داشتن مهارت زندگی یعنی چی؟
مهارتهاي زندگي، به مجموعهاي از تواناييهاي افراد گفته ميشود که
زمينه سازگاري و رفتار مثبت و مفيد آنها را فراهم آورده
و به فرد کمک ميکند مسئوليتها و نقشهاي اجتماعي خود را بپذيرد،
با مشکلات زندگي به شيوه مثبت برخورد نمايد
و به شکل مؤثري عمل کند تا به موفقيتهاي بيشتري برسد؛
يعني اول خود را بشناسد، سپس باور کند و بعد از آن به شکل مؤثر ظاهر شود.
مهارتهاي زندگي، شخص را قادر ميسازد تا دانش، نگرش و ارزشهاي وجودي خود را به تواناييهاي واقعي و عيني تبديل کند تا بتواند از اين تواناييها در استفاده صحيحتر نيروهاي خود بهره گيرد و زندگي مثبت و شادابي براي خود فراهم سازد.
يافتههاي علمي گواه آن است که اولويتمندترين نيازهاي انسان امروزي، اين است که
دقيقاً خود را بشناسد،
بتواند ديگران را درک کند و روابط مؤثري با آنها برقرار سازد،
هيجانهاي منفي و استرسهاي روزمره خود را بشناسد و آنها را تحت کنترل درآورد،
به شيوهاي مؤثر مشکلات خود را حل کند و تصميم مناسبي را اتخاذ نمايد،
در خصوص اطلاعات فراواني که لحظه به لحظه با آنها مواجه ميشود، پذيرنده صرف نباشد و ديگر اينکه کليشهاي فکر نکند.
لازمه برآورده شدن اين نيازهاي اساسي، تسلط يافتن بر چند مهارت مهم زندگي است که شما را با مهمترين آنها آشنا ميکنيم.
مهارت خودآگاهي
آيا تاکنون از خود پرسيدهايد که «من کيام؟»،
«تا چه اندازه با سختيهاي زندگي کنار ميآيم؟»،
«آيا واقعاً خودم را دوست دارم؟»،
«چه اندازه نظر ديگران برايم مهم است؟» و ... .
اينها پرسشهايي هستند که لازم است افراد از خود بپرسند.
لازمه پاسخ دادن به اين پرسشها، خودآگاهي است.
خودآگاهي به اين معناست که فرد چه برداشتي از خود دارد و براساس اين برداشت چه احساسي پيدا ميکند.
نوع خودآگاهي ما، پيشبيني کننده احساس رضايت ما از خودمان و زندگي است. به نظر ميرسد احساس رضايت، نيازي است که تقريباً تمامي فعاليتهاي ما معطوف به آن است.
احساس راضي نبودن از خود، نشانهاي است که به فرد هشدار ميدهد نيازمند تغيير است.
اصليترين و اساسيترين بخش اين تغيير، با کار بر روي خودآگاهي شکل ميگيرد. ممکن است اين ذهنيت پيش بيايد که پس از عمري با خود زيستن، ما قاعدتاً بايد خود را بشناسيم، ولي با کمال شگفتي عده کمي به اين مهم دست يافتهاند.
ما کمتر حاضريم وقتي را صرف اين کنيم که ببينيم داراي چه ويژگيهايي هستيم و به ندرت ميتوانيم به طور منظم ارزشها، علايق و چيزهايي که دوست نداريم، اساس باورهايمان يا سبک زندگيمان را تجزيه و تحليل کنيم.
خودآگاهي، توانايي شناخت خود و آگاهي از خصوصيات، نقاط ضعف و قوت، خواستهها، ترس و انزجار است. رشد خودآگاهي به فرد کمک ميکند تا دريابد تحت استرس قرار دارد يا نه و اين معمولاً پيششرط ضروري روابط اجتماعي و روابط بين فردي مؤثر و همدلانه است.
خودآگاهي بيشباهت به نقشه راه نيست. همانطور که با استفاده از نقشه، سريعتر به هدف ميرسيم، خودآگاهي نيز ايجاب ميکند براي طي مسير تکامل، نقاط ضعف خود را رفع کنيم و بر نقاط قوت خود بيفزاييم. هدف اصلي مهارت خودآگاهي اين است که فرد با تعمق، به تمام ويژگيهاي خود بنگرد و تصميم بگيرد چگونه باشد. عامل رشد شخصيت در انسان نيز همين خودآگاهي است که باعث ميشود انسان با تواناييها و نقاط ضعف خويش آشنا شود.
