-
سلام به همه دوستای خوبم...
توی این مدت با خاستگار جدیدم درگیر بودم.از روز اولی که ایشونو دیدم ازش خوشم آقا بد باشه، دلم به سمتش راضی نبوده.
مثلا از قیافش خوشم نیومد این بیچاره زشت نبود ولی دلپسب منم نبود. .همش با این بیچاره خاستگارم برخورد سردی باهاش داشتم که خودش فهمید گفت شما دلت پیش من نیست و معلومه ازم خوشت نیومده و گفت دیگه اصرار نمیکنم ..دلم هنوز جای اولشه...هرکاری میکنم با خودم کلنجار میرم نمیتونم با هیچ مرد دیگه ای صحبت کنم...
من دنبال این حرفا نیستم که بگم با خاستگار دیگه چیکار کنم.
به من یک سری جملات یاد بدید تا برم پیش کسی که دوستش دارم حرف دلمو بزنم.؟؟؟؟راهی بهم نشون بدید که اونو متوجه کوتاهییای که توی این مدت داشته بکنم.
-
سلام
به نظر من لازم نیست بهش حرفی بزنی.
شرکتش رو ترک کن و برو سراغ یه کار دیگه.
-
ممنون از راهنماییت دوست عزیز.
من شرکت سرکار نیستم.من یه اداره دولتی سرکارم.....وقتی اداره هستم اصلا نمیبینمش اون اقا رییس اداره هست و پیشش نمیرم.چندین بار به خواهرم گفته چرا خواهرت تحویلم نمیگیره، ولی حتی یک بار به من نگفته چطوری ؟ چیکار میکنی و این حرفا....
من این کار رو ول نمیکنم چون به پولش و همچنین سابقه کاریش نیاز دارم.
راه دیگه ای به من پیشنهاد کنید....متشکرم.
-
خواهر خوبم به نظرم رسید خواستگارتون مرد خوبیه و دوستتون داره و به هیچ وجه نمیخواد شما رو از دست بده . این دوست داشتنش رو هم براتون ثابت کرده با بردن شما به اداره اش و با زیر سوال بردن شغل و ابروی خودش . بدون اینکه از شما سو استفاده کنه یا انتظار غیر معقولی از شما داشته باشه . ولی شرایط خونواده ایشون خاص هست و ایشون مجبور به سرپرستی چهار خواهر مجرده . این مشکل کمی نیست ولی باید به نحوی حل بشه . با ایشون صحبت کنید و با همدلی سعی کنید مشکل رو حلش کنید تا شرایط برای ازدواجتون محیا بشه . اگه این مشکل حل نشه بعد از ازدواج هم شما با خواهرهای ایشون مشکل خواهید داشت . این منطقی نیست که اونها انتظار داشته باشند برادرشون تا اخر عمر مجرد بمونه و از انها نگهداری کنه . انصاف هم نیست که بیخیال خواهر هاش بشه ولی میشه توی یه خونه جدا هواشون رو داشته باشه و به زندگی خودش هم برسه . از مسئولیت پذیری ایشون در قبال خواهر هایشان تقدیر کنید ولی بهشون یاد اوری کنید که در قبال شما هم مسئولند . به ایشون به عنوان رییستون نگاه نکنید بلکه به عنوان خواستگارتون خیلی صریح صحبت کنید . بگید که اگر موضع خودش رو مشخص نکنه شما قصد ازدواج دارید و نمیتونید تا ابد منتظر ایشون بمونید .
-
یه جمله عزیزم و تمام:
دور آدم مغرور رو خط بکش
-
رسی واحد گرامی..
خودم هم بعضی اوقات به کاراش فکر میکنم تنها نکته ای که به ذهنم میرسه مسیولیت پذیری ایشون هست همیشه برادرم هم میگه این آقا مرد خوبیه و خواهراش بیچاره ها آواره میشن من خودم میدونم بیچاره ها ناموس هستن ولی من هم آدمم و احساس دارم
.نسبت به مسایل کاری و درسی من خیلی توجه میکنه و خیلی داره تلاش میکنه که من بدون کنکور دکتری استعداد درخشان قبول بشم.ولی نسبت به مسایل عاطفی و احساسی من بیتوجه شده، اوایل عالی بود و خیلی به من محبت و توجه میکرد حتی به مادرم و دامادم مستقیم گفت که منو دوست داره و من ایده ال هاشو دارم و حاضر نیست از دستم بده. ولی الان دیگه به لحاظ عاطفی نسبت به من سرد شده.البته من هم حساسم ، حسودیم میشه میبینم واسه خواهراش و خواهر زاده برادرزادش کادو میخره ولی وقتی به من میرسه خشک میشه. وقی میبینم به فکر این هست خواهراش تفریح نرفتن اونارو ببره مسافرت و وقتی به من میرسه میگه سرم شلوغه جلسه با وزیر دارم واین حرفا و میگه خداروشکر پدر مادرت تورو بیرون میبرن سرت گرم میشه به من گیر نمیدی..
