RE: نرفتن به خانه دوستانم
سلام شیما جان
به نظرم عنوان تاپیکت گویای مشکلت نیست
چون شما در عنوانت به یه موضوع اشاره کردی ولی در اصل موضوع به چند مورد دیگه اشاره کردی
فکر میکنم در ارسال بعدی یه عنوان بهتری انتخاب کنی خیلی بهتر باشه
مثلا اختلافاتم با همسرم من رو برای ادامه زندگی مردد کرده
موفق باشی
RE: نرفتن به خانه دوستانم
سلام شیما جان
شما با همسرتون اختلاف اعتقادی داری؟
منظورتون از اینکه غیر سنتی زدواج کردید چیه؟میشه توضیح بدید؟
تحصیلات شوهرتون چی هست؟
و جدا از اینها من فکر میکنم که مشکل شما این قدر حاد نیست که به فکر جدایی و این چیز ها هستید.اگه بیشتر برامون بگید بهتر میتونیم کمک کنیم.
شما فکر میکنید این حرف های غیر منطقی که شوهرتون میزنند دلیلش چیه؟
مطمئنا دلیلی داره .
RE: نرفتن به خانه دوستانم
سلام دوستان
من در یک تاپیک دیگه خدمتتون گفتم همسرم از نظر من بددله
چند نمونه هم براتون ذکر کردم
که دوستان هم حرف منو تایید کردن
حالا من نمیدونم این حرفای شوهرم از همون مشکله بددلیه که داره یا اختلاف عقاید داریم؟
شوهرم خدمتون گفتم میگه دانشگاه کلاساتو نزار چون مجیط دانشگاه محیط خوبی نیست
خونه دوستات نرو چون قابله اعتماد نیستن و من بهش گفتم اگه مشکلت نشناختن اوناست با من بیا بهت معرفیشون کنم که باز اینجا میگه من از صبح تا شب نمی تونم دنباله تو و دوستات باشم میگم پس به انتخاب دوستانم اعتماد کن میگه بعدا شوهر دوستات به خانماشون میگن شیما چه شوهر بی غیرتی داره که میزاره زنش بیاد خونه ما از طرفی هم میگه من تو اگه قرار باشه کار کنی فردا به خونه و زندگیمون نمی رسی
شوهرم تحصیلاتش مهندسیه و وقتی هم بهش میگم من به این دلیل با حرفت موافق نیستم میگه تو احترام به شوهرو یاد نگرفتی
احترام به شوهر ینی هر چی شوهر گفت فقط یک کلام چشم و تمام
RE: نرفتن به خانه دوستانم
به عنوان یه مرد بگم !
بعضی هاش بی دلیل هست ، ولی واقعا بحث دوست داشتن هست !
متاسفانه جامعه خیلی خراب شده ، بیشتر از اون که فکرشو کرد ! از این بابت مرد ها مقداری غیر منطقی می شند والی نه دوست دارن شما ها رو ناراحت کنن ، نه آزادی هاتون رو سلب کنند !
یه مورد دیگه هم دیدم ، خانم هایی مثل شما که سالم و پاک هستند ، فکر می کنند مردم هم مثل خودشون به بقیه نگاه می کنند ( منظور برخورد و رفتار هست )
RE: نرفتن به خانه دوستانم
سلام آقای داود.ت
با احترام به نظر شما که می گید به خاطر دوست داشتنه که ای کاش این باشه
ولی به نظر من شوهرم اصلا از ازدواج با من رضایت نداره
من دختر بدی نیستم یعنی روزی فکر میکردم هر مردی با من ازدواج کنه احساس خوشبختی خواهد کرد ولی امروز بعد از 5 سال دوستی و دو سال عقد در زندگی خودم درماندم
شوهرم به من اعتماد ندارد البته شاید قلبی هم نباشد اما وقتی اتفاقی می افتد و هر بار که شوهرت به تو بگوید به تو اعتماد ندارد دیگر شما هم باشید می گویید چه دوست داشتنی؟
اما لطف می کنید به من راه حل ارائه بدهید
مثلا همان روز مجلس حافظ خوانی همسرم با موتور آمده بود دنبالم ابتدا به او گفتم محمدجان اگه شما دوست داری با من بیا و الا من از اینکه در اینجا هستم حسه خوبی دارم گفت نه اصلا حرفشو نزن وقتی بهت زنگ زدم گفتی اینجایی انگار منو آتیش زدن من هم با او رفتم ولی در دلم غوغایی بود
البته این تنها بخشی از ماجراست مشکلاتم را در تاپیکهای جدا مطرح می کنم تا بتوان یکی یکی آنها را حل کرد
RE: نرفتن به خانه دوستانم
سلام
خانم شیما ، به نظرم احساستون اشتباه هست ، دلیل این فکر هم به نظر بنده دور شدن 2 تاتون از هم هست
شاید به جرائت بگم ، اگه بتونید رابطه رو مدیریت کنید ، متوجه می شید برای همسرتون ارزش زیادی دارید .
به نظرم بابت این موضوع یه تاپیک باز کنید و مسئله رو بشکافید ، مطمئن باشید بعد از حل از اینکه فکر می کردید همسرتون دوستون نداره پشیمون می شید ! البته انرژی بزارید و زود ناامید نشید
--
هر چقدر هم برای همسرتون بی ارزش باشید ، باز هیچکس مثل همسرتون شما رو دوس نداره ! مطمئن باشید
RE: نرفتن به خانه دوستانم
با سلام در مورد بالا پیشه یه مشاور رفتیم همسرم پیشه مشاور میگه به من اعتماد نداره یعنی حتی وقتی میگه میرم خونه دوستم من حتی فکر نمی کنم راست میگه بعدم گفت من الان هنوز بهش اعتماد لازمو پیدا نکردم بعدا که اعتماد داشته باشم این مشکلات تموم میشه.
شاید 5 سال پیش بود که با هم دوست بودیم عین همین جملرو بهم گفت ینی درکم کنید که در ادامه این زندگی درموندم فک می کنید این طرز فکر قابله درمانه؟
RE: نرفتن به خانه دوستانم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shima_2
با سلام در مورد بالا پیشه یه مشاور رفتیم همسرم پیشه مشاور میگه به من اعتماد نداره یعنی حتی وقتی میگه میرم خونه دوستم من حتی فکر نمی کنم راست میگه بعدم گفت من الان هنوز بهش اعتماد لازمو پیدا نکردم بعدا که اعتماد داشته باشم این مشکلات تموم میشه.
شاید 5 سال پیش بود که با هم دوست بودیم عین همین جملرو بهم گفت ینی درکم کنید که در ادامه این زندگی درموندم فک می کنید این طرز فکر قابله درمانه؟
ببینید بنده هم بالا گفتم غیر منطقی هست این رفتار !
خوب اگه احساسی نسبت به شما نداره ، چرا باید حساس باشه ؟
باید این حساسیت رو به سمت سالمی سوق داد ، الان داره اشتباه می ره ! باید مشکلتون رو باز کن
RE: نرفتن به خانه دوستانم
ینی منظرتون اینه که مشکلم با رفتن پیشه مشاور حل میشه در اینجا نمیتونم دنباله راه حل باشم؟
چیزی که خیلی منو اذیت میکنه اینه که همونطور که گفتم همسرم 5 سال پیش دقیقا ای جملرو گفت
من هنوز بهت اعتماد لازمو پیدا نکردم بعدا که اعتماد داشته باشم این مشکلات تموم میشه.
و الان بعد از 5 سال دوباره همین جملرو میگه ینی هنوز نتونسته بهم اعتماد کنه
5 سال مدت کمی نیست 5 سال از عمرمه