نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
من 25 سالمه
2 سال از ازدواجمان می گذره
خانواده شوهرم از همون اول تو مسایل خصوصی منو شوهرم دخالت می کردن
مثلا بدون اجازه ما حق بیرون رفتن ندارین
حق ندارین برای خود دوست پیدا کنید
با اینکه ما خونه جدا داریم با ز هم دست از سرم بر نمی دارن بهم می کن باید بیای خونه مان مثل کلفت کار کنی ونباید نه بگی ما بزرگتریم بایستی همش انشالله بگی
ولله خسته شدم از این زندگی انگار مثل زندون می مونه می خوام بفهمم چرا این همه زور می گن
چکار کنم را حل کجاسسسسسسسسسسسسسسست:54:
سلام
نگاه کن اونها مزهبی هستند
2- گرایش شوهرتون به شما و اونها چطوره
3- همسرتون شما رو دوست داره
-----------------------------------------------------------نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
سلام
چرا می پرسی مذهبی هستن مگه ربطی به سوالم داره
شوهرم با انها مخالفه با من موافق است
اره دوستم داره
سلام
توضیح بیشتری از وضعیت لازمه ، بخصوص با ذکر مصداقهایی ( نمونه هایی) از این رفتارهایی که عنوان کردید ، تا بشه درست قضاوت و راهنمایی کرد . بنا براین بیشتر توضیح دهید .
با این وجود در این حد که بیان کردین به نظر بنده :
هیچ کس حق سلب اختیار دیگران رو نداره ولو بزرگتر باشه ،
شما یه زندگی مستقل دارید و کسی نه قانوناً نه عرفاً و نه شرعاً حق نداره که براتون تعیین تکلیف کنه .
به نظر می رسه این رفتار خانواده همسرتون عطف به سابقه هستش ، یعنی قبلاً تجربه چنین سلطه ای رو روی پسرشون داشتند و عادت دارند ، درسته ظاهراً شوهرتون مخالفه ، اما آیا در عمل هم مقاومت داره ، و خودش برای زندگیش تصمیم می گیره ، آیا ترس از اونها نداره ؟؟ و به خاطر ترس کوتاه میاد در مقابلشون ؟؟
موضع گیری در این رابطه و مخالفت با این تعیین تکلیفها رو به همسرتون بسپارید ، چون خونواده ایشونه ، باید خودش هم اول با دلیل منطقی و مسالمت به آنها تفهیم کنه رفتارشون درست نیست ، و در نهایت اجازه دخالت نده.
اما پیشنهادات و نظرات مفید بزرگترها رو نادیده نگیرید .
به این هم توجه داشته باشید که گاهی بزرگترها از روی تجربه چیزی رو به خیر و صلاح شما می دونن اما روش بیان و اظهارش را درست انتخاب نمی کنند و آمرانه عمل می کنند .
در هر حال شما و البته شوهرتون باید بتوانید استقال زندگی رو در مقابل اینجور رفتارها حفظ کنه .
خانم خوب
اول سعی کن فعلا زیاد حساسیت از خودت نشون ندی وجلوی همسرت زیاد بد گویی از خانواده اش نکن بلکه آرام آرام حرکت کن این مساله به سرعت حل نمی شه سعی نکن زندگیتو متشنج کنی.سعی کن رابطه ات رو با شوهرت بهتر کنی وبعضی از وقتها ازش بخوای که استقلا لشو حفظ کنه ازش بخواه با ناراحتی با خانواده اش این کار رو انجام نده بلکه از روشهای زیرکانه استفاده کنه از خرید هدیه می تونید استفاده کنید از عنوان کردن خصوصیات خوب مادر همسرتون استفاده کنید.بیرون رفتنتونو زیاد کنید.از یه بزرگتر بخواهید این کار براشون توضیح بده.سعی کن از مادر همسرت دور ی نکنی با اون دوست شو بهترین روش دوستی و محبته دلشو با خودت همراه کن نترس شما می تونی از جذابیت کلامی وعملی خودت استفاده کنی موفق می شی وقتی نزدیک شدی به راحتی اونها در کنترل تو هستند نه شما
موفق باشیدد
احساس میکنم شما کمی تند صحبت میکنید،منظورم لحن حرف زدنتونه،به قول فرشته مهربان بهتره کمی بیشتر توضیح بدید که بشه کمکتون کرد و راهنمایی های آرش هم بی تاثیر نیست،ولی باید توجه داشت که در خیلی از موازد اینطوری عمل نمیکنه
سلام. منم دقيقا مشكل شما رو دارم. ولي وضعيت من يه خورده حادتر شده. شما مراقب باش اشتباه منو تكرار نكني. من اعصابم كه از دخالتاي خانواده شوهرم خورد ميشه، ميام خونه و مدام سر شوهرم غرغر ميكنم. الان طوري شده كه شوهرم با اينكه ميدونه حق با منه و خونوادش توقعات بيجا دارن، ولي ازشون دفاع ميكنه و كاملا در برابرشون كوتاه مياد (البته خيلي وقتا از روي ترس). منم هر روز بيشتر وبيشتر حرص ميخورم، درنتيجه غرغركردنم هم سرشوهرم بيشتر شده، احساس ميكنم ديگه دوستم نداره، همش از خونه فراريه، با وجود توقعات بيجاي خونوادش بيشتر طرفشون ميره،...
منم ديگه كنترل اعصابمو از دست دادم، وقتي شكايت ميكنم هرچي از دهنم درمياد از خونوادش بدي ميگم، هم محبت شوهرم توي دلم كم شده و هم اينكه از خونوادش متنفر شدم. اونا بيش از حد با سياست با محبتشون وارد حريم خصوصي ما شدن. بخدا ديگه نميدونم چيكار كنم، حتي گاهي با شوهرم به طلاق فكر ميكنيم( درحاليكه مشكل حادي باهم نداشتيم). شما بگيد امثال من بايد چيكار كنيم؟ احساس ميكنم ديگه راهي نمونده، منم ديگه كنترلي روي اعصابم ندارم :302: :302: :302: :203:
چقدر زندگی را تیره می بینید
وقتی از شما دور هستند چگونه در زندگی شما دخالت می کنند
برخ.رد شوهرت با این دخالت ها چگونه هست
شاید داری کمی زود قضاوت می کنی