مشکل من این هست اینقد نسبت به من بیتوجهی کرد و من خودخوری کردم و قهر کردم دیگه قهر کردن من واسش عادی شده..
چند باری اداره منو دید باهام شوخی کرد و من جوابشو ندادم و خودش متوجه ناراحتی من شده...حتی یه اس ام اس نمیده که چطور شدم و چرا باهاش قهرم.
جدیدنا پست شغلیش هم بالاتر رفته و کل اداره براش دولا راست میشن...من نمیتونم مثل بقیه باهاش این برخوردو کنم اون هم به این وضعیت عادت کرده که همه باهاش با دورویی برخورد کنن و برخورد منو بعضی اوقات بی احترامی میدونه..
برم پیشش مستقیم بگم که من تورو دوست دارم و این حرفا؟؟؟؟؟روم نمیشه مستقیم توی چشمش نگاه کنم و بگم....
نامه بنویسم بهتر نیست؟
-
شما بدون در نظر گرفتن پست و سمت ایشون نظرتون رو در مورد اینده تون بهشون بگید . یک قرار ملاقات باهاش بگذارید و اخرین حرفتون رو بزنید . اصلا از در قهر وارد نشید . خیلی صریح و کوتاه بگید که شما به ایشون علاقمند شدید چون فکر میکردید ایشون هم همین احساس رو داره و قصدش ازدواج با شماست . ولی الان متوجه شدید که ایشون قصد ازدواج نداره . برای همین میخوام درمورد دیگر خواستگارهام فکر کنم . و به خاطر شما نمیتونم موقعیتهای ازدواجم رو از دست بدهم .چرا خواهرهاش با ازدواج ایشون اواره میشن ؟ مگه میخواد اونها رو از خونه بیرون کنه ؟ ایشون میتونه برای خودش یک زندگی مستقل داشته باشه . و زندگی اونها هم کماکان ادامه داشته باشه . از لحاظ مالی و عاطفی میتونه هواشون رو داشته باشه . اگه نمیتونید خودتون مستقیما صحبت کنید یکی از بزرگترهاتون مثلا خواهر بزرگتون باهاش صحبت کنه .
-
سلام.واحد عزیز از کمک هاتون ممنونم..کمی دلگرم شدم.
امروز رفتم پیشش برای کار و کارهای دکترام...اولش رفتم پیشش با موضوع کار و درس صحبت دو دقیقه ای داشتم، بعدش خاستم بهش حرفی بزنم بغض گلومو گرفت ولی چیزی نتونستم بگم و فقط در مورد کار و حقوق و درسو این چیزاگفتم و روم نشد بهش چیزی از خودم و احساسم بگم بهم گفت چه خبر و این چیزا ولی من نتونستم چیزی بگم سرمو گداشتم پایین.
الان متوجه شدم رفته با همکارم در مورد حقوقم صحبت کرده و حقوقمو سریع واریز کردن..
دفعه قبل که خاستگار داشتم خواهرم باهاش صحبت کرد که چرا اقدام نمیکنی و گفته که من شرایطمو میخام آماده کنم و نیومد الان هم خواهرم بره جلو همین حرفا پیش میاد و با این قهر و دوری عاطفی به نظرم بی تاثیره..
به نظرم که خودم باید بهش بگم تا متوجه بشه..چند ماهی هست که احساسات درونم رو سرکوب کردم تا غرورم نشکنه ولی....
بدترین ویژگی اخلاقی من خجالتی بودن و آروم بودنمه که همیشه جلوی احساساتمو گرفته.
-
به نظر من حالا که ایشون خواستگارتونه
اصلن بد نیست بهشون از احساستون بگین
ولی دقت کنید این مورد باید بدون گریه - صریح و کوتاه باشه
یه روزی که به اعصاب و احساس خودتون مسلط اید
سعی کنید عین حرف هایی رو که خانم واحد گفتن تکرار کنید
-
سلام به همه دوستای عزیز و خوبم...
من این مدت چندین بار تا دم اتاقش رفتم تا حرفمو بگم و نتونستم بگم....دست و دلم میلرزه حرفمو بهش بگم...یه بار فقط بهش گفتم که من از اینجا میخام برم و این چیزا و گفت تا زمانی که من هستم نگران چیزی نباش و خودم ضمانت کارت هستم....ولی دیگه روم نشد که حرفمو بزنم.چطور حرفمو بهش بگم....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تمام مشکلاتم از همین حرف نزدنمه..بعضی اوقات بغض چنان گیر کرده توی دلم که دیگه هیچی؟؟؟؟؟؟؟؟
من عرضه ندارم حرف دلمو بهش بگم.
توی این یه ماه هم شرایط کاریمو درست کرد و خدارو شکر شرایطم خیلی خوب شده...