مشاورین محترم سایت میشه کمکم کنید چیکار کنم دوباره با شوهرم صحبت کنم یا نه خودمو کوچیک میکنم چیکارکنم؟
نمایش نسخه قابل چاپ
مشاورین محترم سایت میشه کمکم کنید چیکار کنم دوباره با شوهرم صحبت کنم یا نه خودمو کوچیک میکنم چیکارکنم؟
سلام من چطوری میتونم اشتراک آزاد بگیرم تا مشاوران سایت بهم کمک کنند باید چیکارکنم اشتراک بگیرم میشه لطفا راهنماییم کنید؟
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام مينا جان.خوبي؟اونقدر نوشته هات رو با استرس نوشتي كه منم تند تند خوندم من از زندگي 2 سال پيش شما نميدونم ولي اينكه شما رفتين و شكايت كردين و ... خب خانم خوب مسلم هست كه شوهرت عصباني ميشه و هزار تا شرط ميزاره.ولي بدون اون الان عصباني هست بزار يكم بگذره. اول تو خودت رو آروم كن.شكايتت رو پس بگير.ببين اون ميخواد عوض كاراي تو رو دربياره.ببين اين چند سال كه شهر پدر مادرت زندگي كردي چه آرامشي داشتي كه الان ميگي شهرستان نميايي شوهر تو اول شرط تو رو قبول كرده كه بياد شهر تو زندگي كنه بعد مسلما دخالتهاي پدر مادرت رو ديده.نگو كه پدر مادر من لطف كردند و كمك چون مردها بيشتر ذهنيتشون به دخالت هست بايد قبول كني.چرا نميخواهي شهرستان بري؟اينطوري از تنشهاي پدر مادرت دور ميشي.چرا مادرت بايد به دخترش بگه بايد طلاق بگيري؟نميدونم هر چي فكر مي كنم باورم نميشه كه مادري همچين حرفي بزنه.مگه شوهرت چطوريه؟معتاده؟دزده؟چشش اينور و اونوره؟خصوصياتش رو بگو.مگه نميگي كه تو هم مثل مادرت قلدري كردي.خب اون شوهرت اينو نميخواد.مخصوصا كه توي خونه مادر پدرت اوضاع رو مي بينه هر چي تو قايم كني.شوهرت ميخواد تو به حرفش گوش كني.اين حق مسلم اون هست كه زنش به حرف اون گوش بده نه پدر مادرش.لاقل اگه نميتوني تو ظاهر نشون بده.بهش احترام بزار.با آرامش باهاش حرف بزن بگو شرطامون رو كمتر كنيم.اون ميخواد بچه دار بشي چون اينطوري فكر ميكنه زندگيش حفظ ميشه.اگه دوستت نداشت ميگفت اصلا نميخوامت بمونه بچه هم بخواد ازت.ببين مينا جان به عنوان خواهرت اگه قبول داشته باشي عميقا فكر كن مگه چند سال ميخواي زندگي كني آخرش چي تمام اين مشكلات و غصه خوردن هاي ما به خاطر اين هست كه خيلي به اين دنيا وابسته هستيم اگه مطمن بوديم كه همه چي رو ميزاريم و ميريم اين قدر يك دنده و لج باز نبوديم.خب تو از خونه شوهرت اومدي بيرون براي همين اون عصباني هست ميگه گيستو ميگيرم ميارم خونه.اگه مي گفت كه نيا خونه چي؟اون به اون زبان ميگه برگرد خب طرز گفتن اونهم اونطوري هست ولي مطمن باش كه از عصبانيت هست كه گفته.خوب نگاه كن ببين توي اين مدت كه باهم زندگي كردين تو چه آرامشي رو براي شوهرت فراهم كردي.توي قرآن اومده خدا زن و مرد رو براي آرامش هم آفريده.تو 10 قدم جلو برو.اگه اون يك قدم اومد تو دفعه بعد 9 قدم جلو برو همينطور ادامه بده به خوبي كردنت بعد ميبيني اتوماتيك وار همه چي به نفع تو هست.هميشه با خودم ميگم انسان ميتونه حيواني رو رام كرد دور از جون شما و همسرت و همه دوستان مگه ممكنه انساني كه خدا اونرو اشرف مخلوقاتش آفريده و اينقدر به اون مقام داده يعني از حيوان پست تره!!!!!!!!؟؟؟ تو خوبي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد غاز
وقتي مامان بزرگها و مامانهاي قديمي رو مي بينم كه اينقدر به قول شوهر من زبونشون دراز نبوده كيف مي كنم هم خودشون تو آرامش بودن هم شوهرشون هم بچه هاشون.البته درسته الان دوره زمونه فرق كرده ولي من مطمن هستم كه هر احترامي كه براي شوهرت ميزاري بالعكس چند برابرش به خودت برميگرده از همين امروز فقط بدون هيچ چشمداشتي امتحان كن.وقت براي شكايت و طلاق و نامه و دادگاه زياده.خوب باش و خوبي كن.
