه!وفکر کنم تا یک ساعت دیگه میره! نوشت کار دارم فعلا بعدا میام!
وقتی امد سارا هنوز اینجا بود٫یواش امد تو گفت کی اینجاست گفتم سارا٫ دیدم یه جوری شد ( حالا خوبه سارا تا حالا آزارش به مورچه هم نرسیده و اصلا کاری به این کارا نداره) پارمیدا هم داشت کارتون میدید٫علی گفت پارمیدا بیا بریم اتاقت و اصلا تو پذیرای نیومد!پارمیدا هم کلید کرده بود میخواست کارتون ببینه!خالصه علی گفت اگه میخوای کارتون ببینی من میرم خونه و یه روز دیگه میام که وقت کنیم بازی کنیم! ( البته من درکش میکنم از ساعت ۴ صبح تا ۳بعد از ظهر سر کار بود رفته خونه غذا خورده کمی نشسته و امده بود با تمام خستگیش) رفتن بازی تو اتاق پارمیدا و من هم کمی رفتم پیششون بازی و کمی میومدم پیش خواهرم!خواهرم یک ساعتی بعدش رفت و ما با علی سه تای بازی کردیم ولی بازه کمی با هم سرد بودیم٫علی نه من !!!
من ازش پذیرای کردم و میخندیدم! با پارمیدا حسابی بازی کرد و دوتای قش میکردن!
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که خنده رو روی لبهای دخترم برگردوندی و دل کوچیکشو باز شاد کردی! خدایا شکرت که باز به زندگیمون فرصتی داری میدی تا اینبار با ایمان قوی که بهت پیدا کردم زندگیمو با یاد و نامت یه استارت جدید بهش بزنم! این بار بهترین سعی خودمو میکنم! فقط ازت میخوام کمی دلش رو خواهانم کنی:203:
بچه ها میگم نکنه واقعا دوستم نداره٫میخنده و باهام کمی حرف میزنه ولی چطوری باهاش گرم بگیرم و صمیمی بشم?! شایدم کمی زوده٫آره فکر کنم زوده!!!تا دیر وقت پیشمون بود٫دید که پارمیدا خسته شده گفت من دیگه برم موقع رفتن هم صد دفعه خدافظی کرد ( مسخره بازی میکرد)!:311:
تمام مهارتهای ارتباطی رو دارم یاد میگیرم تا در موقع خودش ازشون استفاده کنم و مهارت گوش دادن!!! کنترل کردن احساسات هم که انقدر تمرین کردم با بابام٫چون بابام بیشتر وقتها عصبیم میکرد٫چون یه چیزو صد بار تکرار میکنه!!! ولی اونم دیگه کنترل میکنم و تا میاد شروع کنه حرفهای تکراری بزنه من سریع موضوعو عوض میکنم یا با ملایمت میگم بابا شما این موضوع رو گفته بودی( قبلا ها خیلی عصبی برخورد میکردم٫خدا اون روزهارو نیاره٫واه واه چی بودم:81:)
دوستای گله خودم باز هم به کمکهاتون نیازمندم تا علی رو با خودم صمیمی و گرم کنم,تا بتونم بیشتر باهاش حرف بزنم!!!
:72::72::72::72::72: