-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
یکی از سفرهای خارج از کشور که همسرم رفته بود(من باهاشون نبودم چون اون موقع هنوز نامزد بودیم)بعد از بازگشت که کلی هم دلتنگ می شدیم به جز سوغاتیهای دیگه یه کیسه پر صدف و گوش ماهی آورده بود برام،که گفت اونجا تو ساحل که قدم می زدم به یاد تو این صدف ها رو جمع می کردم(عاشق صدفم) با اینکه آفتابش داغ و سوزان بود ولی حسش نمی کردم و فقط صدف و گوش ماهی جمع می کردم...انقدر اون کیسه پر از صدف رو دوست دارم از همه سوغاتی ها برام بیشتر ارزش داره....
نمی دونم این خاطره بود یا نه؟!! دیگه من نوشتم!!!
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
2 ماه پیش من یک عمل جراحی داشتم وقتی داتشم میرفتم تواتاق عمل موج نگرانی رو تو چشماش می دیدیم . بهش گفتم خوشکل شدم تو این لباس بغضش رو دیدم.وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون وقت ملاقات که اومد کل بیمارستان رو شیرینی داد همه فکر می کردند که بابا شده و هی همه بهش تبریک می گفتن . کلی خندیدم از دستش . وقتی اومدم خونه گفت خیلی خونه بی تو سوت و کور بود . الهی فداش بشم فکر نمی کردم احساسات هم داشته باشه
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
اين روزا نسبت به 1ماه قبل حالم خيلي فرق مي كنه:227:
رابطه م با نامزدم جوره ديگه اي شده خيلي بهتر و عاشقونه تر:43:
اين سايت كمك بزرگي به من كرد تا قدر زندگيمو نامزدمو بيشتر بدونم
نامزدم كه انقدر هوامو داشت اما من نمي ديدم:302:
وقتي مشكلات دوستان تو اين سايت مي خوندم واقعا حس كردم چقدر خوشبختم چقدر مي تونم
شادتر از اين باشم
تصميم گرفتم كه بهتر زندگي كنم:227:
:326:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
جای همگی خالی دیروز رفته بودیم برف بازی :227: با همسر و خاله و شوهر خاله :D
بعد اینکه کلی بازی کردیم من به همسر گفتم بیا بشینیم رو برفا عکس بگیریم .. تا نشست سریع یه عالمه برف ریختم تو صورتش :311: بیچاره فقط خندید و دنبالم کرد ولی دلش نیومد گوله برفی که دستش بود رو بزنه به صورتم و فقط زد به پالتوم ..
چند بارم با اینکه من حواسم نبود و راحت میتونست با برف لهم کنه :311: میومد بالا سرم و اسممو صدا میکرد و چند دیقه وقت میداد که فرار کنم :311: بعد بازم دلش نمیومد بزنه و میگفت بیا کاریت ندارم و گوله برفیشو مینداخت :311:
تو حین بازی هم مدام حواسش بهم بود و هی میگفت سرما نخوری ؟؟ خیس شدی دیگه بریم و کلا انقد هوامو داشت که با وجود اون برف و یخبندون اصلا احساس سرما نمیکردم :310:
همسر من انقد سرمائیه که از اوایل پائیز کلی خودشو میپوشونه و هی سرما میخوره .. با این حال دیروز با اینکه خیلی سردش بود و سرما هم خورده بود و تنفرش از سرمای زمستون ! باز اومد منو برد برف بازی :دی دستش درد نکنه ..
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
محل کار منو همسرم 40 کیلومتر با شهرمون فاصله داره اما شروع کار همسری 2 ساعت زودتر از منه؛ واسه همین زودتر از من میره.
شنبه صبح داشتم آماده شدم که به محل کارم برم که دیدم همسری زنگ زد گفت هوا بارونیه زودتر از خونه راه بیفت که با عجله رانندگی نکنی. فرمون رو دو دستی بچسب مخصوصا سر پیچ ها. خیلی اروم بیا و مواظب خودت باش.
منم گفتم چشم آقایی! :46:
گفت چشمت بی بلا :43:
از اینهمه نگرانی و مهربونی غرق در شادی شدم :310:
خدا جونم مواظب نفسم باش؛ خیییلی........
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
خوش به حالتون واسه تموم مردای خوبی که قسمتتون شدن تو رو خدا قدرشونو بدونید.ببخشید اینو اینجا مینویسم ولی کاش شوهر منم یه خورده به من توجه میکرد.حالم از زندگیم بد میشه وقتی میبینم تموم زندگیش کسو کارشنو منو فقط برای خودشو کسو کارش میخواد.دلم بد جور گرفته.:72::72::72::72::72:
امیدوارم همتون همیشه خوشبخت باشید
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
از وقتی اومدم تواین سایت خیلی بیشتر قدرزندگی ام و می دونم . و خیلی با شوهرم خوب شدم انگار زندگیم فرق کرده .دیگه لج ولجبازی توش نیست . وای که چقدر میشد قشنگزندگی کرد . شوهر من اصلا اهل بازار رفتن نیست اما چند وقته چون من موقع درس خوندن خسته میشم . خودش یک بهونه ای جور می کنه و من رو مبره بازار . وای عاشقشم . دوست دارم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
همسرم اینجا مینویسم که یادم نره عاشقتم یادم نره چقدر مهربونی چقدر گذشت داری چقدر به خاطر من تلاش میکنی میدونم چقدر زیر فشاری ولی باز من نتونستم جبران کنم ولی تو با این همه خستگی گرفتاری همیشه لبخند داری عاشقانه نگاهم میکنی و چقدر ارومی که من نگران هیچی نباشم :310: همه لحظاتم با تو خاطره عاشقانه هست همه لحظات
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام به همه دوستان :72:
من تازه عضو سایت شدم اما مدتی بود که مطالب این انجمن و میخوندم و کلی انرژی میگرفتم . حالا میخوام از خاطرات خودم و عشقم :43: براتون بگم . . .
اول میخوام به خاطرهمه چی از عشقم تشکر کنم . به خاطر همه لحظه هایی که پیشم بوده . به خاطر کاری که داره از نظر فیزیکی کمتر پیشم هست اما تو همه لحظه ها قلب و احساسشو کاملا حس میکنم . :43:
عشقم میگه از امام حسین خواسته بودم فقط یک بار به خواستگاری برم و همون یک بار همسرم رو انتخاب کنم . (که با واسطه امام حسین و تو مسجد امام حسین ما باهم آشنا شدیم . ) حتی روز عروسی ، همسرم با ماشین عروس رفت جلو مسجد امام حسین و هردو از ماشین پیاده شدیم و تشکر کردیم . عشقم همیشه خدا رو به خاطر داشتن من شکر میکنه و هرجایی که باشیم با افتخار میگه ، من عاشق همسرم هستم .
دوسش دارم چون فوق العاده همسر با درک و فهمیه . همیشه دوست داره راه های پیشرفت و آسایش و راحتی منو هموار کنه . دوسش دارم چون با وجود دور بودن ما از هم بیشتر از خودم پیگیر کارها و برنامه های من هست . دوسش دارم چون هر روز با پیام ها تماس های عاشقونه اش قلبم و پر از امید و احساس میکنه .
دوسش دارم چون یه تکیه گاه قوی برای منه و هرجا که باشیم من اولویت اول اون هستم .
دوسش دارم چون همیشه و تو هر جمعی بهم احترام میذاره و میگه تو ملکه ی منی و باید همه چی برای تو مهیا باشه .دوسش دارم چون همیشه به خاطر کارمند بودنم و به خاطر کارهایی که تو خونه انجام میدم ازم تشکر میکنه و تاکید میکنه که من دارم تو این زندگی لطف میکنم . دوسش دارم چون هر روز یه جمله اموزنده یا حدیث یا . . . بهم یاد میده و ازم میخواد تا شب اون رو انجام بدم و نتیجه رو بهش بگم.دوسش دارم چون یه شنونده خیلی خوب و سنگ صبور برای منه .
دوسش دارم چون عشقم:43: ، هم همسرمه ، هم پدرمه ، هم برادرمه ، هم استادمه و . . . .
خدایا به خاطر این معجزه و هدیه ای که به من دادی ازت ممنونم. :323:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *صیاد*
سلام به همه دوستان :72:
من تازه عضو سایت شدم اما مدتی بود که مطالب این انجمن و میخوندم و کلی انرژی میگرفتم . حالا میخوام از خاطرات خودم و عشقم :43: براتون بگم . . .
اول میخوام به خاطرهمه چی از عشقم تشکر کنم . به خاطر همه لحظه هایی که پیشم بوده . به خاطر کاری که داره از نظر فیزیکی کمتر پیشم هست اما تو همه لحظه ها قلب و احساسشو کاملا حس میکنم . :43:
عشقم میگه از امام حسین خواسته بودم فقط یک بار به خواستگاری برم و همون یک بار همسرم رو انتخاب کنم . (که با واسطه امام حسین و تو مسجد امام حسین ما باهم آشنا شدیم . ) حتی روز عروسی ، همسرم با ماشین عروس رفت جلو مسجد امام حسین و هردو از ماشین پیاده شدیم و تشکر کردیم . عشقم همیشه خدا رو به خاطر داشتن من شکر میکنه و هرجایی که باشیم با افتخار میگه ، من عاشق همسرم هستم .
دوسش دارم چون فوق العاده همسر با درک و فهمیه . همیشه دوست داره راه های پیشرفت و آسایش و راحتی منو هموار کنه . دوسش دارم چون با وجود دور بودن ما از هم بیشتر از خودم پیگیر کارها و برنامه های من هست . دوسش دارم چون هر روز با پیام ها تماس های عاشقونه اش قلبم و پر از امید و احساس میکنه .
دوسش دارم چون یه تکیه گاه قوی برای منه و هرجا که باشیم من اولویت اول اون هستم .
دوسش دارم چون همیشه و تو هر جمعی بهم احترام میذاره و میگه تو ملکه ی منی و باید همه چی برای تو مهیا باشه .دوسش دارم چون همیشه به خاطر کارمند بودنم و به خاطر کارهایی که تو خونه انجام میدم ازم تشکر میکنه و تاکید میکنه که من دارم تو این زندگی لطف میکنم . دوسش دارم چون هر روز یه جمله اموزنده یا حدیث یا . . . بهم یاد میده و ازم میخواد تا شب اون رو انجام بدم و نتیجه رو بهش بگم.دوسش دارم چون یه شنونده خیلی خوب و سنگ صبور برای منه .
دوسش دارم چون عشقم:43: ، هم همسرمه ، هم پدرمه ، هم برادرمه ، هم استادمه و . . . .
خدایا به خاطر این معجزه و هدیه ای که به من دادی ازت ممنونم. :323:
آرزوی خوشبختی شما خواسته ی قلبی ماست . امید داریم که خداوند این عشقتون رو براتون نگه داره .:104::104: قدرشو بدون .
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نزدیک مراسم عروسیمون ، با مهربون در مورد مراسم و خرید و . . . حرف میزدیم . که تصمیم گرفتم برا سفره عقد کیک نگیریم . من به خاطر هزینه اش راضی نشدم . فردای روز عروسی دیدم مهربون با یه جعبه اومد خونه .
با تعجب باز کردم دیدم یه کیک خوشگل که روش نوشته تقدیم به فرشته عزیزم :43::46:
خیلی خوشحال شدم . اصلا فکرشو هم نمیکردم که همچین کاری کنه . مهربون بهم گفت که دلم نیومد که کیک عروسیمونو نخوری :310:
این کارش خیلی بهم انرژی داد . . . برای شروع یه زندگی عاشقونه :43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیروز قرار بود برم خونه مادر شوهرم با همسری قرار گذاشتم که برم دنبالش از سر کار با هم بریم کلاس داشتمو دیر کردم با عجله رانندگی میکردم دیدم زنگ زد خانومم عجله نکنیا زمین لغزنده هستش من هنوز خودم یه عالمه کار دارم تو اروم بیا منم نگه داشتم یه شاخه گل برا عشقم گرفتمو رفتم دیدم عزیزم تو سرما بیرون مونده برا اینکه من عجله نکنم گفته بود کار دارم :43::227: کوچکترین کارهاش پر از مهربونیه
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
یه شب تو دوران نامزدی اس های شبونه مون قطع نمیشد :227: . داشتیم که شب بخیر میگفتیم ، مهربون گفت : الان چی دلت میخواد ؟ منم بهش گفتم کلی خوراکی خوشمزه
دیدم یه ساعت دیگه حدودای 2 نیمه شب ، گوشیم زنگ خورد . مهربون بود . برداشتم . دیدم میگه بیا دم در .
نگران شدم . رفتم دیدم کلی خوراکی خوشمزه برام آوره:46::43::46:
این کارش برام بی نظیر بود .:43:
مهربون از این کارا خیلی انجام میده . وقتی سر کار هستم ، یه دفعه ای به گوشیم زنگ میزنه و میگه بیا بیرون .
میرم میبینم کلی برام خوراکی آورده . بهش میگم برا چی این همه راه و تا اینجا اومدی . میگه میدونم به خودت نمیرسی . باید تقویت بشی :43:
(البته الان به خاطر کارش کمتر پیشمه :( )
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *صیاد*
یه شب تو دوران نامزدی اس های شبونه مون قطع نمیشد :227: . داشتیم که شب بخیر میگفتیم ، مهربون گفت : الان چی دلت میخواد ؟ منم بهش گفتم کلی خوراکی خوشمزه
دیدم یه ساعت دیگه حدودای 2 نیمه شب ، گوشیم زنگ خورد . مهربون بود . برداشتم . دیدم میگه بیا دم در .
نگران شدم . رفتم دیدم کلی خوراکی خوشمزه برام آوره:46::43::46:
این کارش برام بی نظیر بود .:43:
مهربون از این کارا خیلی انجام میده . وقتی سر کار هستم ، یه دفعه ای به گوشیم زنگ میزنه و میگه بیا بیرون .
میرم میبینم کلی برام خوراکی آورده . بهش میگم برا چی این همه راه و تا اینجا اومدی . میگه میدونم به خودت نمیرسی . باید تقویت بشی :43:
(البته الان به خاطر کارش کمتر پیشمه :( )
ای شکمو :58:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
مراسم عروسی ما طوری برگزار شد که موسیقی و رقص نداشتیم .:)
قبل از عروسی به مهربون گفتم حالا که ما رقص نداریم شاباش من چی میشه ؟ ؟
همسری گفت به روی چشم . ..
روز عروسی وقتی رفتیم تالار دیدم مهربون یه بادبزن خوشگل با کلی تراول درست کرده و اونجا داد بهم . . .:227::310:
وای نمیدونین چه قدر خوشگل و تک بود . همه مهمونا میگفتن همسرت خیلی با سلیقه است . . .
اون کارش و سلیقه و حسش خیلی برام ارزش داشت و یکی از بهترین هدیه هایی بود که ازش گرفتم .(نه به خاطر ارزش مادیش به خاطر کاری که با عشق انجام داده بود ):43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیشب داشتم با همسرم تخته بازی می کردم. ولی هر دست رو اون می برد.(با اینکه بازی من هم خوبه) دیگه بعد 7 دست باختن خیلی کلافه شده بودم.:97:
تو دست بعدی دیدم همسرم از قصد داره بد بازی می کنه تا من ببرم (مثل باباهایی که با بچه شون بازی می کنند و الکی بهش می بازند). بد بازی کردنش خیلی تابلو بود.
یا وقتی جفت می آوردم خوشحال می شد و تشویقم می کرد. (انگار نه انگار که تو بازی حریف و رقیبمه):311:
به روی خودم نیاوردم. ولی این کارش که دوست داشت من و خوشحال ببیند برایم خیلی ارزش داشت.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند ماه بعد عروسی سر یه موضوع الکی با مهربون حرفم شد . خیلی عصبانی بودم الکی داد و بیداد میکردم . بنده خدا همینطوری نشسته بود و بهم نگاه میکرد . این کارش بیشتر حرصم میداد .صدامو بالاتر بردم که اونم یه چیزی بگه
اما اون فقط بهم لبخند میزد . خیلی عصبانی شدم و حلقه نامزدیمو دراوردم که اونو هم ناراحت کنم . مهربون با لبخند همیشگی اش گفت : ( اما اگه من بمیرم هم حلقه مو از دستم درنمیارم :43: ) . همین که اینو گفت منم آروم شدم و زدم زیر گریه و کلی شرمنده شدم . . .
همیشه با ارامشش منو آروم میکنه:43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام دوستای خوبم قشنگترین لحظه های من با همسرم مربوط میشه به اس ام اس های قشنگ وزیبایی که روز تولدم به من میده و اینکه امسال :300:300::روزیتولدم زود رسیدم خونه عزیزم داشت هدیه رو کادو میکرد بعد دیدم پشتش پنهان کرد بعدش بهم داد
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
شمام با این تاپیکتون :302:
خوبه باز اینارو یاد میگیریم برا زمانی که ازدواج کردیم:302:
ولی انصافا خانوما به چه چیزایی کوچیکی خوشحال میشن
خیلی جالبه
:72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام به همه بچه هاي همدردي
من تازه عضو اين سايت شدم ، اين تاپيك واقعا عاليه و حدود يك ماه كه دنبال ش ميكنم ميخواستم ازتون تشكر كنم! :104: :104: :104:
برام دعا كنيد تا چند وقت ديگه من هم بيام خاطره بنويسم آخه در شرف كشمكش هاي ازدواجم :323:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
کاش شوهر منم از این خلاقیتا داشت
حسودیم شد:302:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
اين خاطره اي كه ميگم شايد براي كسي كه به شوهرش علاقه داره قشنگ باشه.ولي براي من اون لحظه هيچ حس زيبايي نداشت.
با نامزدم رفته بوديم برج ميلاد...بعد از اين كه گردشمون تموم شد اون پايين داشتيم عكس مي گرفتيم...شب بود و اخرين سانس و كسي اون دور ورا نبود.يهو نامزدم از پشت بغلم كرد.هر چي گفتم ول كن زشته الان كسي مارو ميبينه ول كن نبود و ميگفت كسي نيست مارو ببينه و راست هم مي گفت ولي من داشتم بهونه مي اوردم
دوست داشتم يك خاطره اي اينجا بنويسم .قشنگ نبود شما به بزرگيتون ببخشيد
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
هیچوقت وقتی شوهرم سرم داد میزد و من گریه می کردم نمی اومد منت کشی و همیشه میگفت تو نباید ناراحت شی . اما این دفعه که یهو صداش روم بلند شد و من اشک تو چشمام جمع شد . اومد تو اتاق و کلی سر به سرم گذاشتتا از دلم در باید انگار دنیا رو بهم داده بودند . همه ی این ها رو مدیون این سایتم . دوستتون دارم.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرنده غريب
اين خاطره اي كه ميگم شايد براي كسي كه به شوهرش علاقه داره قشنگ باشه.ولي براي من اون لحظه هيچ حس زيبايي نداشت.
با نامزدم رفته بوديم برج ميلاد...بعد از اين كه گردشمون تموم شد اون پايين داشتيم عكس مي گرفتيم...شب بود و اخرين سانس و كسي اون دور ورا نبود.يهو نامزدم از پشت بغلم كرد.هر چي گفتم ول كن زشته الان كسي مارو ميبينه ول كن نبود و ميگفت كسي نيست مارو ببينه و راست هم مي گفت ولي من داشتم بهونه مي اوردم
دوست داشتم يك خاطره اي اينجا بنويسم .قشنگ نبود شما به بزرگيتون ببخشيد
زیباتر از این نمی شد:72::72::72:
قدر داشته هاتو بدن
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
پرنده غريب عزيز
چشم ها را بايد شست !!!!! :305:
اين خاطره واقعا زيبا بود
قدر زندگيتو بدون دوست عزيزم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
تازگیا خیلی حواس پرت شدم فکر امتحانو ... خیلی اذیتم میکنه امروز یهو پام لیز خورد خوردم زمین:311: پیشونیمو دستم زخمی شد جلو صورتم هم در شیشه ای بود نزدیک بود بشکنه و خدایی نکرده صورتمو زخمی کنه دلم گرفت به عزیزم اس ام اس دادم که دلم گرفته تازگیا همش یه اتفاقی برام می افته خوردم زمین و...میدونستم جواب نمیده چون وقتی سر کاره حواسش فقط به کاره دیدم زنگ زد باورم نمیشد دیدم همچین با ناراحتی میگه عزیزم خوبی چی شده چرا اینجوری میکنی و حسابی دعوام کرد که مواظب خودت باش :310:منم تشکر کردم و گفتم چششششم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
امروز برای اولین بار با همسرم رفتیم سونوگرافی هسته سیبم
وقتی صدای قلب ،هسته سیب و برای اولین بار شنیدم احساس عجیب و غیر قابل توصیفی داشتم که یه دفعه چشمم به صورت نازنین همسرم افتاد که به پهنای صورتش می خندید و خوشحال بود و یکی از قشنگتریت لحظه های زندگیم بود
خوشحالم که بعد از مدتها صورت خندانت و خنده زیباتو دیدم
خدایا ازت ممنونم بابت این همه نعمت خوب که به من دادی
همسرم و هسته سیب و برام همیشه سالم و خوشحال نگه دار
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
eghlimaye عزیز تبریک میگم انشا الله همیشه لحظه های زندگیتون زیبا باشه
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
گوشیم زنگ خورد . . . مهربون بود . گوشی رو که برداشتم و گفتم بله ؟ قطع کرد
با خودم گفتم این که تک زنگ نبود چرا قطع شد !!! تماس گرفتم جواب نداد.