RE: داشتن مهارت زندگی یعنی چی؟
تفکر و بازنگري: دو راه افزايش خودآگاهي
براي افزايش خودآگاهي بايد بيشتر در مورد اعمال و کارهاي خود بينديشيم. در واقع بايد بکوشيم مسائلي که به ناخودآگاه ميرود، مسائل حل شده باشد و به صورت عقده در انسان در نيايد.
«بايد انسان عميقاً فکر کند که از چه آفريده شده است.»
[1] خودشناسي رابطه مستقيم با تصوير ذهني دارد. تصويري که انسان از خود در ذهن ميپروراند،
[2] ريشه بيشتر رفتارهاي وي را تشکيل ميدهد؛
زيرا علت اينکه هر يک از ما از خود تصويري غيرواقعبينانه ميسازيم، در حقيقت محصول چيزهايي است که ديگر مردم، خواه به درست يا غلط، درباره ما به ما گفتهاند، و ما را آنطور بيان و توصيف نمودهاند.
جهل به «خود»، بزرگترين جهالت براي انسان است؛ زيرا همانگونه که خودشناسي از شريفترين معارف بشري است، ناداني به خود از دردناکترين نادانيهاست.
بنابراين، کسي که براي رسيدن به خودشناسي گامي برندارد و توجهي به آن نداشته باشد، براي خويش ارزشي قائل نشده و به گفته ملاي رومي، خود را ارزان فروخته است:
خويشتن نشناخت مسکين آدمي
از فزوني آمد و شد در کمي
خويشتن را آدمي ارزان فروخت
بود اطلس، خويش بر دلقي بدوخت
حضرت امير(ع) شگفتي خود را از کسي که دنبال خودشناسي نميرود، چنين ابراز ميدارد:
«درشگفتم از کسي که گمشدهاش را ميجويد، در حالي که نفس خود را گم کرده و در جستوجوي آن نيست»
و نيز ميفرمايد: «شگفتا کسي که خود را نميشناسد، چگونه پروردگار خويش را ميشناسد».
انساني که از خود تصويري پنداري و غيرواقعي دارد، در اثر غرق شدن در شهوات، غفلتها و آمال و آرزوهاي دنيوي، از آن تصوير زيبا و پرمعناي خود دور ميشود، تا آنجا که از صراط مستقيم منحرف ميگردد و براساس همين غفلت از خود واقعي، دست به خودکشي و ... ميزند؛
زيرا نميتواند پاسخگوي وجدان خود باشد. چنين انساني، اينطور نيست که همواره به دنبال گمشده خود باشد، بلکه گوهر تابناک خود اصلي را به بهاي ناچيزي ميفروشد.
البته انسان بايد خود اصلي را درست بشناسد. اگر تصوير انسان از خود يک تصوير وهمي و پنداري و غيرواقعي باشد، مبناي حياتش هم پنداري ميشود و انتظاري غيرواقعبينانه از خود و جامعه پيدا خواهد کرد؛ زيرا احساس خلأ و کمبود در زندگي ميکند و براي جبران آن به هر چيزي تمسک ميجويد. گاهي به آرايش و زيبايي به نحو افراط ميپردازد و زماني هم به روابط ناسالم و مدپرستي و ...، که ميتواند آثار و عواقب بسيار سوئي براي خود و جامعه داشته باشد.
راه ديگر دستيابي انسان به تصوير واقعي از خود، بازنگري اعمال، اخلاق و افکار است.
خداوند ميفرمايد: «و مانند کساني نباشيد که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنها را از خود بيگانه کرد، تا آنجا که خود را فراموش نمودند»
و در جاي ديگر: «اي انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار کريمت مغرور ساخته است؟»
محاسبه نفس، انسان را با خود و استعدادها و سرمايههاي وجودياش آشنا ميسازد.
خودخواهي، خودفراموشي و گرفتار شدن در دام «خودپنداري»، مانع ارتباط انسان با خدا ميگردد. به تعبيري ديگر، هر آنچه انسان را از «خود واقعي» دور کند و به «خودپنداري» مبتلا سازد، مانع اين ارتباط خواهد بود.
