-
سلام نشاط جان
مطالب شمارو خوندم
عزیزم همسر شما بیماره عادت نیست ک چشم بپوشی و نازشو بخری درست شه!
ایشون بیماره و فقط وفقط نیاز ب دکتر داره اگر همکاری بکنه ی مقدار مریضیش قابل تعدیله!!!
ولی بدون ک رفع نمیشه
با توجه ب بیماری همسرت
معایب زندگی با ایشون و محاسن زندگی ایشون
معایب مطلقه بدون و محاسن مطلقه بودن با شرایط شما
ببین کدومش برات بهتره
دخترت رو در نظر بگیر و چشماتو باز کن ضعیف عمل نکن
بشین رو کاغذ بنویس با خودت و این زندگی چند چندی
-
با سلام
شما به هیچ عنوان رضایت به طلاق ندهید. چه توافقی چه غیر آن.
به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی از حقوق مسلم خود مانند مهریه، نفقه و ... صرف نظر نکنید. به شدت پشیمان می شوید.
اگر آقا خیلی اصرار به طلاق دارد خودش طلاق دهد، مهریه، نفقه،... هزینه نگهداری فرزند (در صورتیکه حضانت فرزند با شما باشد) را تمام و کمال بپردازد. درضمن اجازه ازدواج فرزند دختر را نیز بدهد تا درآینده دخترتون درصورت نیاز و اجبار شرایط بتواند بدون اجازه پدر و جد پدری ازدواج نماید.
اگر از حقوق مالی خود صرف نظر کنید و یا راحت تن به طلاق بدهید معنیش این میشه که آقا راجت شما رو ول کنه بره دنبال یه زن دیگه. اگر دخترتون رو هم بگیره ایون بچه هم زیر دست زن پدر و این پدر با اخلاقی که داره معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا می کنه.
درمجموع طلاق رو فراموش کنید. دنبال معالجه باشید. همسرتون رو به روان پزشک ببرید. اگر مشکل شون ضعف اعصاب باشد قابل درمان است.
موفق باشید :72:
-
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
دوشنبه ما فرا نرسید یا به قول شیدا جون اصلا هم شاید هیچ وقت فرا نرسه . ولی نمیدونم چرا با وجود اینکه از اول ازدواجم هزار بار از این دوشنبه ها شنیدم بازم نتونستم توی چنین شرایطی اضطراب رو از خودم دور کنم . وقتی میبینم خیلی ها توی چنین شرایطی بی خیال هستن و اصلا غصه نمی خورن و نگران نیستن بهشون غبطه می خورم ولی نمیدونم چطور خودم اونجوری بی خیال و قوی بشم . همه اطرافیان من اخلاق و تهدید های شوهرم دستشون اومده به جز خودم . امروز که روز دوشنبه هست و به قول خودش وقت دادگاه اخلاق شوهرم نرم شده بود و حتی خودش یک جفت کفش که برای عید نیاز داشتم برام خریده بود . نمیدونم باید چطور قوی بشم الان اگه شوهرم زنگ بزنه و بگه برای هفته بعد از دادگاه وقت گرفتم دوباره تا یک هفته مضطرب میشم
-
حیف شد! مطمین باش این دادگاه رفتن بیشتر به نفع شماست و به ضرر همسرت! خودشم میدونه و فقط حربه ایه واسه ترسوندن شما.نشاط عزیز دقیقا چی در رابطه با دادگاه رفتن هست که نگران و مضطربت میکنه ؟ تا حالا بهش فکر کردی؟؟
-
میس بیوتی عزیز بازم ازت ممنونم
نمیدونم چرا اینجوری میشم . اتفاقا دیشب در مورد دادگاه با مشاور تلفنی که در جریانه زندگیمه صحبت کردم و ایشون هم خیلی اصرار داشت که من امروز صبح خودم آماده بشم و شناسنامم رو بردارم و بهش بگم امروز دوشنبه هست باید بریم دادگاه . شب تصمیم گرفتم اینکارو بکنم ولی صبح اصلا جربزه نداشتم البته مثل همیشه مظلوم و ضعیف نشون ندادم فقط بی تفاوت بودم که شوهرم ظهر کفش ها رو آورد و بهم گفت ببین اندازت هست برای عید خریدم
-
سلام دوست عزیز
به نظر من هم باید روی ترستون از طلاق کار کنید.با خصوصیاتی که از همسرتون گفتین شما و دخترتون با طلاق چیزی از دست نمیدین.
این همسرتون هستند که زن مهربونی مثل شما رو از دست میدن.و خودشون هم این رو به خوبی میدونن.متاسفانهاون متوجه ترس شما از طلاق شده و داره از این
موضوع سوء استفاده میکنه.
به مشور تلفنیت بگو میخوای روی خودت و اعتماد به نفست کار کنی.
خانوادت چقدر پشتیبانت هستند>از مشکلات تو خبر دارن؟
-
خب همین که نسبت به دفعات قبل بی تفاوت تر بودی نشونه خوبیه.ببین منظورم این بود که بشین با خودت فکر کن ببین واسه چی از دادگاه رفتن میترسی؟ به خاطر طلاقه؟ باید تکلیفتو با خودت روشن کنی و زندگیتو سبک و سنگین کنی! شما با همسرت ۱۵ سال اختلاف سنی دارین شما هنوز جوون هستی و ایشون وارد میانسالی شدن...درکشون از دنیای شما و نیازهاتون خیلی کمه .بدبینی شکاکیت و خساست ایشون شدیده و با مراعات کردن شما بهتر نمیشه که هیچی، موندگار تر هم میشه(چون عامل این بدبینی و خساست و... شما نیستین در درونشه وهرچی بیشتر رعایت کنین بازم شمارو محدوتر میکنه و تمام عمرتون باید درحال قانع کردن ایشون و کنار اومدن با رفتاراش باشین)حتی اگه تو بهترین حالتش قبول کنه که به مشاور و روانشناس مراجعه کنه بازم بدلیل اینکه این درمانها زمان و هزینه میبره احتمالش زیاده که زیاد پیگیر نشه و دنبالش رو نگیره!با بالا رفتن سن هم ممکنه این مشکلاتشون شدیدتر و عمیقتر هم بشه.توانایی شما برای تحمل کردن و صبور بودن و کنار اومدن هم روز به روز کمتر میشه.یه دختر داری که چند سال دیگه بزرگ میشه و وارد دوره نوجوانی میشه اون وقت حساسیت های پدرش درباره پوشش و رفت و امد و روابط و .... بچه رو تو منگنه قرار میده و زندگی و زندگی رو واسش جهنم میکنه... توهین و بدو بیراه و ...رو هم که دیگه هیچی! روح و جسمت تو این زندگی مستهلک میشه!
بشین سبک سنگین کن! مزایای و معایب این زندگی رو بنویس و صادقانه با خودت حساب کتاب کن ببین کدوما واست مهمتره ....کدوما قابل چشم پوشیه...کدوما بی اهمیته...
-
ببین من باشم هیچوقت تو همچین زندگی نمیمونم ولی دید شما ممکنه با من متفاوت باشه و بخوای بیشتر تلاش کنی...
ولی اگه میخوای ادامه بدی باید روی اعتماد بنفس و عزت نفست کار کنی...باید خودتو خیلی دوست داشته باشی...از تحقیرا و جارو جنجالای همسرت نترسی و خواسته هاتو خیلی واضح به همسرت بگی و روشون وایسی و سریع کوتا نیای... واسه خودت ارزش و احترام قایل شی ....تو مسایل اظهار نظر کنی و نگران عکس العمل بد همسرت نباشی...هروقت هم تهدید به دادگاه رفتن کرد با ارامش استقبال کن و دفعه بعد همونجور که مشاورت گفت عمل کن.هروقتم خواست ازین بحثا و دعواها درست کنه خیلی ریلکس بهش بگو ما باید برا رفع مشکلاتمون بریم پیش مشاور .بعدشم یه بازه زمانی برا خودت تعیین کن( مثلا ۶ ماه یا بیشتر یا کمتر) و ببین تو این مدت همسرت چقدر تغییر میکنه و امیدی به بهبود شرایط هست یا نه! همینجوری همه چیزو نذار پای هم که حالا عوض میشه یا زمان میگذره یا ببینیم تا دفعه بعد میخواد چیکار کنه...!
-
آنیتا جون و میس بیوتی عزیز ممنونم ازتون
آنیتا جان خانواده من و فامیل از مشکلات من کاملا خبر دارن ( شوهرم هر دفعه کوچکترین مشکل بی ارزشی هم که داشتیم فورا به داییم و خانوادم زنگ میزد و همه رو جمع میکرد دیگه زنگ زدن هاش اونقدر زیاد شد که همه خودشون رو کشیدن کنار و گفتن مشکلات کوچک و شخصی شما به ما ربطی نداره اگه همدیگر رو نمی خواهین طلاق بگیرین و شوهرم وقتی دید دیگه کسی جواب نمیده راه دوم رو در پیش گرفت ( دادگاه ) یعنی تا می خواست یه مشکل کوچک بشه می گفت پاشو ما به درد هم نمی خوریم باید بریم دادگاه و طلاق بگیریم چند باری هم منو تا دم در دادگاه برد ولی با بهانه های مختلف که مثلا دلم برات می سوزه تو هم شش سال جوانیت رو توی این زندگی گذاشتی و ... دوباره برگشتیم . به قول میس بیوتی عزیز شوهرم کاملا متوجه شده که من از جدایی می ترسم
خانواده ام پشتیبانم هستن مخصوصا پدرم همیشه بهم قوت قلب میده و حواسش بهم هست
میس بیوتی عزیز در مورد اعتماد به نفسم کاملا حق با شماست با تحقیر هایی که همسرم کرده واقعا اعتماد به نفسم رو از دست دادم میشه لطفا راهنماییم کنید چطوری می تونم اعتماد به نفسم رو دوباره بدست بیارم
-
خدا رو شکر که خانوادت پشتیبانت هستند.میدونی این خیلی فرق داره که تو حس کنی مجبوری یه شرایطی رو تحمل کنی و راه دیگه ای نداری تا اینکه بدونی حق انتخاب
داری.
کسی نمیتونه بهت بگه زندگی کن یا جدا بشو .فقط چیزی که واضحه اینه که ادامه این سیکل معیوب به شما و دخترتون خیلی آسیب میرسونه.
وقتی همسرت تو رو تا دم در دادگاه میبره بعد میگه دلم برات میسوزه تو چه عکس العملی نشون میدی؟سکوت می کنی؟
من اگه جات بودم پدرم رو در جریان جزییات بیشتری مثلا تهدیداتش به طلاق و خساست و شک بیمارگونش میگذاشتم و کمک میخواستم.
این نظر منه و میتونه درست نباشه ولی ادامه این زندگی به این شکل هیچ چیزی برای شما و همسرت نداره.مگه اینکه همسرت اونقدر شما رو دوست داشته باشه
که اگر ترس از دست دادن شما رو حس کنه یه اقدام جدی برای درمان خودش بکنه.
در غیر این صورت شما هر روز با یه موضوع جدید رو به رو میشی و رنج می کشی.به تغییرات کوچک همسرت هم نمیشه دلخوش کرد.