بعد یه پیام اومد که : سلام . سرکلاسم . فقط خواستم صدای بله گفتنت رو بشنوم که یادآور محضر و لحظه عقدمون بود .بوس
خیلی خوشحال شدم . . . خدایا شکرت:310:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دوران عقد بودیم و دور از هم...تعطیلی پیش اومده بود و من انتظار داشتم همسرم بیاد پیش من،همسرم هم انتظار داشت من برم پیشش ....ولی انتظار من منطقی تر بود چون خیلی وقت بود نیومده بود....خلاصه بهونه می آورد که بهم مرخصی نمی دهند و بعدم که بهش مرخصی دادن انقدر دیر شده بود که بلیط گیرش نیومده بود منم کارد میزدی خونم در نمی یومد ولی به روش نمی اوردم،ولی بینمون معلوم بود ناراحتی وجود داره،منم حرص می خوردم اگه 2 روز زودتر اقدام کرده بودی توی تعطیلات با هم بودیم و .....خلاصه دلخور بودم و سعی می کردم به روی خودم نیارم ولی سخت بود!!!
یک روز قبل از تعطیلات بود نزدیکهای عصر بود دیدم همسرم: زنگ زد و گفت اونجا هوا چطوره؟گفتم خوبه.گفت دوست داشتی پیشت بودم؟گفتم معلومه که دوست داشتم گفت :خوب آماده شو من تا یک ساعت دیگه پیشتم،دارم سوار هواپیما میشم!!!منو بگی یه دادی کشیدم و مثه بچه ها کلی بالا پائین پریدم وکلی ذوق کردم....انگار دنیا رو بهم داده بودن...همسرم خوشحالی منو دید بیشتر ذوق کرد،گفتم چه جوری دلت اومد یه هفته منو سر کار بذاری؟؟گفت به خاطر دیدن همین لحظه.
اون شب کلی به من خوش گذشت و همیشه تو ذهنم میمونه.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
به نام خدا
این روزا دلخوشی منو و همسرم و شاید بهتر بگم بهترین اوقات باهم بودنمون یادآوری خاطرات گذشته و خندیدن به اون ها هستش
یکیش رو براتون مینویسنم امید دارم براتون جالب باشه
البته من خاطراتم رو بنا به خواسته بهترین دوستم که خیلی برام با ارزش هست و تو این سایت هم منو عضو کرده مینویسم و خواستم در اینجا هم از ایشون تشکر بکنم .
