بعد از سه ماه خانومم میخواد جدا بشه
سلام دوستای عزیز
منو اگه یادتون باشه قبلا تاپیک زده بودم در مورد مستبد بودن خانواده همسرم
الان بعد 3ماه کش وقوس دیشب خانوم به بابام زنگ زد ک میخوام جدا بشم.
قرار بود بعد از اینکه امتحاناتش تموم بشه بریم مشاوره.من وقت مشاوره گرفتم رفتیم مشاوره .مشاوره گفت ک به خاطر همین چیزای الکی 3ماهه حرف نمیزنید.بعد مشاوره یک بارم من زنگ زدم با خانوم قرار گذاشتم حرف زدیم .کلی باهاش حرف زدیم و گفتم ک تو هم گناه داشتی منم داشتم تو این قضایا اگه تصمیمت زندگی کردن هست بیا ادامه بدیم من دوست دارم.
بعد قرار شد ک فکراشو بکنه بهم خبر بده.بعد دو روز اس دادم ک عصر میام دنبالت بریم بیرون.گفت ک ما داریم میریم تهران بعد چند روز بر میگردم میریم میگردیم.چند روز شد 1هفته خبری نشد ازش .زنگ زدم ک کی میای گفت ک فردا پس فردا میایم.وگفتش ک داییم میخواد باهات حرف بزنه کی وقت داری ک زنگ بزنه.گفتم عصر خونه ام میحرفیم.شب دایش زنگ زد گفت اقا رضا شنیدم رابطتون شکر اب شده .خواست ک برم تهران از نزدیک باهاش صحبت کنم.,گفت ک خانومتم نگه داشتم اینجا.بعدش من به پدر زنم زنگ زدم گفتم ک خانوممو چرا نیاوردین تنها گذاشتین اونجا.ک ا.نم ناراحت شده بود از حرف من.سه جلسه صحبت کردیم باهم اون موردهای رو ک گفتن .گفتم اغراق کرده.نه این ک نباشه.منک حرفامو زدم.در اخر گفتم من اونای ک خانوم میگه رو تعهد میدم دیگه نگم.ولی میخوام خانوم هم به حرفای من اهمیت بده اولویت اولش من باشم نه اینکه اخر ین باشم.و اینکه به حرفم گوش بده.گفت ک چه تضمینی میدی ک فردا اون حرفا پیش نیاد
گفتم اگه به حرفم گوش بده قول میدم خوشبختش کنم.گفتش ک نه اونجوری شرط گذاشتن میشه
یعنی تو شرط میزاری.فردا باز یه حرفی پیش بیاد تو میگی تقصیر اون بود اون میگه تقصیر تو بود
در اخر تصمیم بر این شد ک یه هفته بعد یه جلسه دیگه حرف بزنیم.ک شبش بابام زنگ زد به دایش ک تکلیف اینارو مشخص کنید تا دو روز دیگه.دیشب خود خانوم زنگ زد به بابام ک من میخوام جدا شم
حالا از شما یه کمکی میخوام.اگه تو این شرایط برم بگم جدا نشو چی میشه.برم یا نرم.میتزسم فردا تکی به توقی خورد بگه من جدا میشدم تو منت کشیدی
خواهش میکنم اونای ک در جریان مشکل من هستن راهنمای کنن مرسی دوستای گلم:203::203: