میخواهم شاد و پرانرژی و خوش اخلاق باشم.
سلام.
هرکار کردم کهنیام ولی نتونستم. مشکلای قبلی رو که نتونستم حل کنم هیچ، یه مشکلی هم بهشون اضاف شد.
وجودم پر از خشمه. سر کوچیکترین چیزی بهم میریزم. اگر دخترم کوچیکترین چیزی رو زمین بندازه دعواش می کنم. شوهرم چند روز پیش بهم گفت عین سگ میمونی. :47: از حرفش خیلی ناراحت شدم.
فشار زیادی رو دارم تحمل می کنم. شدم عین خدمتکار بدون مواجب.
صبح ساعت 8 باید پاشم صبحانه مادرشوهرمو بدم. بعدش دخترم. بعد باید جارو بعد غذا، باز جارو باز ظرف شستن و ... ظهر اگر بتونم نیم ساعتی استراحت کنم باز همون آش و همون کاسه.
از کار کردن خسته شدم اونم کارهای تکراری.
هر روز باید حرفای تکراری مادرشوهرم رو بشنوم. آلزایمر هم داره. گاهی توی 5 دقیقه یه سوالی رو شاید 7-8 بار بپرسه. همش در حال ناله کردنه. همش میگه کاش بمیرم.
نمیخوام بگم زن بدیه اتفاقا خوبه. خودش هم گاهی می گه من باید یه هفته برم خونه اون یکی بچه ام بمونم تا تو هم بتونی استراحت کنی. ولی خب خونه ما واسش راحت تره.
از این که نه تفریحی دارم و نه بیرون رفتنی خسته ام. فشار مالی زیادی رو دارم تحمل می کنم. یه ذره وقت هم که اضافه میارم باید بشینم روی پایان نامه کار کنم.
نمی خوام بگم شوهرم خیلی بده. اونم تحت فشار مالیه. همش قسط و قسط. اگر ازش پول بخوام غر میزنه. همش با تندی میگه ندارم. یا میگه واسه چی میخوای؟
کمی هم درکم می کنه ولی نه اونجور که باید.
از بی محبتی، از بی عرضگی خودم هم خسته شدم.
توی این مدت که نبودم یه شبش رابطه داشتیم. تا چند مدتش خوب بودم. وقتی دیدم که باز باید واسه رابطه بعدی ماهها شاید سالها صبر کنم کم تحمل شدم.
پر از حرف های نزده و خشم های فرو خورده ام. من به هیچ دردی نمی خورم.
این عصبانیت های من روی همه اثر گذاشته، دخترم، مادر شوهرم و شوهرم.
دلم میخواد چند روزی واسه خودم باشم نه مسئولیت بچه داشته باشم و نه مادر شوهر و نه شوهر.
دخترم دیگه داره 25 ماهه میشه ولی هنوز فرصت نکردم که از پوشک بگیرمش. هم اعصاب قوی میخواد هم وقت و هم حوصله که هیچکدومو من نداارم.