من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام دوستای گلم
مشابه وابستگی شوهر به زن رو تو تاپیکای دوستان دیدم.اما مال من یه نوع دیگه س...
از همون اول دیدم خیلی عاطفیه اما اون موقع خیلی خوش بحالم میشد که اونهمه عشق خرجم میکنه.نمیدونستم مایه دردسر میشه!
من و شوهرم همدیگه رو خیلی دوست داریم.اما شوهرم از نظر احساسات توقعات زنانه ای داره.بذارین بیشتر توضیح بدم:
1.شوهر من خیلی از نظر عاطفی حساس.زودرنج و وابسته به اطرافیان و بخصوص من هست.با کوچکترین چپ نگاه کردنی حال و روزش بهم میریزه و کلی فکرای بد بد میکنه
2.از همون اوایل شروع کرد به حساسیت نشون دادن و الانم گاهی تا کسی میگه بالای چشت ابروئه تظاهر به افسردگی میکنه تا مخصوصا من یکی حرفمو پس بگیرم و نازشو بکشم.
3.حتی کوچکترین مسائل رو هم خیلی جدی میگیره.میخواد همه ازش راضی باشن و اگه کسی نبود بهم میریزه.شده بله قربان گو اطرافیان.گاهی بعضیا از این رفتارش سو استفاده میکنن.حتی نی نی کوچولو ها هم باید ازش راضی باشن.یه جورایی باعث شده بنظرم دست و پا چلفتی.توسری خور و ضعیف بیاد که خیلی حس بدیه(بجای اینکه به عنوان یه شوهر تکیه گاه محکمی واسه زنش باشه من شدم تکیه گاه اون!!!)
4.اضطراب بیمارگونه داره.یعنی بنظرم ریشه رفتارهای بالاییش هم همینه.اخه تا تقی به توقی میخوره رنگش میپره.بدنشمیلرزه.عرق میکنه.سرد میشه.به دست و پای طرف مقابل میفته(حتی اگه حق با همسرم یا من باشه و کسی بهمون بدی یا توهین کرده باشه!!!)همش از اینکه کسی از دست من و اون ناراحت بشه میترسه(چه ترسی؟!!!)و تا جاییکه میتونه سعی میکنه با غلام حلقه به گوش شدن واسه مردم ومخصوصا نزدیکان جلو نارضایتی اونا رو بگیره مبادا گله کنن و مشکلی ایجاد بشه.حتی وقتی با با مامانش انتقادی میکنن تا مرز سکته:163:هم میره بیچاره
5.اصلا قدرت مخالفت و نه گفتن رو نداره و هر کی هر چی میگه باید آنی انجام بده تا آروم بگیره و از آینده نگرانی نداشته باشه و آرامش تو زندگیمون برقرار بشه.وگرنه...:161:
بچه ها داخل پرانتز یاداوری کنم پدرشوهر من روحانیه و خانواده به شدت مرد سالار (به اینکه همسرم زورگو نیست)پدرشوهر گاها غیرمنطقی.زورگو و عصبی که شاید باعث بانی اضطراب شوهرم عصبانیتهای پدرش باشه.از خانواده ش خیلی میترسه و دوستشون هم داره و مخصوصا مقابل اونا هرچی بگن ضعف نشون میده و نمیتونه حرفشو بزنه.دست وپاشو گم میکنه و باید حرفشونو گوش کنه حتی اگه غیر منطقی باشه.اونا هم دیواری کوتاهتر از مال شوهر من پیدا نمیکنن.منم آتیش میگیرم که جلو اونا ضعیفه و وقتی چیزی میگن پشت من نیست و از ترسش اونا رو تائید میکنه.
همه اینا باعث شده من کمکم نقش مرد رو از نظر احساسی واسه شوهرم بازی کنم و بشدت شخصیت وابسته ای داره.متکی به منه.اگه منم ناراحت بشم دنیاش به آخر میرسه.این منم که همیشه خدا باید آرومش کنم دلگرمش کنم.ترسهاشو تسکین بدم.خودم هم دم نزنم مبادا آرامشش بهم بریزه.من آرامش خانواده رو مدیریت میکنم و خدا نکنه خودم روزی اروم نباشم که اون چه حالی میشه.عصبانی هم میشهو عکسالعملش شرایطو بدتر میکنه.شوهر باید بیشتر از زن نقش تکیه گاه داشته باشه.من به چی دلگرم باشم آرزو به دلم موند یه روزم اون منو اروم کنه.به آینده امیدوارم کنه.بجای اینکه با بدبینی هاش از اینده منو بترسونه.من خودساخته هستم.خوشحالم از این ولی گاهی به شدت نیازهای زنانه م اذیتم میکنه.میخوام پشتم به شوهرم گرم باشه.خسته شدم از بس نازشو کشیدم.تنها موندم.میترسم.اما کسی جز خدا و شما رو ندارم دردمو بگم
چکار کنم دوستای خوبم؟کسی تجربه مشابه داره؟راه حل عملی دارین؟:316:
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
عدم اطمینان ، ترس ، وابستگی به شخصی که به اون محبت می کنه (همسر) ، ترس از ناراحت کردن دیگران و به دنبال اون ضعف
احتمالا اینها نشانه هایی از یک مشکل شخصیتی است که احتمالا نشات گرفته از خانواده و دوران کودکی است .
بهتر است همسرتان به مشاوره مراجعه کند .
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ریشه مشکلات شوهرتان در گذشته است
به علاوه اینکه شوهرتان از کمبود زیاد اعتماد به نفس رنج می برد
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
دوستان درست میگن ریشه مشکلات شوهرت در گذشته هست و چون پدرش روحانی و مردسالار بوده فوق العاده روش تسلط داشته و لابد تا قدم از قدم برمیداشته جهنم براش مثال میزده که اگه کسی از دستت ناراحت بشه میری تو جهنم.ولی باید شوهرت پیش روانپزشک ببری تا کمکش کنه اعتماد از دست رفتش به دست بیاره. تنها کسی که داره شمایید کمکش کنید.ایشالا که درست میشه
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام و ممنون دوستای خوبم
تو تاپیکی که تو اختلاف با خانواده همسر
چطور با حس مردسالاری در خانواده شوهرم کنار بیایم؟
http://www.hamdardi.net/thread-11314.html
مفصل تر توضیح دادم
شادزی عزیزم پدرش روحانیه اما فقط تو بعضی موارد عقایدشون خشکه.مثل همین اعتقاد به مردسالاری و منزوی بودن زنها.وگرنه ما ماهواره نداریم اونا دارن.ترانه گوش میدن و...
منم که اصلا خانواده به این حد مردسالار ندیده بودم.باهاشون جور درنمیام.نمیتونم تحمل کنم تحمیل این عقایدشونو تو زندگیم.البته وقتی در عمل دخالت میکنن و گرنه به حرفشون اهمیت نمیدم.هرچی میخوان بگن
جالبه همسرم از یه طرف ازشون میترسه(البته تقریبا از همه میترسه.اونا بیشتر.چون افراد گاها غیرمنطقی هستن)از یه طرفم دلش واسشون میسوزه که اینقدر تنهان(منم گاهی دلم میسوزه)اما من که نمیتونم به پای اونا بسوزم و مثل اونا منزوی بشم.شوهرم خیلی دوستشون داره با اینکه محبتی به اون صورت نمیبینه.(اونم از دلنازکی خودشه)
به هر مشاوری هم اعتماد نمیکنم کارش درست باشه.اگه پیدا کنم میریم
من خیلی دارم کمک میکنم زندگی شادی داشته باشیم اما همسرم
با اینکه من دستمو دراز کردم بکشمش بالا اون داره منو میکشه پایین
هر چی من بیشتر تلاش میکنم دو روز بهتر میشه روز سوم بدون اینکه اتفاقی بیفته میره تو فکر و منفی بافی میکنه.هر چی رشتم پنبه میشه
تا دیروز یکی دو هفته ای بود که حرف منفی خاصی نمیزد و امیدوارتر شده بود و میگفت سرکار هم دوستام میگن شادتر شدی
اما انگار دوست داره بازم بره تو عالم ناراحتی و غصه.جذب میشه اونوری.سعی هم نمیکنه.من باید مثل یه بچه روحشو تر وخشک کنم
تا اینکه دیروز که کلا ناراحت بود.اخم وتخم میکرد وتیکه میپروند و نمیگفت چشه.شب بازم شروع کرد:
تو تو خونه فضای شاد ایجاد نمیکنی
تو فقط به فکر خواسته های خودتی
تو حاضر نیستی واسه خاطر من به سختی بیفتی
تو تنوع ایجاد نمیکنی
تو داری روزبروز بدتر میشی(همون کسی که دو روز پیش بهم میگفت روحیاتت خیلی بهتر شده و زندگی بهتری داریم به منم کمک کن!!!)
تو سست و بیحالی
تو بمن روحیه نمیدی
تو تو تو تو تو .......
