جا ماندگان سفر عشق سلام
خوشا به حال آنان که الان گرد و غبار کوی آقا و سرورمون حسین(ع) بر لباس هایشان چون در می درخشد.
خیلی دلم گرفته.
حالم خوب نیست.
جاماندن از پیاده روی اربعین ، یک بدبیاری مالی دیگه تو زندگی مون .
بیماری سخت پدرم . نفهمیدم چطور ساکم رو بستم و راهی سفری شدم که حتی هزینه تهیه بلیط برگشت را نداشتم و نمی دونستم چطور باید بر گردم. خودم رو برای هر اتفاقی آماده کرده بودم.
قبلش هم که توی تالار کمی دلگیر شده بودم .
وقتی رسیدم و مادرم رو دیدم هیچ کلمه ای گویای خستگی و شکنندگی ام نبود جز اینکه بلند بلند فقط در آغوشش گریه کردم.
آغوشش آرامش عجیبی داشت انگار بوی بهشت می داد.
پدرم بعد از 5 روز هوشیاری اش رو به دست آورد و من رو شناخت. زمانی که گفت "بی نهایت بابا عزیزم " بهترین آوای زندگی بود که تا حالا شنیده بودم.
خدا به همه پدر مادر ها عمر با عزت و طولانی بده.نعمت های تکرار ناشدنی.
روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم اما دردش به تک تک سلول هام باقی مونده.
التماس دعا .