با نامزدم شدیدا به مشکل خوردم
سلام دوستان من 23 سالمه تازه عقد کردم 16 شهریور با پسری ک دوستش داشتم و اونم منو دوست داشت. من دوران مجردیم حجاب نداشتم هرجور تیپی میزدم این آقا هم منو اون تیپی دید 1 سال با همون اخلاق رفتار تیپ با هم دوست بودیم خیلیم خوشحال و عاشق بودیم هر بار منو پیش خانوادش عنوان کرد با مخالفت شدید روبرو شد در صورتی ک پدر مادرش اصلا منو ندیده بودن فقط چون غریبه نمیخواستن بگیرن همینجوری گذشت تا روزی ک این آقا پیش خانوادش گفت میخواد برای چند ماهی از ایران بره کار کنه ب قول معروف پولدار بشه بیاد منو بگیره حالا چ رضایت خانوادش باشه چه نباشه خانوادش از ترس اینکه پسرشون نره در عرض 2 روز اومدن خواستگار من حالا شب خواستگاری پدر شوهرم چون آخونده گفت الا و بلا 14 تا سکه خانواده منم خیلی ناراحت شدن گفتن بفرمایین بیرون ما بیوه شوهر نمیدیم پدر شوهرم گفت حالا چون شمایین 50 تا ک داییم ناراحت شد گفت خونه معامله نمیکنیم ما دختر نمیدیم بفرمایین بیرون ناگفته نماند من پدر ندارم فوت شده .شب خواستگاری با این بحث ب پایان رسید منم چون ناراحت بودم گوشیمو خاموش کردم فرداش انقد پسره به خونه زنگ زد التماس کرد بحث کرد پدرش مادرش زنگ زدن ک الا وبلا امشب دوباره میاییم خاستگاری شب اومدن ب قصد بعله برونم اومدن ما اونشب با مهریه 250 تا صیغه شدیم دو روز بعد از نامزدیم دوس دختر سابق نامزدم بهم زنگ و اس زد در صورتی ک خط منو جز خواهرو مادرم و نامزدم هیچکس نداشت هرچی از نامزدم پرسیدم این خانم از کجا شماره منو آورده پیچوند منم خیلی بحث کردم اما بزرگترا خواستن بیخیال بشم برا گذشته بوده ما عقد کردیم بعد از عقد منو نامزدم همراه دایی و زنداییش رفتیم مشهد ک متاسفانه من اونجا دیدم همسرم مواد مصرف میکنه تازه من ناراحت میشدم دعوا میکرد دست پیش میگرفت ک پس نیفته باز من کوتاه اومدم بیخیال شدم منو نامزدم از اول قرار گذاشتیم عشقمون زبون زد بشه من بعد از نامزدیم کامملا محجبه شدم اما نه در حد خانم فاطمه اما اینا از من انتظار داشتن ی شبه مقدس بشم بگذریم دوران عقد اشتباه من این بود ک خیلی رفتم خونشون هر روز به لباسای من گیر مسدادن چون پدر مادرش منو نمیخواستن و بارها نامزدم به من گفته بود نزار اینا هعی بکوبن سرم بگن انتخابت اشتباهه منم خیلی مراعات کردم اما پدر مادرش به لباسام گیر میدادن میگفتن کوتاهه بلند میکردم تنگه گشادش میکردم به رنگش گیر میدادن گفتم خودتون بگیرین به لباسایی ک خودشونم میگرفتن گیر میدادن میگفتن ما مجرد دارسم نپوش نپوش منم به نامزدم گفتم کمتر میام خونتون ک نگین نپوش نپوش من دیگه ندارم نامزدم یه گر گرفت گفت تو نمک نشناسی تو به پدر مادر من احترام نمیزاری من از اول بهت گفته بودم نزار بینمون بحث بشه تو لیاقت نداری پدر مادر من انقد بهت خوبی میکنن و از این حرفا بعد از خونه ما گداشت رفت آخه بابا مامانش گفته بودن خونه زنت نمون هیچوقت اونم همیشه منو میزاشت خونه و میرفت منم بارها گریه کردم ک نرو اما باز رفت اصلا با اون پسری ک مجرد بودم و عاشقش بودم کلی فرق داشت من جمعه16 آبان من رفتم خونه خواهرم اما ب نامزدم نگفتم چون قهر بودم میدونم اشتباه کردم رفتم بعد نامزدم به من زنگ زد گفت کجایی گفتم خونه گفت بیا عقدنامه رو بگیر تا تکلیفتو روشن کنم گفتم خونه خواهرمم شروع ب فحاشی کرد اولش چیزی نگفتم تا پدرم ک فوت شده رو فحش داد ناراحت شدم گفتم خودتی با مادرت با این تربیتش بعد خواهرم اشتباه منو بیشتر کرد زنگید ب نامزدم گفت بیخود کردی ب خواهرم اینجوری گفتی و دعوا کرد از اون بدترش حتی خواهرم به پدر شوهرم زنگید گفت جلو پسرت رو بگیر .گذشت بعد از 1 هفته خواهر شوهرم ک از زن سابق پدر شوهرمه زنگید گفت داداشم میخواد ازت جدا بشه گفته تو بی حیاییی ب دردش نمیخوری دیگه نمیخوادت من پیش مشاور رفتم گفتم باشه اشتباهمو قبول میکنم ولی من دوستش دارم نمیخوام جدا بشم مشاور رفت باهاش صحبت کرد اون فقط گفت دختره بی حیاست خانوادش بیتربیتن نمیخوامش من به پدر شوهر و مادر شوهرم زنگ زدم واسطه بشن اشتی کنیم اما پدر شوهر مثلا آخوندم گفت تو لیاقت نداری و توو خانواده ما جایی نداری ما نمیزاریم باپسرمون زندگی کنی .عمم به نامزدم زنگید باز نامزدم گفت نمیخوام عصبیه برادر زادت عمم به پدرش زنگ زد ک ما رسم نداریم دختر شوهر بدیم طلاق بگیره پدر شوهرم گفت نه بهش بگین بره مهریشو ببخشه طلاقشم بگیره بره حتی نامزدمم این پیغامو برام فرستاد حالا موندم چکار کنم اصلا باورم نمیشه این پسره همونیه ک من عاشقش بودم و اینکه اینا از اول با مریه مشکل داشتن و همش تکرار میکردن خانواده شما به پدر مثلا آخوند من احترام نزاشتن و مهیه رو 14 تا سکه نکردن .کمکم کنید تو شرایط بدیم من جایی زندگی میکنم ک اگه طلاق بگیرم اونم توو این مدت کم باید از این محل یا برم یا بمیرم
- - - Updated - - -
من چندین بار به نامزدم زنگ و پیام دادم گفتم معذرت میخوام ک بی اجازه رفتم خونه خواهرم و اینکه خواهرم باهات دعوا کرد اما ایشون خیلی به من بی احترامی کردن و ناسزا گفت خیلی تحقیر شدم خیلی من اصلا نمیتونم قبول کنم این اونیه که من دوسش دارم من اون شخصو دوست دارم ولی این غربیس برام به من میگفت من عاشق اخلاقت شدم اومدم خاستگاری اما حالا میگه تو اخلاق نداری تو بی تربیتی تو خانوادت بدن بی تربیتن در صورتی ک من تنها بی احترامی ک ب ایشون کردم همون ناسزایی ک ب پدرم گفت گفتم خودتی با مادرت با این تربیتش شدیدا درگیرم از سمت خانواده نامزدم همشون تشویق ب جدایی میکنن نامزدمو اصلا کسی قدمی برای صلح برنداشته من موندم اینا چطور انسانین اصلا انسانن؟
- - - Updated - - -
کمکم کنین قدرت تصمیم گیری ندارم
- - - Updated - - -
کمکم کنین قدرت تصمیم گیری ندارم
- - - Updated - - -
نامزدم همیشه میگفت من احترام به پدر مادرو واجب میدونم منم تا تونستم احترام گذاشتم اما ایشون حتی مادر من بهش زنگ میزد جواب تلفنش رو نمیداد .خیلی مامانی بود از خصوصی ترین لحظاتمون به مادرش میگفت حتی مشهد بودیم داشت مواد مصرف میکرد دید من ناراحتم گریه میکنم بجا اینکه منو دلداری بده بگه این کارو نمیکنم همش میگفت به مامانم نگیااااااا ناراحت میشه خیلی خودخواه و عقده ای صفته من دوسش دارم ولی این رفتارا رو نمیتونم حضم کنم اینی ک الان داره باهام بحث میکنه و این رفتارو نشون میده رو نمیشناسم من هنوز منتظرم اون پسری ک عتشقشم بشه یجورایی میخوام این بحث و مشکلات ک از کاه کوه شده خواب باشه
- - - Updated - - -
من بهترین روزای زندگیم رو با نامزدم داشتم از زمان دوستیم تا نهایت اوایل عقدم الان سخته اون همه خاطره شیرینو اون همه عشق یهو اینجوری آتیش بگیره خاکستر بشه