منم فقط گوش دادمو گریه کردم:302:.نفهمید.بیشتر که ادامه داد دیگه کفری شدم که چرا اینقدر دست پیش میگیره پس نیفته
بهش گفتم چرا فقط از من انتظار داره.گفتم تو خودت کدوم اینا رو کردی تا حالا.گفتم من که چندین برابر تو سعی میکنم.همش منم که سعی میکنم تو این زندکی نشاط ایجاد کنم ولی تو نه تنها خودت سعی نمیکنی به تلاش منم ارزش نمیدی.گفتم تو بخاطر من تو کدوم سختی افتادی؟کی بمن روحیه دادی؟مگه من زن نیستم نیاز به دلگرمی شوهرم ندارم؟امید به آینده میخوام ولی نسیبم فقط از طرف تو ترس از آینده س.
گفتم مگه نه اینکه 50% این زندگی تویی؟چطور این 50%حقتو تا اخر میگیری اما به براورده کردن انتظارات و مسئولیتها که میرسه 100% زندگی مال منه؟
جوابی نداشت گفت من بخاطر تو خیلی تلاش کردم.
گفتم مثال بزن.
میدونید در مقابل همه انتظاراتی که از من بیان کرده بود و خودشو کنار کشیده بود(در حالیکه اکثر اون انتظاراتو براورده میکنم) چی گفت؟
با افتخار گفت:خب منم کار میکنم و کسب درامد میکنم
منم حرصم گرفت گفتم خب منم خونه تمیز میکنم غذاتو میپزم همین کافیه.انتظار دیگه ای نداشته باش
میدونم خسته تون میکنم.اما کفریم کرد.من چطور رفتار کنم فعلا که مشاور نمیریم
اونقدر مظلوم نمایی میکنه که نمیتونم باهاش بدرفتاری کنم.حتی اگه حق با منم باشه اونقدر ناله میکنه که احساس گناه میکنم و میرم نازشو میکشم.نمیتونم نکشم.دلم واسش کباب میشه.
جناب مدیر و فرشته مهربان میشه شما هم کنار سایر دوستا نظر بدین؟لطفا
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
قدر زندگی ات رو بدون و سر هیچ و پوچ تلخش نکن
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
تشکر بالهای صداقت عزیز
من واقعا بخاطر این شوهر و زندگی خدا رو همیشه شاکرم
فقط میگم جاییکه پتانسیلش هست.چرا زندگیمون بهتر نشه؟
در ضمن با اینکه گاهی ناراحت میشم.زندگیمو تلخ نمیکنم.مخصوصا اخیرا به لطف خدای مهربون و دوستانی چون شما حال بهتری پیدا کردم.اما شوهرم میزنه تو ذوقم:311:
یه دلیل دیگه تلاشم اینه که از اذیت شدن همسرم سر هیچ و پوچ جلوگیری کنم.آخه اون پاره تنمه.دوستش دارم.منم اذیت میشم اونو ناراحت میبینم.دلم خیلی میگیره:302:
دوستان منتظرم هاااااااااااا.کمکم کنین
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
دوست عزیز:72:
ارام ارام نقش حمایتی خودتون رو کم رنگ تر کنید ، و اجازه بدید جلوه این نقش در همسرتون ظهور و بروز پیدا کنه.
درهمین حدی که فکر می کنید رفتارتون درسته انجام بدید ، اگه می تونید چاشنی سرزندگی و نشاط رو در زندگی جاری کنید ، محبت کنید اما ناز نکشید
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
چرا یه تنوع ایجاد نمیکنی مثلا دکور خونه رو عوض کن لباسهای شاد بپوش غذاهای متنوع درست کن تفریحاتتون زیاد کن به سفر برید.با شوهرن عضو گروه های گردشگری بشو هر جمعه یه جا میبرن.شاید به شوهرت کمک کنه
البته نمیدونم کدوم شهری ولی تو شهر ما(شیراز) هست .بعضی از روانپزشکها داروهای شادی آور تجویز می کنن که خیلی به افراد کمک میکنه.با شوهرت برید کلاسهای مثبت اندیشی که رواج پیدا کرده حرف نداره دیدت رو به دنیا خیلی قشنگ میکنه
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام بچه ها ممنون
مشکل فقط با ایجاد فضای شادبرطرف نمیشه.این تقریبا واسه پاک کردن صورت مسئله س
میدونید آقای Baby من خیلی دلم میخواد نقش حمایتیمو کم کنم اما این شرایطو بدتر میکنه
همسرم از نظر روحی خیلی بهم میریزه .حتی اگه کوچکترین تفاوتی از این قبیل تو رفتارم ببینه.وگرنه که من از خدامه
با کنار کشیدن من همسرم جلو نمیاد و ممکنه اونوقت اطرافیان هم حتی متوجه چیزایی بشن.
دوستان نظری ندارین؟:325::325::325: