-
یه قدم من،یه قدم تو
سلام
توی این تاپیک می خواهیم استارت یه داستان رو بزنیم که هممون نویسنده اش باشیم. به این صورت که هر کی به اندازه چند جمله داستان رو(با توجه به روحیات خودش) ادامه بده. یعنی هر کی جمله نفر قبل خودشو باید ادامه بده نه جمله نفر اول رو.
اینجوری به تناسب پستها در این داستان یه آدم داریم با روحیات مختلف و ادغام شده، که هربخشی شخصیتی خیالی و رویایی ، برگرفته از شخصیت خود ماهاست.:301:
امروز بدجوری دلم گرفته بود و خسته و پریشون بودم. از خونه زدم بیرون تا بلکه حال و هوام عوض شه.
بیرون خونه که داشتم قدم می زدم گدایی رو دیدم که یه دست نداشت و چشماش چپ بود ...
==============
پاورقی مدیر همدردی:
1 - قوانین همدردی بر همه انجمنها و تاپیک ها حاکم هست، لذا در اینجا هم اگر مطالب با قوانین مغایرت داشته باشد حق ویرایش و حذف و تذکر و اخطار مدیران پابرجاست.
2 - نوشته های مراجعان نشان دهنده افکار ، احساس و نگرش های عمقی وخودآگاه ی ناخود آگاه آنها در زندگی هست.
3 - اعضاء محترم سعی کنند با خواندن مطالب از پست نخست، تا می توانند به یکپارچگی داستان در کنار خلاقیت های هنری ، جامه عمل بپوشانند.
4 - هیچ کس پستهایی خارج از داستان ، شوخی، تذکر، یا.... در میان پستها ارسال نکند.
5 - سعی کنید با قانون مداری، اجازه دهید مدیران اجازه باقی ماندن چنین تاپیکهایی( که به فعالیت جمعی در محیط های عمومی تالار کمک می کند) را بدهند.
-
زیر یه درخت نشسته بود و آروم آروم یه آواز رو زمزمه میکرد. ٰتا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکنٰ. صدای گرم وگیرایی داشت...
-
شخصیت داستان زنه یا مرد؟
این ترانه رو خیلی دوست داشتم دلمم که گرفته بود ،چسبید...
وایسادم خوندنش تموم شه بعدش دست کردم ته جیبم یه هزاری کشیدم بیرون دادم بهش، گفتم حاجی ناز نفست
اونم گفت دمت گرم !
داشتم رامو میکشیدم که برم یهو موبالیم زنگ خورد
-
موبايلو از كيفم درآوردم و اسم بهترين دوستمو ديدم..انگار كه دوباره جان تازه اي بگيرم با يه لبخند بلند بهش گفتم سلام ..هميشه صداش انرژي داره..درست لحظه هايي كه بهش نياز دارم انگار كه خودش بفهمه بهم زنگ ميزنه...
-
کلی با هم صحبت کردیم و یاد دوران دانشجویی افتادیم،یاد روزهای که با هم گذرونده بودیم و الان هر کدوم یه گوشه این دنیاییم،خداحافظی کردم و همسرم زنگ زد که برای تعطیلی 2 روز دیگه موافق بریم سفر؟....
-
منم گفتم نه !!!!!بعد دیدم پشت خطی دارم و دیدم رییسم!ازش خداحافظی کردم و جواب رییسم دادم.
رییس:الو فلانی
من:سلام قربان
رییس:اب دستته بزار زمین و بیا مرکز؛تو شهر گروگانگیری شده.....تیم ضربت فرستادیم و...
پریدم پشت ماشین و گاز دادم....
-
رفتم اداره پلیس تا ببینم ماجرا از چه قراره ولی ترافیک لعنتی نزاشت به موقع برسم
مثل اینکه قضیه سرقت بانک بوده و 10 نفر مرد و زن داخل بانک گروگان گرفته شده بودن
رامو کج کردم یه راست رفت سر صحنه جرم
پ.ن
( گروگان گیری ؟!! :311: )
-
یهو با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم!:311:ساعت از 3 شب هم گذشته بود...کسی پشت در نبود...برق ها قطع شد...تنها بودم...صدای زنگ تلفن اومد...برداشتم به جز بوق ممتد صدای نمیومد...کم کم داشتم میترسیدم...صدایی از پشت در داشت شنیده میشد....:163:
-
تو راه خیلی عجله داشتم همش تو فکر همسرم بودم که نکنه ناراحت شده برنامه سفرو اوکی نکردم و سریع باهاش خدافظی کردم تو این فکر بودم که بهش ز زدم و گفتم عزیزم حالا واسه کجا برنامه ریخته بودی ....من موافقم بریم و یه معذرت خواهی بابت قطع کردن تلفن ... زنگ میزنم به همکارم که تو صحنه حضور داره بعد از 6.7تا بوق برمیداره و ازش میپرسم چی شده اوضاع چطوره من دارم میام نزدیکم ..
-
رفتم اشپزخونه کارد برداشتم رفتم دم در ببینم کیه ؟
مثل بابا اتی گفتم کییییه؟ کییییه؟ :311:
دیدم کسی نبود ، صدای دعوا مرافعه این همسایه بقلیمون بود ، مثل اینکه خانومش از ترس اینکه شوهرش سیاه و کبودش نکنه اومده بود زنگ در خونه ما رو زده بود
رفتم کارد و گذاشتم اون لانچیکو رو برداشتم ، با خودم گفتم امروز کار این شوهره رو تموم میکنم :311: