میشه بگید کجای رفتار من با شوهرم اشتباهه که همش مثل طلبکاراست؟
سلام
من علت اینجا اومدنم فقط اینه که بیام دردودل کنم چون میدونم شماها هم هیچ کدومتون به من جوابی نخواهید داد یا حداقل باهام یکمی حرف بزنین و دلیل این کارارو بفهمین و بخواین یکم باهام همدردی کنین.
برادر من 12-13 سال بیشتر نداره و پدرم گفتن چون همسرم مغازه دارن برادرم یه مدت برای یاد گرفتن کار و ... برن پیش همسرم تا یه کاری توی تابستون یاد بگیرن و دیروزم اولین روزی بود که داداشی رفت مغازه شوهرم.منم چندروزی بود شوهرمو ندیده بودم و موقع آوردنش گفتم منم میام تا شوهرمو ببینم.با مامانم رفتیم که نزدیک مغازه دیدیم داداشی داره با یه مشتری صحبت میکنه خوشمون اومد واستادیم ببینیم داره چیکار میکنه .3-4 دقیقه بیشتر طول نکشید که مارو دید و اومد سمتمون.بعدم شوهرم ما رو دید.خلاصه یه ساعتی اونجا معطل شدیمو تا کارشون تموم شد.شوهرم رو (ماشینشو فروخته) تا یه مسیری آوردیم بعدم خودمون رفتیم خونه.اینم بگم میگین بی چشمداشت محبت کنین من اینکارو کردم.براش غذاهایی که دوست داره درست میکنم.هرروز بهش smsعاشقانه و قشنگ میزنم.بهش که میزنگم( که اینکارم بیشتر من انجام میدم در روز 3-4 بار بهش میزنگم و اون فقط 1 بار آخر شب میزنگه) خیلی شاد و با انرژی با هاش صحبت میکنم.احوال خونوادشو می پرسم و کلا خیلی بهتر شدم.به خودم خیلی میرسم.خیلی مقالاتتونو میخونم.یادداشت بردای میکنم و از نکاتش استفاده.همش به خودم تلقینای خوب میکنم و ذهنم مثبت شده.برای خودم عروسیمو تو ذهنم تصویر میکنم و خیلی چیزای دیگه که تو من تغییر کرده..امروز صبحم شاد و پرانرژی از خواب بیدار شدم.به شوهرم smsزدم که: خدایا 3 تا آرزو دارم...بی من نباشه....
بعدو صبحانه که بیام بشینم سر درسم.شوهرم بهم زنگ زد.دوست داشتم امروز ناهار بگم بیاد خونمون.گوشی رو برداشتم باهاش خوب صحبت کردم که بحث رسید به این که من از دهنم در رفت دیشب چنددقیقه جای مغازه واستاده بودیم داشتیم نگاتون میکردیم.یه دفعه شروع کرد واستادین مارو میپاییدین؟!! گفتم این چه حرفیه؟می پاییدین یعنی چی؟ یکی از رو علاقه وای میسته یکی دیگه رو نگاه میکنه یعنی داره میپادش..گفتم ما داشتیم علی رو نگاه میکردیم چیکار به تو داریم.میگه نه شماها میخواستین ببینین ما داریم چیکار میکنیم و خلاصه بحث بالا گرفت و هرچی من میگفتم قبول نمی کرد آخرش من گفتم آقا جان اصلا دوست داشتیم... من فقط دیشب اومدم تو رو ببینم دلم برات تنگ شده بود.گفت دلت تنگ شده بود بگو بیام خونتون نمیخواد تو بیای.گفتم یعنی اشتباه کردم اومدم ؟؟ دیگه نمیام.ناراحت شدی sms زدم ...با ز پرید وسط حرفم که آره دیگه نمیزنم ناراحتی زنگ میزنم دیگه نمیزنم اصلا تموم همه چی...یه دفعه از این بی معرفتی اش دلم گرفت و اشکام ریخت..گفت باز شروع کردی باز میخوای یه ساعت گریه کنی اعصابمو خرد کنی.هرچی بهش میگفتم یه چی دیگه میگفت اصلا باورم نمیشد میگفت اعصابمو داری بهم میریزی همش سرم داد میزد و میگفت بسه دیگه.گفتم بابا دلم تنگ شده بود اومدم ببینمت گفت نمیاومدی..چندبار اومدم بگم آقا طلا که پاکه چه منتش به خاکه؟!! گفتم باز الان بیشتر عصبانی میشه.بهش گفتم خیلی سنگدلی هی اومدم شوخی کنم بیخیال بشه نمیشد.بعدم گفت کاری نداری خدافظ...با خودم گفتم منو بگو میخواستم بگم ناهار بیاد.از کارام پشیمون شدم.نمیدونم کجاش اشتباه بوده شاید بد باهاش حرف زدم.نمیدونم.هفته دیگه خانوادم میخواستن برم مسافرت دوست داشتم بمونم پیش شوهرم ولی میرم باهاش مگه خلم با این دیوونه بخوام همش سر کنم؟؟
دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم.از وقتی گوشیو قطع کردم یه دل درد بدی رفتم.همش عصبیه. بچه ها کجای کارم اشتباهه؟؟!