-
دوست عزیز شما واقعا تو احساسات غرق شدی و متاسفانه ببخشیدا کور و کر شدی دیگران هر چی میگن شما سازه خودتو میزنی ولی بزار ی چیزی بهت بگم تو که اینقدر احساسی هستی اگه باهاش ازدواج کردی و تو زندگی مشترکتون بهت بی توجهی کرد و احساستو نادیده گرفت میدونی چی میشی !!!؟؟؟؟ شما چون رابطه ی اولته اینقدر احساسی شدی موفق باشی.
-
[quote=محمد...;310763] برای من مساله جنسی جز اولویت های بعدی من هست. بطوریکه تونستم تو این دو سال خودمو بجز اون به هیچ دختری نزدیک نکنم و در اینده هم هیچ وقت این کارو نخواهم کرد. چون خدای نکرده زمینه خیانت من به اون میشه و بزگترین گناه خیانته. من هم میتونستم مثل دیگران با یه نفر دوست بشم و رابطه داشته باشم و ترکش کنم ولی این کار زشت ترین کاره که احساسات یه نفر مخصوصا دختر به بازی بگیری. با خودم فکر میکنم خدا این دختر جلو من گذاشته و نخواسته به راه خلاف برم و میخوام هم خدا این نعمتشو تا ابد برام نگه داره.
- - - Updated - - -
همین که با این خانم بودید بزرگترین گناهه.شما زنا کردی .چطور تشخیص دادی از گناه دور بودی و اینو لطف خدا می دونی.
خیلی زود از اون خانم زده می شی ودنبال عشق جدید می گردی .این خانم حتی دیگه توانایی بچه دار شدن رو هم نداره .نکنه اینم جزء اولویت های شما نیست.
-
سلام.
نمی دونم از دیدگاه روانشناسی و مشاوره برات بگم، یا خیلی ساده.
همه چی بستگی به خودت داره، زندگی تکرار نداره و ازدواج هم مقوله آسانی نیست.احساسات، عشق و علاقه، همه چیز نیست، در ازدواج یک سری فاکتورها ثابت هستند، یعنی رد خور نداره.
شما حتی اگر می گفتی 5 سال اختلاف سن داریم باز هم مخالفت و منع شما بسیار صحیح است.شما امروز خودت رو می بینی و حس خواستن، یعنی فکر می کنی همین که وصل صورت بگیره زندگی خوبی خواهی داشت، دیدگاه و منطق شما اشتباهه دوست عزیز.
در خصوص مسائل عاطفی و جنسی دوستان برات توضیح دادن، این ها چیزی نیست که شما در این سن بخوای یک نظر مطلق راجب بهش داشته باشی، شک نکن، در آینده برات مشکل ساز خواهد بود.
در بعضی از ازدواج ها که دختر چند سال از پسر بزرگتر هست (حداکثر 4 سال)،حتی بعد از تأیید مشاور و مهارت طرفین بازهم با اما و اگر مواجه هست، یعنی نمی توان گفت این ازدواج موفق خواهد بود.چه برسد به 14 سال، باور این اختلاف بسیار سخت است.
احساست رو نسبت به طرف مقابلت درک میکنم، خوب می فهمم جدایی و باور نبود او برایت سخت است، اما یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است
سعی کن منطقی فکر کنی، در خانواده، مشاور حضوری، و در فضای مجازی همه به شما می گویند اشتباه می کنی، این ها رو نادیده نگیر، روی احساست خط بکش، اینجا عشق و علاقه معنای نداره، اینجا تو و آینده تو مهمه، اینجا بچه ای که در آینده به دنیا میاد مهمه، اینجا آرامش و سعادت زندگی تو مهمه،
اگر با دید منطقی این قضیه رو بپذیری نابود نمیشی، برات سخت هست، اما فقط یک مدت کوتاه،
می خوام بازهم برات بنویسم، و هر چقدر هم خودم رو به در دیوار بزنم و از زمین و آسمان برایت بگم، در نهایت به این میرسیم که دوست جوان من، این وصلت اشتباه است، چشم هات رو بستی و داری ته چاه می افتی.
برات دعا می کنم واقعیت رو بهتر ببینی
-
با سلام خدمت دوستان. منم اومدم اینجا درد دل کنم و بگم چرا دو نفر که همدیگر رو خیلی دوست دارن و از همدیگه درک و شناخت دارن باید از هم دور باشن؟ در مورد رابطه جنسی که ماشالله بعضی دوستان مارو به زنا رسوندن. ایا بغل کردن و بوسیدن و در کنار هم نشستن زنا حساب میشه؟؟؟ در مورد اینکه میگم جز اون با کسی دیگه ای نبودم شاید منظورم درست متوجه نشدین. خیلی ها علاوه بر اینکه نامزد یا زن و بچه هم دارن بازم چشم و ذهنشون دنبال بقیه دخترسات و به همسر خودشون کمتر اهمیت میدن. خواستم بگم من اصلا همچین ادمی نیستم و از چنین ادمایی که مغزشون اونجاشونه تنفر دارم. (با عرض معذرت). که این افراد کم هم نیستن
در مورد اون دختر هم که میفرمایید چرا با من دوست شده هم شاید تقدیر الهی بوده.( به قول خودش هر کی مزاحمش میشده باهاش دعوا میکرده ولی با من کاری نداشته). اوایل هم اون با دوستی مخالفت میکرد ولی کم کم شیفته همدیگه شدیم. و این برای هر انسانی با هر سن و منصبی امکان داره به وجود بیاد. خودم تو این سایت و همین موضوع خوندم که دختری 39 ساله که روانپزشک هست با پسری که 11 سال از خودش کوچکتر بود رابطه عاشقونه باهم داشتن هر چند که نمیدونم بعدش چی شد!
یک موضوعی دیگه که منو عذاب میده خواستگارایی که اون داره که تو این دوسال 5 خواستگار داشته . شایدم ار بد شانسی منه ولی باورش برای همه سخته که تو این سه ماه اخیر دو خواستگار داشته که اولیش هم سن من و دومیش 5 سال از من بزرگتر بوده. جالبه بدونین شخصی که همسن منه دیدگاهش این بوده که اصلا سن و شناسنامه مهم نیست و مهم علاقه دو طرف هست.
از شما دوستان ممنونم که نظراتتون رو میگین و شاید منم اگر جای شما بودم همین حرفارو مینوشتم ولی وقتی به یک مساله دچار شدید بقولا چشم و گوش بسته میشین. جالبه بدونین که مثالهای اینچنینی اطراف خودم زیاد دیدم. نمونش زنی که با اختلاف 22 سال با شوهرش با اون ازدواج کرد و الان چهار سال از زندگیشون میگذره و صاحب فرزند هستن و به قول دوستانشون زندگی خوبی باهم دارن یا یکی دیگر از دوستان این خانوم که اونم 14 سال از همسرش بزرگتره و 8 سال باهم اردواج کردن و هنوز همدیگرو مثل روز اول دوست دارن. البته این بستگی به اخلاق طرفین داره و هر احتمالی امکان داره بوجود بیاد.
زندگی انسانها شامل احتمالات میشه و هر چیزی امکان بوجود امدنش هست. البته تشخیصش بوسیله عقل که عقل وسیله ای هست برای شناخت زندگی مادی و دنیوی و بالاتر از اون که نا شناخته مونده روح انسان هست. درددل زیاده و حرف های ناگفته باقی
-
اگر از من بپرسند چند مورد اطرافت با این اختلاف سن می شناسی، شاید بگم هیچی.
انگار آدم به هر چی حساس می شه، دقتش بیشتر می شه و موارد را شناسایی می کنه.
این دو موردی که گفتید خیلی عجیبه. یکی 22 سال بزرگتره؟؟ یعنی اگر آقا بیست ساله باشه، خانم 42 سالشه. آخه مگه میشه؟ حالا این خانم 42 سالگی چطور بچه دار شد؟
اصلا چطور اینها ازدواج کردند؟
حالا فکر کن آقا 35 سالش بشه، که هنوز یک مرد جوان هست و می تونه مثلا همسر 30 ساله یا حتی جوون تر داشته باشه،
همسرش 57 سالشه. فکر می کنی مرد 35 ساله می تونه نیازهای جنسی اش را با یک زن 57 ساله جواب بده؟ می تونن پا به پای هم مسافرت و تفریح برن؟ حرفهای مشترک دارند؟
نگاه یکسان به زندگی دارند؟ یکی به فکر آخرتش و این که عمرش چطور رفت ... اون یکی تازه اول چل چلیشه ... اصلا می تونن همدم خوبی برای هم باشند؟
گفتی سوالت اینه که چرا باید از هم دور باشید،
اگر عرف جامعه و علم روانشناسی و خانواده و دوستان و آشنایان و ... همه این رابطه را نادرست و بدون سرانجام خوب می بینند، لابد یه جای کار ایراد داره.
کاش زودتر از زندگیش بیایی بیرون، تا با یکی از خواستگارهای مناسبش ازدواج کنه و بره سر زندگیش.
محمد! تو هنوز سن ازدواجت نشده، اون دختر سن ازدواجش تقریبا گذشته.
شاید از روی نیاز و ... تسلیم رابطه با تو شده. اگر واقعا دوستش داری، رابطه را تمام کن.
اصلا من چرا با تو بحث می کنم. خانواده تو که خواستگاری اون دختر نمی رن.
تو هم الکی داری وقتت را هدر می دی.
-
ممنون از نظرتون. اجباری وجود نداره که حتما کسی با من صحبت کنه یا صحبت نکنه. شما برای حرف های خودتون دلیل میارین من هم دلیل میارم حالا شما منطقی یا من غیر منطقی. در مورد اون مثالی که زدم مخالفت خانواده پسر رو در پی داشته و جذابیت اون خانوم مثل یه زن سی سالست. جالبه که سن عروس دو سال ار مادر دوماد بیشتره( طبق فرموده دوستان). در مورد حامله شدن قبول دارم که علم میگه بالای 35 سال خطرناکه ولی گفتم هر احتمالی وجود داره. مثالی میزنم مطمعنا شوکه میشین. زنی در 45 سالگی اردواج کرد و ایشون پزشک بودن در سن 50 سالگی صاحب فرزند دوقلو شد. بنابه دست روزگار دو فرزند این خانوم در سن 5 سالگی از دنیا رفتن و سپس بعد از یک سال خداوند دوباره در سن 56 سالگی به این زن بازهم دوقلو عطا نمود. اینم معجزه خدا که شکی درش نیست و به دست اون هر چیزی امکان پذیره یا مثال دیگری خانومی در سن 47 سالگی ازدواج کرد و بعد 5 سال حامله شد اما متاسفانه بدلیل اشتباه محرض پزشک بچه اون خانوم از دنیا رفت. بله این موارد هم نادر هست و خودمم دیدم حتی دخترانی هم که در سنین مناسب ازدواج کردن مشکل حامله شدن رو داشتن یا برعکس. ما در هیچ موردی نباید به طور قطع و یقین سخن بگوییم. ایا 20 سال اینده قیافه و اخلاق انسانهایی که الان 60 ساله هستن با اونایی که 20 سال ذیگه به این سن میرسن برابری میکنه؟؟؟ یا اینکه ایا پدران ما هم مثل پدرانشان زندگی کرده اند؟ مادرم تعریف میکنه میگه زمانی که ما بچه بودیم وقتی شخصی فوت میکرد میگفتن 50 سالش بوده و عمرش رو کرده ولی الان 50 سال سن برای بسیاری از افراد میتونه شروع بخش دوم زندگیشون باشه. ایا 20 سال اینده هم مثل الانه؟
من تاا الان 4 جلسه با مشاورم صحبت کردم. ایشون از من خواستن که هر طور شده ترتیب ملاقات با این خانوم بدم و خلاصه با هزار زحمت و بدبختی اون خانوم و از شهرستان اوردیم که با مشاور صحبت کنه. جالبه که مشاور به من گفت من باید اخلاق اون خانوم رو بشناسم و اگه تشخصیص بدم که نیازها و خواسه هاتون یکیه منه مشاور از تو در برابر خانوادت دفاع میکنم و من خودم متخصص این کارم.. وقتی که مشاور با خانوم صحبت کرد من از قول دوستم که اون هم زیر دست این مشاور هست شنیدم که نظرش در مورد دختر اینه که خانومی منطقی. با کمالات و بسیار جذاب هست. من چند شب پیش حالم اصلا خوب نبود و به دکترم اس ام اس دادم. اون بلافاصله بهم زنگ زد و گفت تو ارامش خودتو حفظ کن و خودتو ناراحت نکن و من این موضوع رو بصورت منطقی با خونوادت در میون میزارم و تو خیالت راحت باشه. حالا 5 روز گذشته و این قرار ملاقات هی به عقب میوفته.
شمایی که میگی زودتر بیا بیرون حس میکنم احساس ما دو نفر رو نمیفهمین. ما دوسال دایم باهم در ارتباط بودیم و برای زندگیمون برنامه ریزی کردیم و عمیقا همدیگرو دوست داریم با جدا شدنمون فقط عذابمون دوچندان میشه و ممکنه یه عمر حسرت بخوریم. برای چیزی که قطعا نمیتونیم درست پیش بینی کنیم. دوستان یه سرچ در اینترنت هم بزنن و مطالبی در این مورد هست هم بخونن جالبه. ( ازدواج پسران جوان و دختران مسن) البته مطالبی که هست همش شامل حال من نمیشه
-
محمد جان باور کن تاپیکتو که خوندم و دلایلت و پافشاریتو چشام داشت از حدقه میزد بیرون. ولی پدر عشق بسوزه چه میشه کرد خیلی خوب درکت میکنم چون خودم هم عاشق شدم و ازدواج کردم (و خدا رو شکر زندگی عاشقانه ای داریم و هنوز هنوز برای همسرم همون دختر 7 سال پیشم که عاشقم شده بود :323: به خدا اغراق نمیکنم نخندید. اینو از حرفاش می فهمم) در ضمن خوب می فهمم نارضایتی خانواده یعنی چی چون این رو هم با تمام وجودم لمس کردم. پس حرفی ندارم جز اینکه براتون آرزوی موفقیت و خوشبختی کنم و از خدا میخوام هر چی صلاحتونه نه اون چیزی که آرزوتون برات مقدر کنه.
