سلامی دوباره ...
سلام
......................................
ببخشید مرتب پشت سر هم میام و اگر کسی بخواد از دعا استفاده کنه نمیتونه :)
خواهش می کنم - بالاخره یه دغده هایی دارید و از طرفی می دونم تاپیک زدن خودش برا آدم زمان زیادی را می طلبد،،شاید الان شزایط تاپیک زدن را نداشته باشید ،،،،لذا با اجازه شما و دیگر دوستان
سعی می کنیم در همین جا ،،،اگر کمکی از ما و دیگر دوستان بر می آید دریغ نکنیم .
.............................
اول از همه تشکر میکنم آقای باغبان از زمانیکه صرف نوشتن این مطالب نمودید زمانیکه داشتم
مطالعه میکردم واقعا به فکر فرو رفتم.
میدونید چرا تاپیک نزدم ؟ چون هم شما ... هم خانوم شیدا... مشاوران خیلی خوبی در تالار هستید با خودم گفتم اگر تاپیک بزنم معلوم نیست به اون سر بزنید ولی این تاپیک تنها تاپیکی هست که تشکر های شما دوستان در اون دیده میشه و به اون سر میزنید و من هم فرصت رو غنیمت شمردم و همینجا نوشتم و در خواست مشورت کردم و خدا رو شکر بی پاسخ نموند.
متشکرم - نظر لطف شماست
.......................
اول از همه اینکه کاش میتونستم رک و صریح خواسته و حاجتم رو بگم ...
به نظرم ،،، بعضی چیزها خصوصی هست بین انسان و خدایش ،،،،
لذا امکان داره در بعضی مواقع ها انسان درد ودل کنه و مسئله را باز کنه ،،،،،
لاکن اگر لازم دونستید حتما از کارشناسان این حوزه مشورت بگیرید ،،،،و به اونها بگید ! ،،،،
لذا در فضای عمومی شاید درست نباشد .
...........................................
تا حالا چند نفر به من گفتند که خواسته تو غیر منطقیه ( به خدا مثل اون مثال شما نیست که مثلا من راهی شمال باشم ولی به خدا بگم چرا من در جنوب نیستم؟ ،،، نه به خدا قسم محال و نشدنی نیست وگرنه حتما قبول میکردم)
نه خانم 7 ،،،مثال شمال و جنوب برای این بود که می خواستم بگم ،،، بعضی موقع ها انسان به خودشناسی نمی رسه ،،،،مسیر را اشتباه میره ،،، و دعایی که میکنه شبیه اینه :
میریم شمال و به خدا میگیم جنوب نیستم
..........................................
آقای باغبان حرف شما کاملا صحیحه من تردیدی در خواستم دارم چون عواقب اون رو میدونم زیاد خوب نیست ولی با این حال نمیتونم قیدشو بزنم...
اینکه نمیتونم درست و حسابی بشینم و با خدا حرف بزنم اینه که میدونم خواستم ممکنه برام خوب نباشه ولی به خدا میگم میشه بزرگی کنی و کاری کنی که برای من بد نباشه(چون خواسته من ممکنه برای من خوب نباشه و برای یکی دیگه خوب باشه ) چون میتونه این اتفاق بیفته ولی از نظر دیگران این درخواستی که از خدا دارم کمی شبیه این میمونه که من معجزه بخوام از خدا و وقتی میبینم معجزه که برای من اتفاق نمی افته پس چرا اینقدر دعا و مناجاتی که ثمری نخواهد داشت و به خاطر همین بغضم میگیره و افسرده میشم حتی تو وجودم خشونت هم زیاد شده... حتی نسبت به خودم... مسئله اینه که تا 1 سال پیش به عواقب و پیامد های حاجتم فکر نمیکردم ولی الآن چنان داره بهم فشار میاره که گاهی اعصابم واقعا بهم میریزه... ببینید من خودمم به خدا گفتم خدایا! من بنده، اون ایمان قوی که فکر کنم همین الآن که حاجتی ازت خواستم رو میشنوی و در دست اقدام میزاری ندارم ولی تو بزرگی، بر اساس ظرفیت من از من بخواه...
ببنید خانم 7 ،،،شما در درخواستتون تردید دارید،،،،و پیش بینی شما هم از اون کار خوب نیست ،،،ولی اونا می خواید
این اصرار برای چیست ؟
به نظرم اول باید به یه خودشناسی از خودتون و مسیرتون برسید ،،،مشورت بگیرید ،،،،
احساس می کنم بین دل و منطق گیر کردید ،،،
احساس شما اون چیز را می خواد،،،، ولی منطق شما میگه خوب نیست !
