سلام
من در طول تحصیل کارشناسیم با دختری از دانشکده اشنا شدم از د شهر مختلف و با دو فرهنگ متفاوت.در حدود سه سال من اصرار به این وصلت داشتم و دختر هم همیشه منو منصرف میکرد به دلایلی متفاوت از قبیل دوری واختلافتمون..گذشت که من ارشد قبول شدم و درخواستمو مجددا دادم به دختر.قرار بر این شد بریم خواستگاری
در مراسم خواستگاری تمام شرایط مطابق نظر اونها بود.اینکه من یه شهر اونا زندگی کنم و تمام رسومات اونا رو بجا بیارم وغیره....
نامردی که کردیم از طرف فامیلشون کسی رو دعوت نکرده بودن گفتن ما رسم داریم نامزدیمون طولانی باشه برای همین میخایم مخفی بمونه این نامزدی
مهریه ای ک تعیین کردیم بعد ار چند ماه مادرش گفت که مهریه مون شاید300تا بیشتر از تعیین کرده اون شب باشه
در طول دوران نامزدی چندباری بمن گفتن خسته شدم و بیا حلقه تو ببر.بمن میگفت تو یک مرد کامل نیستی و من انتظارم از شوهر اینده ام اینجوری بوده و از ای ها حرفا....ناگفته نماند از من شش ماه بزرگتر است
در طول نامزدی چندباری به خونه ای ما اومد خونه ما توی روستاس.میگفت شما چرا اینجوری هستید تو روستا ایراداتی بمن گرفت که از انجامشون عاجز بدم.من بعد از شش ماه به خانواده م گفتم اتفاقاتی که بینمون افتاده.حالا منم گفتم ک باید بیای هرجا که من میگم زنذگی کنیم و رسم و رسومات ماهم تو ازدواجمون دخیل باشه چون رسومات ما خیلی اسان وساده اس.ولی اون میگه قبول نمیکنم.و جای باهات نمیام. و تمام چیزایی رو ک گفتیم بای باشه گفتم چکارکنم به نظرتون؟