-
خیلی عصبانی شدم باخوندن حرفات.اتیش گرفتم.اگه پیشم بودی محکم تکونت میدادم و میگفتم:داری چیکارمیکنی باخودت؟؟؟؟؟!!! دوست من عزیزمن،بخدا لیاقت تو ارزش تو تحمل یدونه ازاین رفتارهای این اقا نباید باشه.فکرمیکنم هیچ اعتماد به نفسی نداری که اولا خودتو توی این مهلکه انداختی بعدشم بیشترتوی این مرداب فرو رفتی.توکاملا غرق شدی.بخدااگه خواهرم بودی محال بود بزارم حتی واسه یک لحظه به زندگی بااین مرد ادامه بدی.اون سلامت روانیتو خیلی به خطرانداخته.یه پایان تلخ بهترازیه تلخی پایان ناپذیره.
-
شوهرم تا بحال ازدواج نكرده اما يك نامزدي ناموفق داشته و دوستي هم قبل از من داشته حالا بقيه موارد رو من نمي دونم و خيلي هم حساس نيستم اما موردي كه هست اينه كه ايشون تا من ميرم سمتش ميگه من يكم كار دارم بذار به كارام برسم حالا اگه همون لحظه مثلا غذا سر بره شروع ميكنه به بحث كردن و يك ساعت دعوا ميكنه منم كه از بحث بدم مياد كلا سكوت مي كنم و از طرفي اگر بخوام چيزي بگم دعوا بالا مي گيره حالا جالبه ايشون وقت واسه من نداشت اما وقت واسه بحث و دعوا داشت يكسره هم ميگه من دل خوشي از اين رابطه ندارم حالا اگه من بگم باشه جدا شيم ديگه ساكت ميشه از طرفي من نمي دونم اينكه اينقدر نسبت به من بي تفاوته كه باهاش زندگي كردم (به هر حال بعد چند سال يه احساساتي بايد بوجود بياد ) يا با زن ديگه اي كه در زندگيش بوده يا حتي اگه الان كسي بياد تو زندگيش با همه اينجوريه؟با خانمها رفتار خوبي داره همه خوششون مياد وقت ميذاره حرف ميزنه نمي دونم مگه من چي كار كردم!
- - - Updated - - -
آيا اون واقعا نسبت به همه زنا و زيبايي بي تفاوته!
- - - Updated - - -
ميشه مردي اينجوري باشه؟
-
سلام خسته نباشید
بنظر من علائم اشتباه رفتاری و ضعف در رفتارتون پیداست و این مشکلات یه جورایی برمیگرده به خودتون
از ظاهر گفته هاتون بر میاد که شوهرتون خیلی آدم بدی نیستن گاهی توی شستن ظرفا کمکتون میکنن، خرید های خونه رو انجام میدن و اهل کار هستن و ظاهرا با تمام اذیت های زبانی دست روتون بلند نمیکنن
اما چی میشه که که یه مرد با تمام این کارها با زبونش یا رفتارش اذیت میکنه طرف مقابلش رو؟ بنظر من ضعف شخصیتی، عدم صریح بودن (در جایی که لازمه) و سکوت نابجا، مطرح کردن مسائل در زمان نامناسب و گاهی رفتار های ناپخته موجب این عکس العمل ها میشه
گرچه مطمعنا شوهرتون هم مقصر هستن و هیچی توجیه این رفتارشون نیست ولی ما فقط از جانب گفته های شما داریم قضاوت میکنیم
بنظر من عزت نفست رو حفظ کن و زمانی که سرزنشت میکنه سخن بگو و درباره دلایل کارت حرف بزن
مثلا وقتی به آرایشت متلک انداخت یا به لباس پوشیدنت، شما بجای سکوت و خودخوری باید بگی که من بخاطر تو آرایش میکنم و لباس میپوشم، تو که نمی خوای برای مردم بیرون اینکار رو بکنم؟ توجه داشته باش که لحن بیان این جمله ها خیلی مهمه، نه بصورت پرخاش یا عصبانیت و نه بصورت التماس و ضعف و ناراحتی
خلاصه اینکه حرفت رو با احترام و البته قاطع بزن
اینرو بگم کسی که دائما ناله میکنه و میگه من مظلومم همه بهم زور میگن مطئن باش که تقصیر خودش هست و این بلا ها رو خودش بسر خودش میاره
درکنار اینها توصیه میکنم به مشاوره حضوری هم حتما مراجعه کنی
-
الان مشکل من دو چیز هست یکی خودم و درونم و دیگری هم مشکل زندگی زندگیم با شوهرم اما من تا اولی رو درست نکنم دومی درست نمیشه بر فرض الان روزهای نزدیک عید هست خوب به هر حال هر کس حتی اگر باطنا ذوق نداشته باشه ظاهرا به خودش و زندگیش میرسه اما من نمی تونم نه اینکه نخوام عاجز شدم میام دست به هر کاری بزنم نمی تونم اصلا حوصلم نمیگیره از طرفی من خیلی دست و دلباز بودم اما الان زورم میاد خرج کنم من آدم شادی بودم چرا اینجوری شدم هر کاری می کنم نمی تونم مثل سابق شم از طرفی اگر حالم خوب نشه نمیتونم هر تصمیمی برای زندگیم می گیرم درست اجراش کنم امروز با شوهرم دعوام میشه فردا یادم میره که چه حرفهای زشتی به خودمو خانوادم گفته در ضمن ایشون دست بزن هم دارند ولی با قسم خانوادش این کارش کمتر شده
-
همه دوستان نظر دادن و تقریباً همه گفتن که ما نمی گیم جدا شو اما جدا شو،
از قدیم گفتن سواره از حال پیاده خبر نداره، اینکه خیلی راحت حرف از جدایی زده میشه دقیقاً معنی و مفهوم این ضرب المثل رو می رسونه من هم مثل بقیه میگم که نمی گم جدا شو اما این زندگی نیست، یادمه قبل از این که عینکی بشم فکر می کردم همه همین طوری میبینن و یه روز که به صورت اتفاقی عینک دوستمو توی کتابخونه زدم متوجه شدم خیلی وقته که لذت خوب دیدن رو نمی چشیدم. شاید شما هم خیلی وقت باشه لذت زندگی کردن رو نچشیدید.
نظر من اینه که حرف دوستان که میگن خیلی عذاب کشیدی و همین الان باید بزنی بیرون از این زندگی و ... رو بی خیال شو و جو حرفا شما رو نگیره و باید بدونید که شما هدفتون رسیدن به زندگی خوبه نه خروج از این به اصطلاح زندگی، پس اول بشینید با خودتون 2*2 بکنید و ببینید کجایه راه هستید؟، اگه این زندگی که دارید عذابه، دوست دارید چی جوری باشه؟، آیا با شناختی که دارید آیا امکان تبدیل شرایط کنونی به زندگی لذت بخش شدنی هست یا نه؟ اگه هست برای تبدیل شدنش چی نیازه؟ و برید دنبال اونا . اگه نه که ببینید از زندگی چی می خواید و برای رسیدن به اون چی لازم دارید؟، ( طلاق لازمه؟ درسته ، اما نه بدون برنامه ریزی، ) نباید طلاق بگیرید و بعد تازه بیفتید دنبال چه کنم چه کنم. همه چیزش رو الان باید فکرشو بکنید،
معمولاً افرادی که به سختی می تونن از دست قوانین دست و پا گیر با کمک وکیل و ... به طلاق برسن در حقیقت ضمن پیروزی که به ظاهر در این میدان دادگاه و دادگاه کشی به دست آوردن، در زندگیشون شکست خوردن، و نتونستن با انتخابی که کرده بودن به زندگی دست پیدا کنن پس توصیه می کنم
همه این چیزایی که گفتم رو برای خودتون تجزیه و تحلیل کنید و بعد هر تصمیمی که گرفتید اگه ادامه همین به اصطلاح زندگی، بود، دنبال تغییراتش باشید و نه دنبال تحمل عذاب (در زندگی باید بعضی چیزا رو به خاطر عشقمون تحمل کنیم ولی نه عذاب دادن ایشون رو)، و اگر هم صرفا در طلاق زندگی شما معنی پیدا می کرد اونوقت بشینید و مقدمات این کارو فراهم کنید، یه کار برای خودتون دست و پا کنید و ضمن ایجاد استقلال مالی و ... به سمت جدایی برید. یعنی وقتی به این نتیجه رسیدید که این زندگی برای شما زندگی بشو نیست از همیون روز به فکر ساختن زندگی شخصی خود (البته قبل از جدایی) باشید طوری که با جدایی صرفاً آخرین بند عذاب رو از خودتون جدا کنیدو برید سمت زندگی کردن واقعی.
نمی دونم سر آخر من هم همون حرف بقیه رو زدم که نمی گم جدا شو اما جدا شو یا نه؟؟!!!