- - - Updated - - -
البته منم یه مورد تو فامیلمون داریم پسره متولد 64 و دختر خانم متولد 59 و الان هم یه دخمل خوشگل 1.5 ساله دارند
-
سلام دوستان. فردا قرار هست با خانواده بریم پیش مشاور و خانوادم به زور راضی شدن که بیان و خدا کنه فردا قرار ملاقاتمون به خوبی باشه. باور کنین سر همین موضوع عقب افتادن ملاقات با مشاور هر سری یه دعوای مفصل با خانواده داشتیم. یدرم میگه اصلا بهیچ عنوان نمیزارم با اون ازدواج کنی و اگه خدا رو زمین بیاد هم من نمیزارم و تو اگه از فردا که جمعست از دختره دست نکشی میرم با اون دعوا میکنم و ابروشو میبرم. اخه اون بیچاره په گناهی داره؟؟ اخلاق بدی که خانواده من دارن اینه که هر جمله ای رو به نفع خودشون تفسیر میکنن و اگه اظرافیان خودشون کار بدی انجام بدن واسشون مهم نیست ولی اگه کسی دیگه کار بدی بکنه اینها با هزار به به و چهچه میگن. زندگیشون فقط در طول پیش میره و کوچکترین حرکت در عرض زندگی ندارن. بظوریکه هر شب و روز و سال و ماه تو خونه ما یه جوره.
مثال زندگی پیامبر اکرم ص رو میزنم همچون باد در گلو میکنن انگار استغفرالله نوه حضرت هستن. میگم هیچ جا درمورد بحث ازدواج از سن بعنوان مساله اصلی یاد نشده پس چرا پیامبر خدا در سن 25 سالگی با زنی 40 ساله ازدواج کرد؟؟ و جالبه تا سن 50 سالگی پیامبر که حضرت خدیجه زنده بود فقط با این زن زندگی کرد و اونو از همه بیشتر دوست داشت.
جوابشون به من اینه تو چرا مثال پیامبر میزنی و اون دستور خدا بوده. اگه دستور خدا بد بوده پس چرا پیامبرش رو به این کار واداشه؟ برای ثروت خدیجه یا امری دیگر؟
اگه دستور خدا خوب بوده پس جای هیچ نقص و اشکالی نیست که صلاح فرستادشو میخواسته و حضرت محمد خدیجه رو از همه زنهاش بیشتر دوست داشته طوریکه بعد از وفات حضرت خدیجه پیامبر همیشه مهر اون زن و تو دلش داشته و بقیه همسران حضرت به این امر حسادت میکردن.
پس این قضیه موضوع جدیدی نیست که جامعه یاا خانواده نتونه باهاش کنار بیاد. یه موضوع دیگه که خانواده دایم ازش حرف میزنن میگن تو با حرف مردم چکار میکنی؟ مگه زندگی خصوصی من یا ازدواج من با هر شخصی چه ربطی به نظر و حرف مردم و اقوام درجه 2 و 3 داره؟ مگه اونا میخوان با من زندگی کنن یا اونا تو مسایل خصوصی من سهیم هستن؟
همیشه برای خودتون زندگی کنین و شاد باشین چون اگر استغفرالله خدا هم باشی باز از دید مردم دچار اشکال هستی.
دوستان برام دعا کنین که فردا با لبخند و شادی برگردم و نه من و نه خونوادم هیچکدوم ناراحتی نداشته باشیم.
با تشکر از دوستان گرامی:203: التماس دعا:203::203:
-
انشاله که هر چی خیره براتون پیش بیاد :203:
-
شما داری تصمیمی میگیری که ضریب خطای اون بالای 90 هست، این کار شما اشتباه محض هست، با مثال آوردن از پیامبر کار خودت رو توجیه نکن، اومدی اینجا مشاوره بگیری ولی باز رو حرف خودت پایبندی، تو رو مجبور نمی کنیم به حرف ما گوش بدی ولی باید بهش فکر کنی که نمیکنی!