-
ارتباط من و همکارم
با سلام
من کارمند یه اداره دولتیم. 1 ساله که اومدم اینجا. از روزی که اومدم نگاه های یکی از همکارای مجردم رو احساس می کردم. اینکه خیلی به من توجه داشت. خیلی دنبال می کرد کارای منو . منم ازش خوشم میومد رابطه ما فقط در حد کار بود. منتظر بودم که یه روز بالاخره به حرف بیاد و حرف دلش رو بزنه منتها احساس می کردم می ترسه که جواب رد بشنوه . اونقدر ازش خوشم میومد که هر وقت تو این 1 سال مورد ازدواج برام پیش میومد می گفتم اگه ازدواج کنم چی ؟ اگه بفهمه من ازدواج کردم ؟ من از نظر ظاهری ازش بالاترم خیلی بالاتر ، همه ازم تعریف می کنند و متعجبند که چرا تا الان ازدواج نکردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همین طور مالی فکر می کرد من خیلی وضع مالیم خوبه چون خیلی خوش تیپ هستم سر کار و متفاوت لباس می پوشم. تا اینکه دقیقا 1 ماه پیش بالاخره تو وایبر شروع کرد به پیام دادن در مورد کار و ... چند روز به همین منوال گذشت . تو این مدت خیلی ازم تعریف می کرد و از اخلاقم و کارم و اینکه همه دوست دارند و تو اداره ازت تعریف می کنند....بعد از چند روز کم کم صمیمی تر شد. یه روز چند تا کلیپ عروسی های خارجی برام فرستاد ، بهش به شوخی گفتم امشب زدی تو فاز ازدواج اونم گفت نه بابا کی به ما بله میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم چرا خودتو دست کم میگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونم گفت تو چی فکر کنم همه رو رد می کنی؟ گفتم اونی که من دلم می خواد نیستند ، گفت یه سوال خصوصی بپرسم اونی که تو می خوای باید چجوری باشه ، معیارات برای ازدواج چیه؟
گفتم من معیارای خیلی فضایی ندارم بیشتر اینکه انسان خوبی باشه برام اهمیت داره و اینکه حس خوبی بهش داشته باشم وگرنه مسائل مالی و ... برام اهمیتی نداره.
اونم گفت بابا آفرین به این عقیده و تفکر . خیلی خوبه کمتر کسی پیدا میشه که الان اینجوری باشه و بیشتر ازت خوشم اومده.
بعد دیگه کم کم صمیمی تر شدیم.
بعد 2 روز گفت عاشقتم و ... دیگه خیلی رابطمون فرق کرده بود با قبل و خیلی صمیمی تر شده بودیم. مدام زنگ می زد و با هم در ارتباط بودیم تو اداره هم که با هم در ارتباط بودیم ولی کسی نفهمیده بود از رابطمون.
بعد 2 هفته که خیلی ابراز علاقه می کرد و .... من می خواستم بدونم واقعا هدفش چیه ، یه روز بعد از اینکه کلی گفت دوست دارم و .... بهش گفتم ما همدیگرو دوست داریم و هر روز داره این علاقه بیشتر میشه اما من نمی دونم تصمیم تو چیه. اونم گفت باید با هم صحبت کنیم.
منتها تا تکلیف معلوم شه موافقی که حرف زدنامون عادی باشه تا بتونیم عاقلانه تصمیم بگیریم نه احساسی.
گفتم فکر نمی کنی الان یه کم دیره ، باید اول عاقلانه تصمیم می گرفتی بعد وارد احساسات می شدی؟ اونم گفت لازمه بزار چند روز بگذره تا آخر این هفته که می شد 2 هفته پیش. بعد منم یه جلسه داشتم برای اون داشتم آماده میشدم. تو اداره هم رابطمون عادی بود. میومد سر می زد بهم ولی اصلا حرفی از این جریان نبود. خیلی عادی می گفت و می خندید و ...
روز قبل از جلسم خیلی بهم ریخته بودم 1 هفتش تموم شده بود و به روی خودش هم نمیاورد. منم خیلی حالم بد بود البته جلوی اون بروز نمی دادم. و عادی بودم اومد تو اتاقم بهش گفتم چیزی نمی خوای بگی اونم گفت خبر میدم بزار جلست رو برگزار کنی. روز بعد جلسم بهش گفتم من منتظرم حرفات رو بشنوم اونم با تاخیر زد خبر میدم. همین
منم خیلی ناراحت شدم و بهم بر خورده بود . از فرداش که رفتم اداره محلش نزاشتم حتی با هم سلام علیک هم نکردیم. یعنی من بهش بی محلی کردم اونم متعجب بود از رفتار من. دو روز اینجوری گذشت تا اینکه جمعه پیش بعد 2 هفته بهم اس ام اس داد تو باهام قهر کردی حق داری البته ولی من با خودم بلاتکلیفم به یه خورده زمان نیاز دارم. منم گفتم دلیل این رفتارات رو نمی دونم ولی خیلی غیر منطقی رفتارات و ... اونم زد حق داری ناراحت باشی من با خودم درگیرم.
از اون روزم دوباره خیلی صمیمی شده باهام. نمی دونم باید چه کار کنم از طرفی دوسش دارم و اونم دوسم داره ولی نمی دونم چه مشکلیه که نمیگه. باید چه رفتاری بکنم نمی دونم میشه راهنماییم کنید و به نظر شما از دید یه آقا اینکه با خودم بلاتکلیفم و درگیرم چه معنایی داره؟ من چقدر باید صبر کنم؟
از یک طرف هنوزم با رفتارا نگاهش نشون میده که منو دوست داره از یک طرف اصلا حرف نمی زنه و فقط می گه با خودم درگیرم
تمام زندگی من مختل شده نمی تونم رو هیچ چیزی تمرکز کنم
-
چرا اینقدر راحت خودت را در دسترس این مرد قرار می دهی خانومی ؟
-
چرا این فکر رو می کنید ؟ من اصلا کاری که بشه این برداشت رو داشت انجام ندادم . اون از اول گفت که قصدش ازدواجه و عاشقمه و از اول منو دوست داشته و ...
منتها من دلیل رفتار الانشو نمی دونم
-
با سلام / خیلی روز به ایشون چراغ سبز نشون دادید . کمی بیشتر تامل می کردید بهتر بود. حالا هم پیشنهاد میکنم روال عادی زندگیتون رو پیش بگیرید . شما شناختی بیش از محیط اداره از او نداشتید و با همین شناخت سطحی ابراز عشق کردید و این کار برای شما مناسب نبود.
-
شما از اولش باید غرورت را حفظ می کردی و کمی ناز زنانه به خرج می دادی. اگر با روحیه مردها آشنا باشی می دانی که مردها دوست ندارند زن سهل الوصول باشد. دوست دارند برای به دست آوردن یک زن تلاش کنند. و آن وقت است که زن برایشان ارزشمند می شود. حالا اشتباهات شما را با رنگ قرمز مشخص می کنم :
تو این مدت خیلی ازم تعریف می کرد و از اخلاقم و کارم و اینکه همه دوست دارند و تو اداره ازت تعریف می کنند....بعد از چند روز کم کم صمیمی تر شد. یه روز چند تا کلیپ عروسی های خارجی برام فرستاد ، بهش به شوخی گفتم امشب زدی تو فاز ازدواج اونم گفت نه بابا کی به ما بله میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم چرا خودتو دست کم میگیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما نباید حرف ازدواج را به این صورت پیش می کشیدید. بلکه باید غرور خودتان را حفظ می کردید و با لحن رسمی با او صحبت می کردید. خانومی وقتی با مردی صمیمی صحبت می کنید همین یعنی اینکه برای مرد در دسترس هستید. مردها مثل ما فکر نمی کنند.
شما باید خیلی رسمی و جدی به او می گفتید : برای من سوال پیش آمده است که برای چه چند روزی است که رفتار شما تغییر کرده است و صمیمانه با من صحبت می کنید و به چه منظور این کلیپ ها را برای من فرستاده اید ؟
اما لحن صمیمانه شما باعث شد که او شما را دست کم بگیرد. اما یک لحن رسمی و همراه با غرور و قاطعیت به او می فهماند که اگر قصد ازدواج دارد اولا باید صریح و محترمانه و رسمی پیشنهادش را مطرح کند و از این کارها که مخصوص پسران نوجوان است پرهیز کند.
اگر تا اینجای صحبت هایم برای شما قابل قبول است بقیه اش را در یک پست دیگر می گویم که طولانی نشود.
-
آخه رابطه ما از اول هم تو این 1 سال اونجوری خشک و رسمی نبود. من نمی خواستم غرورش بشکنه چون همش می گفت می ترسیدم بهت بگم و چجوری بگم و همش می خواستم بهت این مدت بگم. وگرنه من آدم خیلی مغروریم و کم پیش میاد از کسی خوشم بیاد و بهش محل بدم
من می خوام دلیل اینکه میگه با خودم درگیرم و مشکل از منه رو بدونم چجوری به حرف بیارمش مطمئنم یه مشکلی داره حالا یا با خانوادش یا خودش یه مشکلی داره که می ترسه به من بگه
-
شما رسالتی برای حل مشکلات ایشون نداری... اگر شما رو بخواد خودش مشکلش رو حل میکنه و مسائلی که داره مطرح میکنه. بیخود خودتونو درگیر مسائل ایشون نکنید. شما فقط و فقط باید مراقب وضعیت خودتون باشید و سعی کنید بهترین رفتار ممکن رو انجام بدید تا خدای ناکرده در آینده پشیمون نشید. هدف اصلی این هست که شما چه از نظر اجتماعی و خانوادگی و چه از نظر احساسی آسیبی نبینید و برای آینده شما هم مشکلی پیش نیاید. کمی بی درایتی کردید... شما میتونستی با احتیاط بیشتری رفتار کنید. حالا هم دیر نشده مساله رو از حالا به بعد مدیریت کنید .
-
سلام
...حالتون خوبه؟
اصلن به خودتون سخت نگیرید.به نظر من روال عادی رو طی می کنید.به هر حال. دیگه پسر و دختر باید یه جوری با هم ارتباط برقرار کنند دیگه.اینم یه جورشه.منتها اصل مطلب اینجاست.ایشون میاد خواستگاری و شما خیلی شیک با هم صحبت می کنید .الآن هیچ معلوم شما به درد هم می خورید یا نه.باید ببینید معیار های همو دارید یا نه.بعد در مورد باقی چیزها صحبت خواهید کرد.حواستون باشه کاری نکنید که در آینده برای خودتون پشیمونی به بار بیارید.
به نظر من تا حالا خوب بوده.
دوستان لطفا جبهه نگیرید.مگه میشه دختر و پسر باهم ارتباط برقرار کنن و رابطه احساسی پیش نیاد.
دیگه همینه دیگه.خیلی گیر ندید.
-
با سلام
عنوان تاپیک گویای مشکل اصلی نیست . لطفاً هنوان مناسبی از طریق گزارش پست ارسال کنید تا جایگزین شود و سپس تاپیک باز شود و ادامه یابد
با تشکر