-
با خوندن مطالبت خیلی متاثر شدم ..
هر دختری میتونه وسعت ناراحتی و غمی رو که با شنیدن این جمله ها از جانب شوهرش به راحتی درک کنه ..
چقدر ناراحت شدم و چقدر دردناکه شنیدن این حرفها.
نمیدونم چی بگم فقط یه چیزی .. مواظب غزت نفست باش
-
-
به دنبال خوشبختي واقعا از پاسخت ممنونم مشكل اينجاست كه من اصلا خوشي ها اهدافم اينكه تو زندگي چه چيز خوشحالم مي كنه رو حتي نمي تونم تصور كنم مثلا من تو خيابون زن و شوهري رو مي بينم كه باهم خوشحاند اصلا واسم غير قابل فهمه سريع با خودم مي گم اصلا اينجوري بودن به چه درد ميخوره اصلا اشتياقي در من بوجود نمياد كه كاش منم تو زندگيم اونجوري باشم يا حتي يك حسي تو من ايجاد نمي كنه حتي وقتي يك آدم لوكس مي بينم توجهم رو شايد جلب كنه اما نمي خوام داشته باشم يا اگر شما بپرسيد آهنگ مودر علاقم چيه ميگم هيچي كار مودر علاقت چيه ميگم هيچي اصلا چيزي منو سر ذوق نمياره واسه همين تو تصميم گيري هام دچار مشكل ميشم اصلا نمي دونم چي ميخوام و واقعا اينجوري نبودم هيچي نمي خوام!!! يه وقتايي حس مي كنم مرده متحركم .من روزاي اول ازدواجم همش ذوق داشتم اما همش خودر توي ذوقم آخرين نفس هام رو هم تو اينزندگي دارم ميزنم مثلا هفته پيش شبي بود كه سالگرد خواستگاريم بود من رفتم لباسي كه اون روز پوشيده بودم پوشيدم و شوهرم رو صدا كردم اونم يه نگاه بهم كرد گفت خوبه برو مسواك بزن بخواب!!!! باورم نميشد. اينجوري همش خورده تو ذوقم حالا اينجوري شدم اما درمونش چيه
-
دنبال خوشبختي واقعا از پاسخت ممنونم مشكل اينجاست كه من اصلا خوشي ها اهدافم اينكه تو زندگي چه چيز خوشحالم مي كنه رو حتي نمي تونم تصور كنم مثلا من تو خيابون زن و شوهري رو مي بينم كه باهم خوشحاند اصلا واسم غير قابل فهمه سريع با خودم مي گم اصلا اينجوري بودن به چه درد ميخوره اصلا اشتياقي در من بوجود نمياد كه كاش منم تو زندگيم اونجوري باشم يا حتي يك حسي تو من ايجاد نمي كنه حتي وقتي يك آدم لوكس مي بينم توجهم رو شايد جلب كنه اما نمي خوام داشته باشم يا اگر شما بپرسيد آهنگ مودر علاقم چيه ميگم هيچي كار مودر علاقت چيه ميگم هيچي اصلا چيزي منو سر ذوق نمياره واسه همين تو تصميم گيري هام دچار مشكل ميشم اصلا نمي دونم چي ميخوام و واقعا اينجوري نبودم هيچي نمي خوام!!! يه وقتايي حس مي كنم مرده متحركم .من روزاي اول ازدواجم همش ذوق داشتم اما همش خودر توي ذوقم آخرين نفس هام رو هم تو اينزندگي دارم ميزنم مثلا هفته پيش شبي بود كه سالگرد خواستگاريم بود من رفتم لباسي كه اون روز پوشيده بودم پوشيدم و شوهرم رو صدا كردم اونم يه نگاه بهم كرد گفت خوبه برو مسواك بزن بخواب!!!! باورم نميشد. اينجوري همش خورده تو ذوقم حالا
- - - Updated - - -
من واقعا نمیدونم باید چکار کنم از طرفی نمیخوام این زندگیو از طرفی نمیتونم تصمیم بگیرم همه وجودم پر از شک و ترسه من دنیای بعد از طلاق رو دیدم و اصلا خاطره خوشی ازش ندارم واسه همین میگم بن بست
-
ايا شما تو اين چهارسال اقدام جدي براي حل مشكلتون كرديد؟ همسرتون چه ويژگي هاي مثبتي ( خصوصا در برخورد با شما ) دارن؟ ايا كوچكترين علاقه اي نسبت به شما در همسرتون وجود داره؟ يا حداقل قبلا وجود داشته؟