برچسبهاي مزاحم
براي دسترسي به خود واقعي، بايد به جنگ برچسبهاي مزاحم برويم و با ديدي واقعگرايانه به خود بنگريم. تمامي «من هستم»هايي که شخصيت ما را خرد و نابود ميکنند، از چهار جمله زير ناشي ميشوند:
1. من چنين هستم.
2. هميشه اينطور بودهام.
3. دست خودم نيست.
4. طبيعتم اينطور است.
اين چهار جمله، در واقع توجيهي براي شخصيت تغييرناپذير ما هستند و مانع تغيير در زندگي ما ميشوند. در واقع سدهايي را ميمانند که مانع رشد و پيشرفت ما هستند. البته اگر ما با استفاده از اين برچسبها، به رضايت خاطر برسيم و تأثيري بر تعادل رواني ما نداشته باشند، ميتوان گفت تقريباً اشکالي ندارند، اما اگر قبول داشته باشيم که برخي از اين برچسبها مانع رشد ما ميشوند، بايد تغييراتي در خود ايجاد کنيم.
چگونه اين «من هستم»ها به وجود آمدهاند؟
1. از طرف ديگران
اغلب اوقات اطرافيان ما به ما اينگونه برچسب ميزنند: شما راننده خوبي نيستيد؛ شما نقاشيتان خراب است؛ ذات شما براي پيشرفت در اين کار نيست و ... . بعضي از اوقات نيز اشخاص با استفاده از همدلي منفياي که با ما ميکنند، برچسبهاي ناشايست خود را انتقال ميدهند: شما هم مثل من راننده خوبي نيستيد؛ نقاشي شما هم مثل من خراب است؛ استعداد شما هم مثل من در اين زمينه کور است و ... .
در نهايت، بدترين برچسبهايي که به ما ميزنند اينگونهاند: شما هم مثل پدرتان راننده خوبي نيستيد؛ نقاشي شما هم مثل برادرتان خراب است؛ شما هم فرزند همان پدر هستيد و کاملاً بياستعداديد.
در اين حالت، جملات بالا اين احساس را در فرد ايجاد ميکنند که ناتوانايياش ارثي است. در واقع با استفاده از اين جملات، به فرد ميگويند نگران نباش، ناتواني شما ارثي است و تو هر کاري بکني، نميتواني تغيير کني؛ چون گِل شما را اينگونه سرشتهاند.
2. توسط خودمان
تجربه نشان داده است که فرد با ارائه دليل و مدرک، خود را از انجام کار يا فعاليت بازميدارد و رفته رفته شخصيت خود را منزويتر ميکند.
براي مثال، مادر خانواده: سيم اتو اتصالي پيدا کرده است. پدر خانواده: من اين کاره نيستم. مگر فاجعهاي را که هنگام تعمير زنگ به بار آوردم، فراموش کردهايد.
در اين مثال، پدر خانواده به جاي اينکه اعتماد به نفس داشته باشد و فاجعه خرابي زنگ را به پاي ناآگاهي و عدم مهارت خود بگذارد، سريعاً با برچسب منفياي که به خود ميزند، دليلي براي تبرئه خود از تعمير اتو ارائه ميدهد.
البته در ظاهر هميشه اين برچسبها بد نيستند و بسياري از افراد از آن سوءاستفاده ميکنند و انجام ناقص کارها را با اين برچسبها ميپوشانند.
چه کار کنيم تا از اين برچسبها رها شويم؟
1. به دوستان و نزديکان خود بگوييم ميخواهيم برخي از اين «من هستمها» را از زندگي خود حذف کنيم.
2. براي خود هدفهاي رفتاري تعيين کنيم که با رفتار گذشتهمان فرق داشته باشد.
3. چهار جمله عصبي زير را اينگونه اصلاح کنيم:
من چنين هستم من اينطور بودم.
هميشه اينطور بودهام من تغيير خواهم کرد.
دست خودم نيست اگر سعي کنم ميتوانم طور ديگري عمل کنم.
طبيعتم اينطور است من باور داشتم که طبيعتم اينگونه بوده است.
منبع