شما الان در درونتون یه تضادی دارید،،،،،این تضاد را باید حل کنید
وقتی انسان تضاد درونی داشته باشه ،،،،یعنی موقعی که زبان و قلب و منطق هماهنک نباشه ،،، باعث میشه این انرژی دعا قوی نباشه !
ما یه موقع دعا می کنیم می بینیم خبری نیست ،،،در حالی اون دعا مثلا باعث شده دوستت یه چیزی بهت بگه ،،،،،یه رهگذری پیدا بشه یه چیزی بگه و....
نباید انتظار داشته باشیم خداوند حضرت جبرئیل بفرستد و بگوید باغبان این کار را نکن و این کار را بکن
نشانه ها را پیدا کن !
خداوند تو دل انسان راه درست را نشان میده ! و یا یه نشانه هایی به انسان میگه .
باید مواظب باشیم در خواست ما از خداوند این گونه نباشه :
طرف امتحان جغرافی داشت ،،تو امتحان می پرسند دریاچه ارومیه کجاست ،،،طرف بلد نبوده و می نویسه تو شیراز :)
بعد به خدا میگه من نمی دونم کجاست ،، میشه یه کاری کنه دریاچه ارومیه شیراز باشه
.....................
اینکه گفتید دعا فقط صوت نیست ،،،، دعا هم لفظ است و هم اراده قلبی درست گفتید ولی میدونید چیزی که منو دل مرده و سرد کرده اینه که قلبم و عقلم با هم در تضاد شدید هستند
قلبم به شدت خواهان خواسته ام هست ولی عقلم که عواقبش رو میبینه و بعید میدونه که عواقب اون به طور کلی خوب بشه جلوی احساس رو میگیره ( چون ممکنه اگر خداوند صلاح بدونن عواقب اون برای من خوب باشه ) .
من الان به شما یه شیوه میگم :
با عقل و منطق اول برو احساس را خاموش کن !،،،،وقتی احساس را خاموش کردی برو با منطق بررسی کن
من از آقای مدیر در مورد عقل و احساس یه مشورتی گرفتم برای شما می گذارم :
- احساس یکی از پارامترهای مهم در تصمیم گیری ، انتخاب و انگیزه هست.
- عقل چارچوب و معیارها و گاردریل ها و تابلوها و چراغ ها و پلیس راهنمایی برای احساس هست.
عقل منافع بلند مدت می بینید.
عقل منافع و لذتهای با دوام می بیند.
عقل جوانب رنج زای مشکلات را لحاظ می کند.
عقل لذت بزرگ تاخیری را بر لذت کوچک فوری رحجان می دهد.
عقل تجارب گذشته را مد نظر قرار می دهد.
عقل واقع گراست و تخیل و توهم جزء عقل نیست.
همه این ها موجب می شود که عقل ستون و فونداسیون تصمیم گیری، راس و ریاست تصمیم گیری را به عهده داشته باشد.
و البته عقل سهم بسیار خوب و درشتی همیشه به احساس و ارضاء آن هم می دهد و بی بهره نمی گذارد.
نکته کلیدی که باید بدانید.
اساسا تصمیم گیری با عقل انجام می شود. اما عقلی که به خواسته های احساس هم اهمیت می دهد. اما چارچوب های دورنگری و با ثبات بالا را با ضریب بالا در نظر می گیرد.
احساسات مصرف زمان حال و مقطعی دارند.
امروز شما شادید فردا غمگین
امروز عاشقید، فردا فارغ
امروز نگرانید، فردا راحت
دیروز ناامید بودید، امروز با انگیزه
می بینید حس ها و احساسات معطوف به مسائلی هست که در زمان حال در حال انجام هست. و اگر بخواهد ادامه دار و باقی باشد باید عقل بررسی و همه جانبه گرایی و دوامش را تایید کند.
ببنید خانم 7 ،،
عقل و احساس را مانند دو کاراکتر در نظر بگیر ،،،دو کاراکتر که با هم دارنند درد ودل می کنند
باید به احساست یاد بدی منطقی فکر کنه !
رو نفس خودتون کار کنید
بعضی موقع عقل جواب را به انسان میده و لی نفس نمی ذاره !
مواظب باش.
:)
عجب هیجانی کردم ماجرا رو :)
.................................
شما درست میگید من نسبت به حاجتم وابستگی زیادی دارم... وقتی به این فکر میکنم که نشه نمیدونید چقدر حالم بد میشه حتی تصورشم ...
