حس میکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم
نمیخوامش 1سالو نیمه عقد کردیم قرار عقد 6ماه بود بعدشد یک سال الان هنوز خبری نیست.قرار بود دانشگاهشو بهمن 90تموم کنه هنوز خبری نیست قرار بود سربازیشو بره هنوز هیچی.خیلی باهم خوب بودیم خیلی پسر ارومو منطقیه. تو محبت زبونی رفتاری خوبه خوتوادش خوبن از عید به اینطرف تعداد دلخوریامون بیشتر شد چون من اهل قهر بودم کم کم بیشترشد البته ما دعوا نمیکنیم فقط سکوت اما نمیدونم چرا تازگی حس میکنم دیگه علاقه ای بهش ندارم واصلا نمیتونم ظاهر سازی کنم.خودشم فهمیده امروز میگفت مثل قبل دوسش ندارمو از بودن باهاش خوشحال نمیشم و درستم میگه.بعد یک هفته از سفر اومد حتی حوصله دیدنشو نداشتم.از اینکه باهم تنهاشیم از خوابیدن کنارش متنفرم از اینکه بهم دست بزنه حتی. نمیدونم چرا اینطوری شدم. دیگه باهاش قهر نیستم اما کاملا سردم دلم نمیخواد ببینمش باهاش باشم.و این دیوونه کنندست.چیکار کنم?
RE: حس میکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم
RE: حس میکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم
پس من می تونم سه تا محور اصلی برای مشکلات بین شما و همسرت، قائل بشم:
1) مشکل شما با خانواده اش
چون انتظار داری ازش حمایت کنن و یه فکری واسه زندگی شما بکنن.
از این نظر که انتظار داری سر قول و قرار هاشون باشون، حق با شماست. اما این رو هم در نظر بگیر که شاید اونها تواناییش رو نداشته باشن. شاید همسر شما رو اونقدر صاحب تدبیر می دونن که ترجیح می دن دخالت نکنن و هزار تا شاید دیگه... اگر کمک می کردند و بعدا منت می گذاشتند بهتر بود؟... اشکالی ندارد عزیز دلم. بعدها می توانی سرت را بالا بگیری که همه زندگیتان را خودتان دوتایی با دسترنج خودتان ساخته اید. این افتخار آفرین و شایسته تلاش نیست؟
پس این انتظار رو کمی تعدیل کن. حتی اگه لازمه به همسرت بگو که دنبال جشن آنچنانی و مخارج سنگین نیستی و ترجیح می دی زندگی مشترکتون رو زودتر و سبک تر شروع کنید.
2)مشکل شما با کار همسرت
آیا همسرت مسئولیت پذیر نیست؟ یا تلاش می کند ولی به نتیجه نمی رسد؟ این دوتا خیلی با هم فرق می کنه.
این پاسخ آقای مدیر هست به مشکلی شبیه این:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با سلام و احترام
مقدمه (مهم)
همه ما کم و بیش از بچگی در مورد زندگی آرزوهایی داریم که کم کم سعی می کنیم با تلاش و تحصیل و برنامه ریزی به آن برسیم.
و این مسئله در وقت ازدواج پیچیده تر می شود وقتی که آرزوها و برنامه های ذهنی دو نفر در هم می آمیزد و از آن مهمتر باید در واقعیت بروز کند.
اینها همه موجب می شود با آغاز زندگی رسمی زوجین ، آنها مرتب واقعیت های زندگی را با آرزوهای خود مقایسه کنند و به زندگی خود نمره دهند.
مشکل بعدی نوع تصمیم گیری و تقسیم وظایف در خانواده هست. که گاهی منجر به تعارض و برخورد و یا ادراک ناکامی می شود.
اما راهکار حل اینگونه مسائل صرفا پافشاری بر نظرات شخصی خویشتن یا نگاه احساسی به این مسئله نیست.
بلکه نیاز به یک چارچوب بندی جدید فارغ از آرزوها و برنامه های گذشته است. یعنی باید بر اساس واقعیت های جدید و تقسیم بندی وظایف و نحوه تصمیم گیری جدید کار شود.
یکی از معیارهای مهم ازدواج که ما در مشاوره قبل از ازدواج در مورد زوجین به برررسی آن پرداخته و روی آن تاکید می کنیم میزان انعطاف پذیری زوجین هست.
یعنی بتوانند در شرایط جدید خود را سازگار کنند.
اما نحوه کاربرد مطالب بالا در زندگی شما:
یکم : شما برای شروع باید نقش خود را به شدت کاهش دهید.
هم در بحث پیدا کردن شغل، و در آمد زایی و مهمتر باید نقش خود را در مدیریت اقتصادی خانه نیز کاهش دهید.
یعنی نه خودتان فعلا برنامه ای و تلاش برای زایا شدن اقتصادی داشته باشی. نه به مدیریت همسرت و کنترل او بپردازی. نه نگران مسائل مالی و اقتصادی منزل باشی. و همه را واگذار کنی به همسرت(هم فکر کردن به مسائل اقتصادی و هم کار کردن )
لذا باید مدتی کاملا منفعل از نظر اقتصادی و کاری باشی و اجازه دهی همسرت خود را تنها و وسط میدان ببیند.
دوم: رسیدگی به نقش دلبری و دلدادگی
در کنار اینها باید نقش تسکین دهندگی خودرا افزایش دهی و با همراهی، همدلی و تائید و اعتماد به همسرت به او بفمانی جدا از مسائل مالی (که چگونه باشد)برای شخصیت او احترام قائلی و او را دوست داری و در کنارش مستحکم ایستاده ای.
خلاصه و نتیجه گیری:
1 - کاهش نقش کاری، اقتصادی، مدیریتی ، مشاوره ای و ..،.لذا نقش خود را در مسائل پولی و مالی خانواده به مینمم برسان.
2 - نقش جذاب ، عشقولانه، تسکین دهنده ، همراهی، همدلی و تائید و تاکید و پذیرش خود را به ماکزیمم برسان
این 2 کار بسیار مشکل، فرصت خوداتکایی و پرورش و تصمیم گیری را به همسرتان می دهد منوط به اینکه حداقل چندماهی بدون کوتاهی و از صمیم قلب بتوانی او را پذیرش کنی و فارغ از مسائل مالی ، خود همسرت را دریابی
3)و مشکل در رابطه خصوصی شما که به زعم خودت مهم ترین قسمت دلخوری همسرانه شماست.
نقل قول:
خیلی باهم خوب بودیم خیلی پسر ارومو منطقیه. تو محبت زبونی رفتاری خوبه خوتوادش خوبن
عزیزم وقتی با هم خوب بودید رابطه تون هم راضی کننده بود؟
نارضایتی خودت رو چطور بهش نشون می دی؟ با حرف زدن مستقیم یا در لفافه و با رفتار های طرد کننده؟
:46::72: