خدايا من در كلبه فقيرانه خويش چيزي دارم كه تو در عرش كبريايي خود نداري
من چون تويي دارم و تو چون خود نداري
نمایش نسخه قابل چاپ
خدايا من در كلبه فقيرانه خويش چيزي دارم كه تو در عرش كبريايي خود نداري
من چون تويي دارم و تو چون خود نداري
خدايا خيلي خدايي به خدا
شخصي خواب دید كه در ساحل و در حال قدم زدن با خداست. رو به رو در پهنه آسمان صحنه هايي از زندگيش به نمايش در مي آمد.متوجه شد كه در هر صحنه دو جاي پا در ماسه فرو رفته است .يكي جاي پاي او وديگري جاي پاي خدا.
وقتي آخرين صحنه از زندگييش به نمايش در آمد متوجه شد كه خيلي اوقات در مسير زندگي او فقط يك جاي پا وجود دارد.همچنين متوجه شد كه آن اوقات از سخت ترين وناراحت كننده ترين لحظات زندگي او بوده است.
اين مورد واقعا او را رنجاند و از خدا درباره آن سوال كرد:"خدايا تو گفتي چنانچه تصميم بگيرم كه با تو باشم هميشه همراه من خواهي بود . ولي من متوجه شدم كه در بدترين شرايط زندگي ام فقط يك جاي پا هست ُ نمي فهمم چرا در مواقعي كه بيشترين احتياج را به تو داشتم مرا تنها گذاشتي؟"
خدا پاسخ داد :"فرزند عزيز و گرانقدر من تو را دوست دارم و هيچ وقت تنهايت نمي گذارم . زمان هايي كه تو در آزمايش و رنج بودي وقتي تو فقط يك جاي پا ميبيني اين من بودم كه ترا به دوش گرفته بودم."
هميشه تو دلم مي گم كاش مي تونستم خدا رو با چشمام ببينم ولي راستش رو بخوايد مي ترسم چون اونوقته مي بينم خودم چقدر كوچيكيم و با اين وجود چه گناههاي بزرگي انجام دادم
اوليش كبر
دوميش خودخواهي
سوميش ناسپاسي
چهارميش ....
اگه بخوام بشمورم همينطور پشت سرهم مي تونم بگم
خدايا خيلي بزرگي ميگن بخشش از بزرگونه از تو هم بزرگتر كه سراغ ندارم من رو ببخش.....ببخش......ببخش
[quote=مدیرهمدردی]
امروز صبح وقتی از خواب برخاستی تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف خواهی زد،فقط در چند کلمه و یا از من به خاطر چیزهای خوبی که دیروزدر زندگی تو اتفاق افتاد تشکر خواهی کرد.اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.
هنگامی که می خواستی از خانه بیرون بروی، می دانستم که می توانی چند دقیقه ای توقف کرده و به من سلام کنی، اما تو خیلی سرگرم بودی.
فکر می کردم که می خواهی با من سخن بگویی، اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بی اهمیت بگویی.
من با صبر و شکیبایی، در تمام مدت روز تو را نگاه می کردم و تو آنقدر مشغول بودی که به من چیزی نگفتی.
موقع خوردن ناهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف می زنند،اما تو چنین کاری نکردی.
باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سرانجام با من حرف بزنی.به خانه رفتی و به نظر می رسید که کارهای زیادی برای انجام دادن داری.
هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خسته ای.بعد از گفتن شب بخیر به خانواده سریعا به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست،شاید نمی دانستی من همیشه آنجا با تو هستم.من ، بیش از آنکه تو بدانی، صبر پیشه کردم ، من حتی می خواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.
من ، به تو عشق می ورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی. چقدر مکالمه یک طرفه و یکجانبه سخت است!!!!
بسیار خوب، تو یکبار دیگر از خواب برخاستی و من نیز یکبار دیگر فقط برای عشق به تو منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز مقداری از وقتت را به من اختصاص دهی، روز خوبی داشته باشی .
"دوست تو...خدا"
هستی میدونی که میدونم
ازت مهلت خواستم میبینم که منو میبینم عشق میورزی
مهلت میخام اینجوری نمیتونم
با عشق ورزی راضی نمیشم ته عشق میشه این مهلتی که بین ماست
دنبال برستشم بیداش نکردم.....
[align=justify]سپاسگزارم :
به خاطر اين كه به من استعداد و توانايي بخشيدي تا هر آنچه مي توانم بياموزم ،و اين به اين معني است كه مرا دوست داري.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه توانستم از هر آنچه كه در زندگي ام اتفاق افتاده درسي تازه بگيرم و ترس را از خود دور سازم ،و اين به اين معني است كه اعتماد به نفس كامل را به دست آورده ام.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه مي توانم روي ديگران تاثير مثبت بگذارم ،و اين به اين معني است كه وجود دارم.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه شب را آفريدي و من مي توانم تمامي وجودت را در درخشش ستاره ها احساس كنم ،و اين به اين معني است كه چقدر به من نزديكي.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه روز را آفريدي تا من تمام توانايي ام را براي رسيدن به اهدافم به كار گيرم ،و اين به اين معني است كه گرمي زندگي را همانند روزهاي آفتابيت دوست دارم.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه رودخانه ها را آفريدي تا من بتوانم از جريان آنها زنده بودن را احساس كنم ،و اين به اين معني است كه راكد بودن يعني مردن.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه زمان را آفريدي تا من بتوانم در لحظه اي هر آن چه را كه بر من اتفاق افتاده فراموش كنم ،و اين به اين معني است كه مي توانم دوباره آغاز كنم.
سپاسگزارم :
به خاطر اين كه هميشه و همه جا با من بوده اي و هستي ،واين به اين معني است كه حسي در من وجود دارد كه مي توانم تمامي وجودت را در خودم احساس كنم و هرگز نمي خواهم اين حس از بين برود. چرا كه آن لحظه ،لحظه نابودي من است.[/align]
رویا های شکسته شده:
همان طور که کودکان گریه کنان اسباب بازیهایشان را برای تعمیر نزد ما می اورند ،منهم رویا های شکسته ام را نزد خداوند که دوستم بود اوردم.
اما به جای انکه او را تنها و راحت بگذارم انجا ماندم و سعی کردم به روش خودم به خدا کمک کنم .
بالاخره رویاهایم را پس گرفتم و فریاد زدم :
"تا کی باید منتظر بمانم!"
خداوند گفت:"فرزندم وقتی تو مرا راحت نمی گذاری چگونه می توانم کار کنم؟!"
"لورتابرنز"
http://i28.tinypic.com/28u43f8.jpg
اگر یه روز تنها شدی اگه دیدی بغض كردی ولی دلیل گریه كردن پیدا نمی كنی بدون كه دل خدا برات تنگ شده میخواد صداش كنی
هوالسلام
الهی ، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام ، از انس و جان شرمنده ام ، حتی از روی شیطان شرمنده ام ، که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ، ناپایدار.
*چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسندبه واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند*