یکماهه که با شوهرم فقط چند کلمه حرف زدم کمکم کنید
سلا م دوستان عزیز من و شوهرم 7 سال پیش ازدواج کردیم یه دختر 4 ساله دارم خیلییییی عدم تفاهم داشتیم ولی با گذر زمان سعی کردیم خودمون رو وفق بدیم و دست از دعواهای زیاد برداریم یعنی من کوتاه اومدم به خاطر زندگیم و دخترم وگرنه خونمون میدون جنگ بود . شوهرم به شدت به خونواده وابسته است همه تصمیمها مشورتها و دردلهاش اونجاست اونا هم تا میتونن حمایت عاطفی و مالی میکنن اهل سفر و گردش نیست اهل کادو و هدیه خریدن نیست به جز دوسال اول زندگی . هنوز یه تولد نتونستم برا دخترم بگیرم شغلش آزاده اما درآمدش متوسطه میتونیم خیلی از کارها رو در حد وسع انجام بدیم اما همش میگه نمیشه و نداریم . چندماهه بخاطر اینکه شاید بتونم یه سری از خواسته هامو خودم تامین کنم و هرروز دعوا نباشه اومدم سرکار اما حقوقم کمه در حد رفت و آمد و شهریه مهد دخترمه یکماه پیش عقد خواهرم بود شوهرم شب مثل یک مهمون اومد با اینکه قبلش بهش گفته بودم جلوی اونا خوب برخورد کنه اما نشست و حتی یک تبریک هم نگفت بهشون با اینکه خونواده من اینقدر بهش توجه میکنن. شب اومدیم خونه چیزی نگفتم اما فرداش بهش گفتم کارش خیلی بد بوده و من کم آوردم که مثل غریبه ها رفتار کزده بهش گفتم هرکاری بکنی داماد جدید هم یاد میگیره که نسبت به خونواده زنش غریبه باشه بهش گفتم خیلی بیشتر ازت توقع داشتم و چندروزی باهاش قهر کردم اما از اونجا که من با گذر زمان همه چی یادم میره و دوباره آشتی میکنم به حالت عادی برگشتم اما ایندفعه شوهرم خیلی بیمحلی میکنه باهاش حزف میزنم یا چیزی میخوام در حد دو سه کلمه جواب میده چندروزی گغتم بزار من خوب باشم اونم یادش میره اما نشد خیلی سرد و بی تفاوت شده اعصابم ریخته به هم همش گریه میکنم واقعا حق من در مقابل اینهمه گذشتی که کردم همینه یه شوهر بی محبت و با اخلاقی عجیب
اصلا درکش نمیکنم اصلا ب فکر خوشحالی من ودخترم نیست حتی وقتایی که قهر نیستسم روال زندگیمون خیلی تکراری و بی انگیزه است
لطفا راهنمایی کنید ممنون