کیمیاگر گفت : چه داستان زیبایی _ (سناریوی دیگر دوست داشتن)
نارسیس همه روزه برای دیدن زیبایی خود به دریاچه آبهای شیرین در وسط جنگل میرفت.
آنچنان شتابان از میان مردم می گریخت که مبادا کسی او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرد,
شتابان از میان درختان می گریخت که مبادا اوریاد ها ـ الهه های جنگل ـ او را ببیند و از زیبایی اش لذت ببرند.
وقتی به دریاچه می رسید آرام می گرفت و ساعتها در سکوت دریاچه محو زیبایی خود می شد.
روزی چنان شیفته خود شده بود که به درون دریاچه افتاد و غرق شد . در جایی که به آب افتاده بود گلی رویید که "نرگس" نامیدندش .
دریاچه همه روزه برای برای نارسیس می گریست تا اینکه روزی اوریادها به کنار دریاچه آمدند که از یک دریاچه ی آب شیرین ، به کوزه ای سرشار از اشکهای شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند : " چرا می گریی؟"
دریاچه گفت : " برای نارسیس می گریم "
اوریادها گفتند : " آه ... این شگفت آور نیست که برای نارسیس می گریی ..." و ادامه دادند : " هرچه بود ، با آن که همه ی ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم ، تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیباییش را تماشا کنی " .
دریاچه اشکهایش را پاک کرد و پرسید: مگر, نارسیس زیبا هم بود؟!
اوریادها با تعجبی دو چندان پاسخ دادند: آری , او زیبا بود, زیبا ترین بود ولی چگونه ممکن است که تو این را ندانی ؟!
تو او را از هر کسی بیشتر دیده بودی, از خودش هم بیشتر; تو تنها کسی بودی که او را می دیدی چگونه ممکن است که ندیده باشی او زیباست؟!
دریاچه پاسخ داد: "نارسیس همه روزه ساعت ها بر حاشیه من می نشست اما من هرگز نفهمیدم او زیباست ;
برای نارسیس می گریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد ، می توانستم در اعماق دیدگانش ، بازتاب زیبایی خودم را ببینم "
"رمان کیمیاگر، اثر پائولو کوئلیو"
=======================================
همواره برای از دست دادن کسانی که ما رو دوست داشتن غمگین میشیم.
اما چقدر فکر کردیم که از این ناراحت میشیم که آینه خودمون رو از دست دادیم ؟
دوستش داشتم ، چون عاشقم بود
دوستش داشتم ، چون می گفت کدبانوترین خانم روی زمینی
دوستش داشتم ، چون می گفت چشمای قشنگی داری
دوستش داشتم ، چون می گفت خیلی با شعوری
دوستش داشتم ، چون می گفت زیباترین دختری هستی که تا حالا دیدم
دوستش داشتم ، چون فقط اون منو درک می کرد
دوست داشتن هایی که علت دارند. چون ما رو به خودمون می شناسونند. چون آینه ما هستن . آینه رو از دست میدیم . یه ماه ، یه سال ، دو سال ، چند سال غمگینیم ....
اما این روند ادامه پیدا نمی کنه ، کسی وارد زندگیمون میشه باز . کسی که این بار میگه از سکوتت خوشم اومد ، عاشق خنده هات شدم ، تو خیلی باهوشی ، .... و این یه آینه دیگه ست .
آینه ای که خوبی های ما رو بهمون نشون میده . خودمون رو بهمون نشون میده و ما باز هم عاشق میشیم. عاشق اون آینه . وابسته میشیم . بعد از رفتن آینه ، بعد از شکستن آینه ، ما هم می شکنیم . غافل از اینکه همه چیز پابرجاست . فقط نیازه آینه ای بیاد که دائمی باشه ، آینه ای بیاد که راستگو باشه . چرا صبور نباشیم ؟
تا حالا به دوست داشتن از این دیدگاه نگاه کردید ؟