خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
من یه دختر 18 ساله هستم که دیگه از هیچ چیزه زندگیم لذت نمیبرم از خودم بدم میاد. به نظرم زندگی با مرگ شیرین میشه حتما اینجا کسایی هستن که همین حس منو داشتن ازشون میخوام که با گذاشتن تجربه هاشون منو یاری کنن و به من کمک کنن که بتونم دوباره خودمو پیدا کنممیخوام بیشتر از این فرصت های زندگی مو از دست ندم که میدونم بعدا افسوس فرصت هامو خواهم خورد از همین الان ازتون ممنونم
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام
عزيزم شايد زندگي رو زيادي به خودت سخت ميگيري اينطور نيست ؟؟؟آيا از زندگيت انتظاراتي داشتي كه حالا بي پاسخ مونده ؟؟؟؟؟
يكي از دلايلي كه آدم ديگه زندگي براش بي معني ميشه اينه كه زندگيش اونطوري كه ميخواد پيش نميره !!!!!!
ولي باور كن اگه ديدت رو نسبت به زندگي تغيير بدي شايد همه چيز درست بشه !!!!! به خودت زياد سخت نگير كه حتما بايد اينكار رو كنم يا حتما بايد اينجوري بشه .... تو تلاشت رو بكن ولي اگه نشد .... بايد سعي كني كه بپذيري و خيلي خودت رو ناراحت نكني..... زندگي زيباست!!!! چرا آدم بايد بشينه و بگه : اگه الان اين كار رو ميكردم زندگيم بهتر از اين بود ..... اگه فلان كار رو نكرده بودم اينجوري نميشد..... اي كاش اينجوري ميشد!!!! اينها همش اگه است ..... حقيقت زندگي چيزي جز اين است و همونيه كه داري ميبيني ..... پس سعي كن كه ازش لذت ببري چون حسرت و افسوس به خاطر كارهايي كه نكردي يا چيزهايي كه نداري فقط وقتت رو ازت ميگيره و افسردت ميكنه !!! ولي اگه به نيمه پر ليوان نگاه كني .... به چيزهايي كه داري !!!!! و سعي كني با ديد مثبت به زندگي نگاه كني و به خودت سخت نگيري زندگي ات خيلي بهتر پيش ميره و از زندگي كردن لذت ميبري ( سعي كن به تواناييهات تكيه كني و از استعدادهات بهره ببري)
هرچند نميدونم كه علت ناراحتيت چيه ولي اگه ميگفتي شايد بهتر ميتونستيم بهتر كمكت كنيم !!!!
اميدوارم كه موفق باشي دوست عزيز
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده جان
به قول رویا شما مشکل و دلیل ناراحتتی تون رو بیان نکردید اگه بیان کنید راحت تر میشه راهنماییتون کنیم بیشتر برامون بگید
موفق و موید باشید
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
اکثر ادما تو این سن یه همچین حسی دارند حالا یکی بیشتر یکی کمتر خودتو مشغول کن وقتتو با کسایی که دوستشون داری وبا هاشون راحتی بگذرون این یه بحران کوچیک کخ میگذره شاید یکمی افسرده شدی تنها نمون فکر نکن خودتو شا د کن اگرم مشکلی داری عزیزم مشکلتو بایکی بیان کن تو دلت نریز درد ودل بهترین راه حل
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
از همه شما دوستان عزیز ممنونم که می خواهید به من کمک کنید در اصل خودمم نمیدونم که چرا اینقدر گرفته هستم می تونم بگم که انگار لیوانه من خالی خالی که بخوام به پرش نگاه کنم از هیچ چیز لذت نمیبرم ،وقتایی که خوشحالم یا کاملا سطحی یا خیلی خیلی زود از بین میره ودوباره غمگین میشم با وجود اینکه خیلی زیاد دوست دارم ولی فوق العاده احساس تنهایی میکنم نمی تونم دردامو با کسی در میون بذازم زیادم دختر کما گرایی نیستم نه اینکه نخوام موفق بشم ولی دیگه نمی دونم چه کاره باشه ادم موفق به حساب می اد خلاصه اینکه احساس میکنم بود ونبودم تو این دنیا هیچ فرقی نمیکنه راستشو بخواید زیاد تو خودم توانایی نمیبینم یعنی به نظرم توانایی هام به هیچ دردی نمی خوره یکی از مشکلاتم اینه که من تصوری که از خودم دارم با اون تصوری که دیگرون ازم دارن کاملا متفاوته ولی قبول دارم که زندگی رو خیلی زیاد سخت گرفتم ولی نمی دونم باید چی کار کنم اگر شما بازم کمکم کنید ازتون ممنون میشم
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده
من حدود یک سال پیش همچین حسی رو خیلی شدید تجربه کردم و علاوه بر اینکه گاهی اوقات بی دلیل گریه می کردم ، یک بار هم تا دم خودکشی رفتم ولی می دونی چرا خودکشی نکردم ؟ چون نمی دونم چطور تو یک آن یه چیزی مثل شوک بهم وارد شد و از ته دلم خدا رو تو اون لحظه احساس کردم و از اون موقع هر وقت احساس تنهایی می کنم به خدا فکر می کنم و آروم میشم .
اینا رو گفتم که بدونی اکثر ناراحتیایی که ما داریم از اینه که خودمون رو وابسته به غیر می کنیم . برای مثال موفقیت رو در رسیدن به یه مکان خاص می بینیم و وقتی به اون مکان نمی رسیم یا حتی می رسیم دیگه امیدمون رو واسه ادامه از دست می دیم چون اون نقطه رو پایان در نظر می گیریم . یا مثلاً من فلان کس رو دوس دارم و اگه بهش نرسم دوس دارم بمیرم چون دنیام بدون اون شخص بی معنیه . شاید مشکل تو هیچ کدوم از این نباشه ولی محض مثال گفتم . به هر حال نظر من اینه که آدم وقتی به آرامش می رسه که واقعاً ایمان بیاره که خدا همیشه و در همه جا باهاشه و تنهاش نمی ذاره اون وقته که دیدت به زندگی عوض میشه ، همه کاراتو به خاطر رضایت خدا انجام میدی و از همه کارای خوبی که می کنی لذت می بری. امیدوارم نظری که دادم به دردت بخوره و زودتر این احساس بد ترکت کنه البته اگه خودت واقعاً بخوای.
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
خیلی ممنونم پارمیس جان
من اگر تا الان سره پام فقط به خاطر خداس توی بدبختیام فقط خدا رو صدا می زنم و تا الان از کسی جز اون کمک نخواستم احساس میکنم این سایت رو هم خدا برام فرستاد امیدوارم خودش کمکم کنه تا بتونم راه حلشو پیدا کنم
سال هاس این احساس ازارم میده شاید به دعا شما راحت شم
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
sepide1990
این ها علایم اسمشو نبره(افسردگی)،که این اسمشو نبر حتما حتما(به تایید روانشناسان و اصلا قانون علت ومعلول معروف) یه ریشه ای داره
شما باید با تلاش و تمرکز به ریشه ی این قضیه که ممکن یه اتفاق خاص وتاثیر گذار در طول این چند سال گذشته باشه که هنوز داره دست به تخریب میزنه
یا ریشه در گذشته ات و شیطنت یک حس نا ساز و ناکوکی باشه که در دوران کودکی یا نوجوانیت باشه .
در هر صورت اگه واقعا به قدری خدای نکرده بد حالی و نا امید از آینده سیاه بین ،حتما پیشنهاد میکنم به یه مشاور(با تحقیق و بررسی دقیق) سر بزنی تا توی این جاده ی سیاه و تاریک مجبور به ادامه راه نشی که این جاده به گفته و تایید مسافراش، مقصد معلوم و مشخصی که نداره ،بلکه مثل افتادن از یه پرتگاه بیرون اومدن از اون به ای راحتی ها نیست .
اگه تازه شروع شده میتونی با روشهای معمولی و یا به کمک دوستات خودت رو از اون حال و هوا خارج کنی، چون واقعا ادامه این راه به ناکجا آباد منتهی میشه
اگه محصل و دانشجو باشیم به شدت با پایین آوردن انگیزه و سراب نشان دادن اهدافت اونا رو بی اهمیت نشون میده و موجبات افت شدید تحصیلی ایجاد میکنه ( یکی از کارایی که با من انجام داد همین مسئله بود .یکی از کار...)
به خودت عشق بورز و بدون که اولین و آخرین کسی که میتونه به دادت برسی خودتی،
اصلا در این صورته که اون خالق یکتا دستش برای کمک رسانی و امداد رسونیش بیشتر باز میشه.
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن...
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
من واقعا از شما ممنونم
دقیقا زدید توی خال درسته اسمشو نبر دارم مال الان نیست
فکر می کنم خیلی وقته این مشکل رو دارم
علتشم خیلی چیزا میتونه باشه ولی حل هیچ کدوم دسته من نیست مشکل منم همینه خیلی ساله باعث افته درسم شده حالا هم که میخوام برا کنکور بخونم نمی ذاره
روز به روزم احساس میکنم داره حالم بدتر میشه
دیگه واقعا احساس می کنم دیگه دارم کم میارم
فکر کنم چن وقت دیگه از تیمارستان باید بیام این سایت
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
در مورد حالت و احساس هایی که توی اون لحظه داری صحبت کن ،
چه حالات جسمی بهت دست میده،مثلا من توی قفسه ی سینم احساس سنگینیه شدیدی مکنم و...(که البته توی این شرایط با نفس های عمیق کشیدن و پیاده روی ،که مونس لحظه های ابری ام بوده و هست،سعی در تعدیل کردنش میکنم)
یا درمورد حالت احساسی و افکار موجود توی اون لحظه برامون بگو و توضیح بده،خیلی سبکت میکنه.
بیشتر از خودت صحبت کن و توضیح بده،بدونه هیچ مانع و مزاحمی،
یاد دوران سیاه و تیره تری که 3-4 سال پیش داشتم میفتم،
واقعا الان دارم تو بهشت موعودم زندگی میکنم،تفاوت من با تو اینه که اون موقع من نمیدونستم مشکل من افسردگیه است که بعد از 2-3 سال حالا به اوجش رسیده بود...
بگذریم.
مطمئن باش کسایی که این مطالب رو میخونن از خودمون هستن یا لااقل میتونن درکمون کنن ،غریبه توی ما پیدا نمیشه...
چون توی عالم اطراف این مسئله (همون اسمشو نبر)اصلا قابل هضم و درک نیست و با تجویز های سطحی و بی تاثیر نه تنها مرحمی بر درد نمیشه بلکه بیشتر زخم رو تازه نگه میداره.
بدون و آگاه باش
آینده تحصیلی وکاری و کلا زندگی آیندت به اقدام همین لحضاتت وابسته است
قابل توجه بعضی ها(گاهی اوقات با خودم شوخی دارم)