وقتی به این قضیه فکر میکنم از همسرم متنفر میشم!!!!!!!!
شهریور امسال دو سال کامل میشه که از عروسیم میگذره. یه بار پست گذاسته بودم ولی متاسفانه جوب درستی ندیدم.
نمیدونم از کجا بگم. خانواده مذهبی در سطح متوسطی دارم . خانواده همسرم مذهبی تر از ما هستن.
برای عروسیمون جریانای مختلفی بوجود اومد.
نمیدونم چرا اقاوام همسرم اینقدر روی ما حساس بودن.
مادربزرگش که الهی خدا ازش نگذره به همه فامیلشون گفت که اینا مراسمشون مختلطه نرید. در صورتی که اصلا پدر و مادر من با مختلط بودن توی عروسی کاملا مخالفن.
اینجور بهتون بگم که از کل فامیلاشون شاید سرجمع 30 نفر بیشتر نیومدن ( که اصلا هم برام مهم نیست ) یه عقیده ابلحانه دارن اینا. میگن داماد نباید بیاد داخل مجلس زنونه پیش عروس. همسرم نامردی کرد و تا شب قبل عروسی به من نگفته بود میخواد همچین کاری بکنه. من نه شنیده بودم و نه دیده بودم داماد شب عروسی نیاد پیش عروسش !!!!!! مسخره است.
شب حنابندون اینو بهم گفت.
خیلی ناراحت شدم و باش جرو بحث کردم. هیچی نگفت من احمق فکر کردم کوتاه اومده.
تا اینکه شب عروسی شد و نیومد.
من انقدر ناراحت شده بودم و پیش فامیلامون سرخورده شده بودم که حد نداره. حتی نیومد با فامیلام عکس بگیرم.
روز بعدش مادرم تماس گرفت و گفت انگار داماد خارج بود که نیومد. اینو گفت بیشتر آتیش گرفتم.
از اون روز به بعد این برام مثل یه عقده شده. عروسی هرکی که میرم بعدش کلی گریه میکنم و نمیتونم با همسرم حرف بزنم.
همسرم مرد مهربون و آرومیه. خداییش مرد خوبیه و احساساتش بالاست. ولی وقتی یاد عروسی مزخرفم میفتم نمیتونم علاقشو باور کنم.
ازش متنفر میشم حتی دوست ندارم نگاهش بکنم. در حقم نامردی کرد. ازش بدم میاد. دلمو سوزونده.
هیچ وقت دلم نمیخواد عروسی هیچ کس برم.
نذاشت برام یه خاطره ی خوب بشه.
طبق خواسته خودشو خانوادش عمل کرد.
از خانوادشم بدم میاد.
خیلی دلم ازش گرفته. هیچوقت نمیبخشمش.
بهش گفتم باسد برام سالگرد بگیری و جبران کنی. قبول کرد ولی بلند پروازه. میگه پول دستم بیاد بهترینو برات میگیرم. متاسفانه فشار مالی اینقدر رومون زیاده که فرصت خرید هم پیدا نمیکنیم. هرچی در میاریم پای قرض و قسط میره.
:47: