محکوم به تحملم فقط کم آوردم
[align=justify]علنی بهم میگی دوستت ندارم فقط بخاطر بچه ها با هم زندگی می کنیم، هیچ پشتوانه ای جز خدا ندارم که بهش پناه ببرم و ازش بخوام که کمکم کند و بعضی وقتها جلوش دربیاد و حمایتم کنه. اونم فهمیده که محکومم به تحمل.من 2 تا پسر دارم که به اندازه دنیا دوسشون دارم خودمم 31 سالمه. لیسانسم و مشغول بکار تویک سازمان خوب. اما درمانده ام. همیشه تودعواهامون من پیش قدم میشدم چه مقصر بودم و چه نه. آرومش می کردم و خودمو حقیر و کوچک. اون تا دوم راهنمایی تحصیلات داره ولی طوری ما من رفتار می کنه که احساس کوچکی و حقارت می کنم. زندگی باهاش جز اضطراب برام چیزی به همراه نداره. دلم برای آرامش و آزادی تنگ شده. تا وقتی خوبه که من ناراحت نباشم. از هیچچی گله نکنم. عصبانی نشم. چیزی نخوام . دلم برای کسی تنگ نشه. خسته نباشم و مریض نشم. همه حرفام براش بی مفهومه و فقط وقتی ازم راضیه که ازش تعریف و تمجید کنم . ولی دیگه بعد از 10 سال زندگی نمی تونم و فقط در مقابل همه توهینا و تحقیراش سکوت اختیار کردم و جز سلام حرفی برای گفتن باهاش ندارم . عرصه بهم تنگ شده اگر پسرام نبودن تا حالا رفته بودم. اعتماد به نفسم از دست دادم. دیگه نمی تونم ناراحت نباشم و توهیناشو تحمل کنم. نمودونم چیگار کنم.روز به روز خردتر و پژمرده تر شدم. آدم بی اعتقادیه. نماز نمی خونه و با خدایا به امید تو غریبه است . از زندگیش ناراضی هیچوقت خداراشکر نمی کنه بخاطر بچه های سالم و منی که همیشه در مقابش کوتاه اومدم و تحقیراش تحمل کردم و مطمئنم هرکی جای من بود بریده بود و من حالا بریدم.اما تکیه گاهی ندارم که به امید اون حرفامو بهش بزنم و برم.[/align][/b]
RE: محکوم به تحملم فقط کم آوردم
بالاخره هر مشكلي بايد يه راهي داشته باشه ... فكر كنم بهتره يكم باهاش جدي صحبت كنيد..اخه ميدوني مشكل اينه كه شما با اون خيــــــــــــــلي فرق داريد....اصلا چي شد كه ازدواج كرديد
RE: محکوم به تحملم فقط کم آوردم
خزان عزيز
سلام
واقعاً براي مشكلي كه داريد متأسفم. بايد بگويم كه خود شما از ابتداي شروع زندگي قدمهايتان را تاكنون اشتباه برداشته ايد و همين امر باعث شده كه امروز از زندگي خود ناراضي باشيد. در هر حال تغيير رويه دادن شما الان چيزي جز جبهه گرفتن همسرتان به همراه ندارد و او كه تا به حال همه چيز بر وفق مرادش بوده است حاضر نخواهد بود كه موضع خود را عوض كند مگر اينكه شما يا واقعاً با او جدي صحبت كنيد كه مطمئنا موضع خواهد گرفت و يا اينكه سعي كنيد به بعضي از امور او بي تفاوت باشيد. اگر از روز اول نقش تحمل كردن و ساختن را بازي نمي كرديد الان بعد از 10 سال خسته نمي شديد. اينبار سعي كنيد واقعاً با او بسازيد نه از روي ظاهر. كمي خودتان را در بعضي از كارهاي او كمتر مداخله دهيد تا كمتر برايتان آزاردهنده باشد. نقش فرزندانتان را در رابطه بينتان پر رنگ تر كنيد و سعي كنيد در ميان صحبتهايتان از حضور فرزندانتان هم استفاده كنيد و به خاطر آنها صحبتهايتان را به بيراهه و يا احيانا دعوا نكشيد.
ديد خودتان را اگر عوض نكنيد زندگي مشترك كه هيچ، زنده بودنتان را هم مجبور خواهيد بود كه تحمل كنيد. بهتر است انگيزه هاي خود را براي خود،زندگي ،فرزندان و همسرتان بيشتر كنيد و افراد خانواده را هم به آن سو هدايت كنيد. به هر حال شما به عنوان زن خانه، مادر خانواده و يك فرد تحصيلكرده اجتماعي موظفيد كه مسير هدايت زندگيتان را بعهده بگيريد