همسرم با کوچکترین مشکلی بحث طلاق رو پیش میکشه
با سلام به دوستان
بنده دختری 28 ساله هستم . 2 سال ازدواج کردم و در دوران عقد هستیم و قبل از اون 2 سال نامزد بودیم.
میشه گفت خعیلی هم رو دوست داریم اما از همون 4 سال پیش سر هر چیز کوچیکی باهم جرو بحث میکردیم و همسرم از همون روزهای بعد از هر بحثی، میگفت از من متنفره! کلا از هرکسی ناراحت میشه به سرعت ازش متنفر میشه، اون اوایل بعد از هر بحثی که حرفهای بدی بهم میزد از من عذرخواهی میکرد، من هم تقریبا خیلی زود عذرخواهیش رو قبول میکردم. اما باز چند روز بعد تکرار میشد.
من قبل از همسرم با یک نفر دیگه دوست بودم -که آشنایی با همسرم داشت-همون روزهای اول من همه چیزو صادقانه بهش گفتم! گرچه همه چیزو پذیرفت و حتی خودش اصرار به ایجاد رابطه عاشقانه داشت. اما تقریبا تا 3 سال علت عمده دعواهای ما همون رابطه قبلم بود! چون من ماه اولی که با همسرم آشنا شده بودم مرتکب اشتباهاتی شده بودم، مثلا یک بار که از من خواست به فردی که قبلا باهاش دوست بودم فحش بدم ، من اینکارو نکردم چون به خاطر رابطه قبلم به اقایون بدبین بودم، نمیخواستم بهش اجازه بدم که بهم سخت بگیره و منو مجبور به کاری بکنه که نمیخوام،اما اون برداشتش این بود که من هنوز به رابطه قبلم پایبندم( البته صداقتم بر همسرم پوشیده نبود و همسرم خودش میگه کاملا به من اعتماد داشت). من قبول دارم که اشتباه کردم و شاید اگر کاری رو که گفت انجام میدادم الان همه چیز فرق میکرد، اما بعدش ازش عذرخواهی کردم و هزار بار حتی ازش خواستم که بگه چطور میتونم اون اشتباهاتم رو جبران کنم، خودش همیشه میگه که اشتباهات من رو بخشیده اما از حرفهاش توی بحث ها متوجه میشم که اینطور نیست!
همسرم خیلی تعادل احساسی نداره! یک روز انقدر عاشقانه رفتار میکرد که حد نداشت ، و روز دیگه خیلی بداخلاق و بهانه گیر بود! الان هم همینطوره اما این روزها دیگه به خاطر اشتباهاتش عذرخواهی نمیکنه و حدود 3 سالی هست که مدام من رو به خاطر مشکلات بینمون سرزنش میکنه!البته گاهی که حالش خیلی خوب هست میگه قبول داره نمیتونه اعصابش رو کنترل کنه،
الان در شرایط بد اقتصادی هم هست و متاسفانه بیکاره، من هم هرطور که تونستم حمایتش میکنم چون بینهایت عاشقش هستم! فکری و مالی و جانی!
اما با کوچکترین بحث و ناراحتی که پیش میاد میگه طلاق میخوام. وقتی ارومتر میشه تا میخوام در مورد حل مشکلمون یکبار اساسی صحبت کنیم باز ناراحت میشه و یه جوری بحث رو تموم میکنه!
نمیدونم شاید ریشه مشکلات ما همون اشتباهات من در روزهای اول آشنایی ماست.
ایشون فوق العاده انسان حساس و شکننده ای است، رابطش با خانواده من و حتی خانواده خودش هم چندان خوب نیست، یکروز دست پدرو مادرم رو میبوسه و یه روز دیگه زنگ میزنه بهشون و چیزهایی میگه که در شانش نیست و از طلاق صحبت میکنه، مثلا با کوچکترین ناراحتی که از یکی از اعضای خانواده من داشته باشه به حدی عصبی و ناراحت میشه که هم خودش و هم من رو داغون میکنه و میگه طلاق!من همیشه بهش میگم نه من طلاق نمیخوام! حتی گاهی انقدر از دستش عصبی میشم که حاضر به جدایی میشم اما بهش نمیگم، چون یکبار که سر ناراحتی گفتم باشه جدایی، کلی بهم ریخت که تو عاشق من نیستی! و بی حد و اندازه عصبی شد!
خیلی مستآصل شدم، واقعا نمیدونم چیکار کنم! این دفعه هم خعیلی جدی میگه جدایی! من بینهایت دوستش دارم و زندگیم رو دوست دارم اما نمیدونم چه کنم که حداقل راضی بشه بریم مشاوره شاید بتونیم مشکلمون رو حل کنیم! نمیدونم منم باید مثل همیشه وقتی میگه طلاق التماسش کنم که این حرفو نزن؟ یا باید بهش نشون بدم که واقعا عشق من هم بعد اینهمه جنگیدن تحت تاثیر قرار گرفته و چقدر بعضی کارهاش منو آزار میده ؟نمیدونم وقتی ناراحت میشه مثل همیشه من باید منتش رو بکشم تا اون ناراحتتر نشه؟ یا باید انقدر دندون رو جیگر بذارم که شاید اون به سمت من بیاد!
از همه دوستان و خصوصا مشاوران و مدیران تقاضا دارم بنده رو راهنمایی کنن واقعا مستاصل شدم.
سپاسگزارم.