1 فایل پیوست
امشب از شبهای تنهایی است رحمی کن بیا
<embed src="http://www.hamdardi.net/music/eftekhari/rahmi_con_bia.wma" type="audio/x-pn-wmaaudio-plugin" autostart="true" loop="true" align="middle" height="28" width="100">
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جائی بکنیم
تقدیم به شب زنده داران، خودکاوان و مشتاقان
تقدیم به همه عزیزانی که گرد و غبار زندگی را همه شب از وجود خود می تکانند.
تقدیم به آنها که هر روزشان را با سوز هجری و با امید به وصلی سپری می کنند.
تقدیم به همه کسانی که هبوط به زمین را هرگز فراموش نکرده اند. و تایمر زمان را هر لحظه نظاره گر هستند تا جان به جانان برسد.
تقدیم به همه شما خوبان:
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی
جفت گردد بانگ کُه با نعره و هیهای من
ای ز هر نقشی تو پاک و ای ز جانها پاکتر
صورتت نی لیک مغناطیس صورتهای من
چون ز بیذوقی دل من طالب کاری بود
بسته باشم گر چه باشد دلگشا صحرای من
بی تو باشد جیش و عیش و باغ و راغ و نقل و عقل
هر یکی رنج دماغ و کندهای بر پای من
تا ز خود افزون گریزم در خودم محبوستر
تا گشایم بند از پا بسته بینم پای من
ناگهان در ناامیدی در شبی یا بامداد
گوییام اینک برآ بر طارم بالای من
آن زمان از شکر و حلوا چنان گردم که من
گم کنم کاین خود منم یا شکر و حلوای من
امشب از شبهای تنهایی است رحمی کن بیا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من
همچو نای انبان در این شب من از آن خالی شدم
تا خوش و صافی برآید نالهها و وای من
زین سپس انبان بادم نیستم انبان نان
زانک از این ناله است روشن این دل بینای من
درد و رنجوری ما را داروی غیر تو نیست
ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من
لطفا جهت دانلود: روی لینک زیر راست کلیک کرده و گزینه Save Target As را کلیک کنید
RE: امشب از شبهای تنهایی است رحمی کن بیا
تا که نشانت در همه جا می جویم
در همه دنیا وصف تو را می گویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
باز ای جان بار دگر خاموشی
چهره خود از نظرم می پوشی
درد مرا مرغ سحر می داند
دم به دمی نغمه غم می خواند
در شب تنهایی من
با دل شیدایی من
بر همه کس عیان شود
قصه تنهایی من
قصه رسوایی من
هر دم از شوق وصالت لبریزم
با نگاهی از سر جان برخیزم
تا نشانی آتش عشقت در دل
از همه عالم غیر تو من بگریزم
از همه عالم غیر تو من بگریزم
تا که نگاهت یک نظر افتد بر من
خنده زند مرغ چمن در گلشن
دیده چرا تر نشود از شوقت
جان زشعفت چون نگریزد از تن
دیده چرا تر نشود از شوقت
جان زشعفت چون نگریزد از تن
باز ای جان بار دگر خاموشی
چهره خود از نظرم می پوشی
درد مرا مرغ سحر می داند
دم به دمی نغمه غم می خواند
در شب تنهایی من
با دل شیدایی من
بر همه کس عیان شود
قصه رسوایی من
قصه رسوایی من