من به اندازه زيبايي تو غمگينم
همه چيز با عشق شروع شد مثل خيلي از ازدواجها:16:
اما من سيراب نشدم
نمي رسيدم و مي رفتم سرم به سقف اسمان ميخورد:54:
نميدونم من مقصرم يا او زندگيم سرده و خالي از عشق:54:
ميگه من حس زنانگي ندارم ميگه من سختم من كه پر از احساسم
نمي دونم
تشنه محبتم
سرد وخالي و سرابي كه مرا پيوند ميدهد تا ...
چرا اين حرفها را ميگم نميدونم!
من چه دارم هيچ
تو چه داري همه چيز
من به اندازه زيبايي تو غمگينم.
نمي دونم با اين زندگي بعد از 10 سال دويدن و جان كندن چه كنم؟
مي خواهم بروم و اينهمه سختي عشق را ببخشم به انهايي كه حالي دارن و طاقتي.
اما بچه هام ارزوهام جواني همه نقش بر اب ميشه.
ارزوهاي كوچك اما بزرگم!!
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
من و همه اعضاء در این تالار هم، مثل شما، مشکل داریم، رنج داریم، مسائل خاص خود را داریم، اما تصمیم به تسلیم شدگی، منفعل شدن و .... نداریم.
قبول دارم مشکل هر کس مربوط به خودش هست و هیچکس نمی تواند مثل او آنرا درک کند. اما دوست نداریم بدون هیچ علم و مهارتی و عمل مستمر و پیوسته ای، همه چیز را رها کنیم.
ما تصمیم گرفته ایم. زندگی را ادامه دهیم.
آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
امید....، امید.... امید....، امید ....
امید نه به شخص دیگری، نه به چیز دیگری، امید به خدا و خودمون که بر اساس تلاشمون زنده ایم، بر اساس انتخابمون انسانیم و بر اساس حرکتمون می توانیم تغییر ایجاد کنیم.
وقتی حس کنیم که دیگر نمی توانیم انتخاب گر باشیم، یا تغییر ایجاد کنیم. لحظه مرگ ما رسیده است اگرچه جسما زنده ایم.
این حق انسانها هست که از زندگی خود بهره ببرد، آرامش باشد و رشد کند. و باید از احساسات و اندیشه خود و با مشورت و کسب مهارت بیاموزیم که چگونه انتخابی بیشترین نتیجه خوشایند و صحیح را برای ما دارد.
ارزو ، آرزو خوبست، اما باید امید و انتخاب و حرکت و استمرار هم باشد.....
منتظریم .... من و دوستانم ..... ، تا تصمیم ها و انتخابهایت را شاهد باشیم. هر لحظه را می توانی تصمیمی جدید و تولدی جدید داشته باشی....
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام به دوست خوبم
انسان همیشه با توکل به خدا و امید به اینده زنده است .:43:
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام ارزو جان می خوام از چیزی برات بگم .من هم خودم اینو با راهنمایی وکمک اقای سنگ تراشان تونستم درک کنم. و اون پی بردن به معنا و مفهوم رنجه . اگه بتونیم از رنج فرار نکنیم و اون رو بپذیریم اون موقع پیام درد و رنج را با گوش جانمون می فهمیم و می فهمیم که باید حلش کنیم یا نه باید تسلیمش بشیم و کارها را بهدست آن یگانه بسپاریم. آن موقع دیگه آرومتر خواهیم شد.
مولانا:
بنگر اندر نخود ی دردیگ چون
می جهد بالا؟ چو شد ز اتش زبون
هر زمان نخود بر آید وقت جوش
بر سر دیگ و، برارد صد خروش
که چرا آتش به من درمی زنی؟
چون خریدی ،چون نگونم می کنی؟
می زند کفلیزکد بانو که :نی!
خوش بجوش و، بر مجه ز آتش کنی
زان نجوشانم که مکروه منی
بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی
تا غذا گردی ، بیامیزی به جان
بهر خواری نیستت این امتحان
آاب می خوری به بستان سبزوتر
بهر این آتش بده ست آن آب خور
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد، خوش دلی اید پدید
*****************
صدفی به صدف ديگر می گفت: درد عظيمی در درون دارم. سنگين و گرد است و آزارم می دهد. صدف ديگر با غرور و نخوت گفت: آسمان و دريا را شکر که من دردی ندارم. من چه از درون و چه از بيرون سالم سالم هستم. در همان لحظه خرچنگی از کنارشان می گذشت: گفتگوی آن دو صدف را شنيد و به آن صدفی که از درون و بيرن سالم بود گفت:آری تو سالم و سرحالی، اما درد رفيقت مرواريدی گرانبهاست
جبران خليل جبران
کسی که معنای درد را در یابد سبک و ارام می گردد و با دید باز و بهتر و امیدوارانه تربه زندگی و مشکلش می پردازد.
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام عزیزی که این نکته جالب رو مطرح کردی.....:72:
حق با شماست.....
ولی... و اماااااااااااااااا......
یه نکته یادمون نره.....
گاهی عشق هست ما نیستیم....:47:
این جمله به معنی عاشق نبودن ما نیست....
عشق و لذت بردن از اون خیلی تیز بینی میخواد...
عشق هزار چهرس.... و تو در تو ...و ناز عشق یعنی این...:16:
ولی باید یاد بگیرم به هر طرف که رخ نمود باز زیبا ببینمش....وسعی کنم زیبایی های اونو درک کنم....
این یعنی این که من دائم باید برای عشق نو بشم....