و دیگه اینکه فرمودید
بعضی موقع ها ما انسانها اصرار بر حاجتی داریم ،،،،که از قضا و قدر آن خبر نداریم ( من هم به خاطر همین تفکر به قضا و قدر حاجتم و اینکه با این وجود نمیتونم ازش بگذرم حالم خوب نیست و انگار برزخه)
میدونم سخته :72:
من سن شما را می دونم :) ،،،تو صندلی داغ گفتید :) ،،،من هم ، هم سن شما بودم دغدغه های شما را داشتم ،،،نه که الان ندارم
ولی زندگی چیزهای زیادی بهم یاد داد
مثل این پیرمردهایی که میرنند تو پارک به کبوترها غذا می دند ،،،،،این جوری حرف زدم
انگار چند سالمون ما :)
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
مسلمانی نیست که خدا را بخواند و در آن درخواست قطع رحم و گناه نباشد مگر آنکه خداوند به سه طریق به او عطا می کند:
یا خواسته او را با شتاب می دهد - یا برای آخرت او ذخیره می کند - و یا معادل آن ناگواری ها و بدی ها را از او برمی دارد.
پس خانم 7 ،،،با این فرمایش پیامبر عزیزمون ،،،دعای همه ماها مستجاب میشه .
..............
در حالت کلی اگر جای شما بودم ،،،، شرایط را آنالیز می کردم - مشورتم را می گرفتم ،،،،خودم را بهتر جستجو می کردم ،،،
سپس دو رکعت نماز می خوندم و درخواست خودم را به خدا می گفتم
این صحبت شما منو آروم کرد و حتما انجام خواهم داد البته قبلا در ذهنم انجام داده ام...
من بعد جمله بالا دو خط دیگه هم نوشتم ها :)
گفتم خدایا اگر به صلاح هست به من بده ،،،اگر نیست انشا الله خیره و راه دیگه نشونم بده
انسان وابسته به هدف و آرزوهاش ،،،شبیه یه پرنده تو قفس می مونه
.............................
یه سؤال دیگه هم دارم و اون این هست که تا حالا چندین نفر به من گفتن که دیگه یه مدت رها کن خواستت رو تا نتیجه رو ببینی ومن خیلی این کار رو دوست دارم و میتونم این کار را انجام بدم ولی خوندم تو حدیث که خداوند دوست داره مرتب صدای بنده اش رو بشنوه که از اون درخواست میکنه و من اگر تا مدتی بیخیال باشم اونوقت چی میشه؟
ما فقط رها نمی کنیم که نتیجه بگیریم !،،،،رها می کنیم که به آرامش برسیم
در واقع شرطی برای خدا نمی ذاریم
من می خوام یه چیزی به شما بگم ،،نمی دانم چقدر با این نظریه آشنا هستید ،،،
این نظر خودمه .
وقتی انسان در برابر خدا مطیع باشه ،،،،،دیگه نگران هیچی نیست،،،
وقتی انسان با خدا حرف میزنه ،،،،خدا صدای انسان را می شنوه ،،،، و خداوند هم پیام خودش را به او میرساند
مثلا تو خواب - یه دوست ،،،،فکر و قلب ،،،،و .......
ولی ماها هستیم که اون صدا را باور نداریم .
حکایت بعضی ماها شبیه اون داستان هست که طرف تو سیل گیر کرده ،،،به خدا میگه کمک کن دارم غرق میشم ،،،
چند دقیقه بعد یه فردی می یاد میگه دست منو بگیر ،،بیا ،،،،
طرف میگه برو بابا ،،،خدا کمکم میکنه :)
10 دقیق بعد یه قایق می یاد میگه زود باش الان غرق میشی ،،،،
باز طرف میگه فقط خدا
10 دقیق بعد یه بالگرد می یاد :)
باز حرف همان حرف .
چند دقیقه بعد طرف می میره :) ،،،،و به خدا میگه ،،،خدایا کجا بودی ؟
خدا میگه من چند دفعه آمدم ،،،،،تو نیامدی !
یه شعری در باب حضرت ابراهیم (ع) هست :
برای قربونی،،،،
اسماعیل را میدم با عشق ،،
خودم با بچه هام ،،،، فدای تو ای خدا
رهایی از وابستگی ها و دلبستگی ها ! ،،،،آزمون مهم ابراهیم (ع) بود .
انشالله اون چیزی که برای شما و آقا سرشار و هممون ....خیره ،،،،اتفاق بیافته
راستی سرشار جان مواظب خودش باش و به قول محمد رضا 164 از کناربر و :)
یا حق .