خیلی ممنون السای عزیز.من باهاش حرف زدم خیلی آروم و ملایم حرف زدم بهش گفتم دوسش دارم و میخوام زندگی کنم گفتم کارهای پدر و مادرم رو تایید نمی کنم و اجازه نمی دم دخالت کنن ولی اون اصلا کوتاه نمیومد و شرط و شروط میذاشت میدونم من مقصر بودم ولی بخدا اونم تقصیر داشت خیلی لجباز و یکدنده است آدم مغروری هستش اصلا حاضر نیست کوتاه بیاد بعد خیلی هم مشکل مالی داره یعنی اگر ما کمکش نکنیم نمی تونه زندگیشو بچرخونه .پدر و مادرشم اصلا پشتش نیستن تو مسایل مالی البته اصلا یهش کمک نمی کنن ولی نمی دونم چرا انقدر هواشو نو داره ولی یه ذره هم هوای منو نداره با اینکه خیلی کمکش کردم ولی اصلا به چشمش نمیاد روز آخرم بخدا با وجود کمکهایی که بهش کردم با هاشم خوب بودم ولی باز کتکم زد مجبور شدم اینکار رو کردم ببینید من از اول هم باهاش شرط کردم شهرستان نمی رم قبول کرد بعد من زنش شدم وگرنه من اصلا قبول نمی کردم بهاش ازدواج کنم من نمیتونم برم شهرستان چون خودمو میشناسم و نمیتونم اونجا زندگی کنم حتی اگه مجبور باشم طلاق بگیرم من همه شرطاشو قبول کردم بجز شهرستا ن ولی اون میگفت هر جا دلم بخواد زندگی میکنم منم گفت پول ندارم و نمیتونم تهران زندگی کنم از خواهرم 3 میلیون قرض کردم شهرستان خونه گرفتم فکر کنید با 3 میلیون چه خونه ای گرفته من خودم اینجا درس خوندم و کار کردم تو خونه پدر و مادرم هیچ کم و کسری نداشتم پدرم از گل نازک تر بهم نگفته تا حالا چطوری برم با این شرایط زندگی کنم منم گفتم من نمی تونم اونجا بیام زندگی کنم گفتم پول پیش خونه رو که اونم مال خودم بود بهت میدم بیا اینجا خونه بگیریم و زندگی کنیم گفت نه با اون پولم نمیشه اونجا خونه گرفت دیگه مجبور شدم گفتم باشه پس میرم شکایت هامو پیگیری میکنم اونم گفت با من در نیفتید و من ال میکنم بل میکنم گوشی و قطع کرد فرداش دادگاه داشتم رفتم دنبال کارام دیروز بهش اس دادم گفتم دادگاه قرار داوری گذاشته 7 روز مهلت داری داورتو معرفی کنی اونم جوابمو نداد. دیگه راهی برام نذاشته میخوام بامشاورهای سایت صحبت کنم چطوری میتونم اشتراک بگیرم و باهاشون صحبت کتم میشه لطفا راهنماییم کنید.
سلام دوستان همدردی من نتونستم زندگیمو از نو بسازم امروز رای طلاقم صادر شد 20 روز دیگه هم اجراییه صادر میشه.
سلام مینا جان
عزیزم خودتو ناراحت نکن قوی باش ........یه زندگی که خراب شد درست نمیشه دیگه .....اگرم درست بشه چند سال بعد خراب میشه .
ان شا الله در اینده موفق بشی
سلام دوستان .من یک هفته است طلاق گرفتم فکر نمیکردم بعد از طلاقم انقدر داغون بشم شوهرم خبر نداره چون من طلاقمو غیابی گرفتم البته میدونست حکم طلاق اومده ولی خبر نداره رفتم دفتر خونه دیشب همش پیامو اس ام اس میداد بفهمه طلاق گرفتم یا نه منم درست جوابشو ندادم بهم گفت که تو خیلی اذیت شدی و زحمت کشیدی برای زندگیمون از دیروز همینطور دارم اشک میریزم الان محل کارم هستم ولی ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه خیلی حالم بده گفتم شاید اینجا بنویسم حالم بهتر بشه.هر چی فکر میکنم میدونم زندگیم هیچ فایده ای نداشت و اون زندگی دیگه زندگی نمی شد شوهرمم هم خیلی اذیتم کرده بود ولی نمیدونم چرا همش دارم گریه میکنم به هیچکسم نمیتونم حرفمو بزنم من خیلی ادم دل نازک و دل رحمی هستم فقط با یه حرف شوهرم همینطوری اشک میریزم در حالیکه اصلا احساس ندامت و پشیمونی نکرد تا دو هفته پیشم همش داشت تهدیدم میکرد که میبرمت شهرستان قلم پاتو میشکونم پدرتو در میارم از پدر و مادرت جدات میکنم میبرمت طویله و این حرفا تا اینکه هفته پیش رفتم دفتر خونه حالا دیشب اس داد و زنگ زد و تهدید نکرد من اینطوری شدم و همش دارم گریه میکنم حال روحیم اصلا خوب نیست احساس میکنم زندگی برام تموم شده احساس پیری میکنم احساس میکنم دیگه هیچ چیز خوشحالم نمی کنه احساس میکنم من دیگه به آخر خط رسیدم و زندگی و خوشبختی برای من تموم شده احساس میکنم زندگیم سوخته منم سوختم همه چیز برای من تموم شده تو رو خدا کمکم کنید چطوری از این فکرا بیام بیرون چطوری برگردم به زندگی چطوری خوشحال باشم؟
پیشنهاد می کنم تا می تونی سر خودتو گرم کن..اصلا خونه نشین و برو بیرون.بازارو و تفریح و کلاس ورزشی و..
البته بعد یک هفته طبیعیه هنوز نتونی کنار بیای..باید به خودت زمان بدی..قران خوندنم خیلی خوبه کلی ارومت می کنه..