دوست خوبم شما حتما با یه مشاور خانم در مورد مطالب ظریف تر و باریک تر از مو و در عین حال حیاتی ترین نکته آفرینش حتما گفتگویی داشته باشید.....
زندگی بعد یه عمر عسله باور کن.....:228:
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام آرزو
من هم مي خواستم عاشق باشم ولي زنم فقط به خودش و خانوادهاش و دوستانش محل ميگذارد
من دوست داشتم او مرا دوست داشته باشد ولي سرد است
من دوست داشتم با او باشم ولي او دوست دارد با خانوادهاش باشد
و من از خدا ميخواهم كه اصلاحش كند و عاشقش كند تا شايد سختيهاي وارده بر من را درك كند
از خدايي كه براي تمام خواستههايم احترام ميگذارد ميخواهم نه از خودش
چون آن خدا اين قانون را گذاشته كه بايد زن به مرد محبت عشقورزي كند
و اين خواسته هم بيراه نيست
آري از خدا ميخواهم با تمام جان پردردم
نه از او كه اين مطالب مرا به تمسخر ميگيرد
نه از كس ديگري در اين مورد كمك ميخواهم
عشق بهانهاي براي دوستداشتن است
نه بهانهاي براي جر و بحث اي دوست من
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام
گاهی نا امیدی زیاد خستگی های مفرط ...... بیشتر از توان ما انسانها میشه
یه مسافرت یه تغیر .... با تجدید قوا میتونیم ......
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام خسته ام هیچ تنوعی در زندگی ام نیست دانشجو هستم دانشجوی مشاوره شش ماه است ازدواج کرده ام شوهرم همش گرفتار کامپیوتر ش است یا چت میکند یا با تلفن صحبت می کند دارم دیوانه میشوم اعصابم داغون است تازگی ها که میرود با دوستانش شب ساعت 9 الی 10 برمیگردد حوصله هیچ چیزی ندارم همش سکوت هر چه صحبت میکنم با او فایده ندارد دوست دارم بمیرم (کنار مادر شوهرم زندگی می کنم من نمی توانم حتی کوچکترین حرفی بزنم تو ذهن من می زنند ) کمکم کنید نه کار می کند نه کار گیر من میآید خسته ام خسته خسته
RE: من به اندازه زيبايي تو غمگينم
سلام
اينقدر ناميدي!!!!
پس توكل به خدا صبر تحمل پشتكار كجاست!!!
اگه قرار بود تو زندگي مشكلي نداشته باشيم كه زندگي اصلا معنايي نداشت تا درد نباشه لذت پيدا كردن درمان و بهبودي وجود نداره فكر مي كنيد داره؟؟
شادي و غم در زندگي دست ماست و بس
در مورد آرزو خانم آيا تماميه انتظاراتت رو به همسرت گفتي؟شايد او فكر مي كنه براي تو در عشق چيزي كم نذاشته؟شايد تو اجازه ندادي كه او بيشتر از اين محبت كنه با شوهر صحبت كن مثل يك دوست همونطور كه در اينجا گفتي ولي نه به اين تلخي به همسرت بگو اگر گفتي و نتيجه اي نديدي انوقت برو دنبال يه راه ديگه اگر خودت نخواهي كسي به تو نمي تونه كمك كنه اين حق تو كه از زندگيت راضي باشي ولي حق گرفتنيه نه دادني!
در مورد شما omidz
تا به حال ديدي شوهرت با كي چت مي كنه براي چي چت ميكنه براي چي با دوستاش مي ره بيرون شايد دنبال كار اين بي انصافيه كه ندونسته در مورد شوهرت قضاوت مي كني كنار مادر شوهر زندگي كردن سخت نيست مگه اون بنده خدا ديو هفت سر در آخر او هم يك مادر يك مادر دلسوز كه به خاطر كمك مالي به پسر و عروسش قبول كرده كه شما با او زندگي كنيد اين واژه مي زنه تو دهنم براي خاله خانباجي هاست از شما تحصيل كرده اونهم در رشته روانشناسي بعيده بكار بردن اين كلمات سعي كن او را هم مثل مادر خودت ببيني به خواسته هاي او اهميت بده تاحدي مطابق نيازهاي او رفتار كن خواهي ديد كه او هم مثل هر انسان ديگه اي جواب خوبي هاي شما رو ميده در مورد شوهرت هم عزيزم يكم شوهر داري ياد بگير اگر او نمي خواد پايبند به خونه باشه تو پايبندش كن دليل دوري و اينجوري كه شما ميگي فراره شوهرت از خونه رو پيدا كن آيا شوهرت در زمان مجردي هم اين مشكل رو داشته از چند وقت بعد از ازدواجتون شوهرت اين رويه رو داشته آيا باهم مشاجره داشتيد يا شما رو در حين بحث با مادرش ديده آقايون توي بعضي مواقع ترجيح ميدن شاهد نباشن تا نيازي به برخورد هم وجود نداشته باشه معقوله زن و مادر خيلي جاي باريكيه كاري نكن كه شوهرت مجبور به اين انتخاب بشه كه بايد ديده باشي كه چه انتخاب بشي چه طرد زندگي خوبي نخواهي داشت در اول راهي اين اشتباه رو نكن براي كار هم سعي كن به دوستان و آشنايان بسپري و به سايتهايي مثل بازاركار مراجعه كن انشاءالله ل مشكل ميشه
هيچوقت ناميد نباش
پرودگارا
من در كلبه فقيرانه خود چيزي
دارم
كه تو در عرش كبريايي خود
نداري
من چون تويي
دارم
و تو
چون خودي
نداري
موفق باشيد