دومین سالی بود که بعنوان معلم در یکی از روستاهای دور و کوهستانی زنجان مشغول به خدمت شده بودم و اولین سالی بود که به همراه همسرم در اونجا بودم یعنی اولین روزهای ازدواجمون در اون روستا مدرسه در بالای تپه ای قسمت شمالی روستا و در داخل یک قبرستان بنا شده بود و نزدیکترین خانه ی روستا به مدرسه یه 500 متری فاصله داشت بدلیل فقدان هر امکاناتی حتی آب و نان را هم بچه ها به نوبت مباوردن در یکی ازآخرین روزهای پاییز برف سنگینی اومد بطوری که همه جاده ها مسدود شدن طوفانی روز بعد از بارش آرام شروع شد و سه روز ادامه داشت چشمتون روز بد نبینه کسی ازحال ما خبر نداشت که دیکه نون و آب نداریم هر چی داشتیم خورده بودیم به دلیل باد شدید و ترس از حیوانات وحشی و یه خورده هم خجالت نمی تونستم برم و از روستاییا که خیلی انسانهای مهربونی بودن نون بگیرم خلاصه روز سوم یه کارتن کیکی که برا تغذیه بچه ها بود رو من و همسرم برا صبحانه و نهار وشام خوردیم تصور بکنین چقدر سخته ..... اما روز چهارم که دیگه یه خورده طوفان فروکش کرده بود و فقط باد نسبتا تندی برف باریده شده رو پخش میکرد و پشته های بلندی درست کرده بود . خانومم یه دفعه منو صدا زد وگفت بیا اینو ببین چی ؟ به دقت از پشت پنجره نگاه کردیم حیوانی بود اما چی معلوم نبود هر چی بود بخاطر طوفان و سرما به دیوار کنار مدرسه پناه آورده بود گفتم خدا رسونده فک کنم آهویی هست که اونجا گیر کرده پس از کلی همفکری با خانوم من آماده شدم با یک چاقو ویک طناب برم و اون حیون رو شکار کنم !!!
کفش و کلاهم و محکم کردم اومدم بیرون به هوای اینکه اگه شکارش بکنم تا عید بهمون خوش میگذره کلی کباب میخوریم و ..... تو این فکرا بودم و با سختی فراوان به جلو میرفتم باد و برف دید محدود و یه خورده هم ترس کلا درگیر بودم تا اینکه رسیدم به اون حیون بیچاره اما تا بهش رسیدم دیدم بیچاره الاغی هست که بنا به دلیلی از ده فرار کرده .
این روزا با یادآوری اون روزای سال 73 کلی میخندیم آرزو دارم شما هم در کنار همسرای مهربونتون دائما خوش باشین .
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
مهربون برا یه ماموریت کاری رفته بود سفر و چند ساعتی مونده بود که برسه خونه .
صدای دینگ دینگ پیام گوشیم بلند شد . بله . . . مهربون بود .که بعدا بهم گفت تو ماشین کلی فک کردم برات شعر بگم . :227: و شعر عزیزم این بود :
باز کن در ای فرشته آمدم
با تمام عشق و مستی آمدم
آمدم بر من دهی تو یک پناه
ای ملوسم ای فرشته ای مارال . . . شعر از همسر عسل خانوم . . .
:43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
ما دیگه دو سا لی هست که عروسی کردیم ولی رافتارای همسرم خدا رو شکر اصلا عوض نشده هنوز همونطور مهربونه و کلی هوامو داره و ما زنا چی میخوایم؟فقط حمایت و ازادی که خدا رو شکرهر دو رو دارم.
هفته پیش واسه ناهارم غذا رزرو نکرده بودم وسر کار غذا نداشتم وقتی شوشو فهمید از سر کار مرخصی گرفت رفت مرکز شهر واسه من ناهار خرید و اورد و دوباره برگشت سر کار با اینکه ازش نخواسته بودم خودش رو متعهد می دونه نیازای منو مرتفع کنه...:43::46:
می خوام بدونی عزیزم من حواسم به خیلی از مهربونی های تو هست.... و ازت بی نهایت متشکرم.
از خدا هم بی نهایت متشکرم که تورو به من داده:323:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
این هفته کار همسرم تو شرکت خیلی سنگین بود. وسطای هفته بهم گفت که رییس شرکت از همه خواسته که تو این یک ماه که کارشون فورس ماژوره جمعه ها هم بیایند سر کار. تا این جمله از دهن شوهرم دراومد من لوس بچه ننه زدم زیر گریه و شاکی شدم که لطفا به رییست بگو جمعه ها مال زنمه و نمی تونم بیایم و خلاصه کلی غر زدم.اون شب شوهرم با چند تا شوخی جو رو عوض کرد و من و سینما برد و بعد هم رفتیم رستوران مورد علاقه من (رستورانی که عذاهایش خیلی عالیه و برای همین همیشه باید نیم ساعت حداقل منتظر باشی تا میز خالی بشه. با اینکه شوهرم خیلی خسته و گرسنه بود، اما چون می دونست چقدر غذای اون رستوران و دوست دارم خودش پیشنهاد داد تا بریم اونجا)
اون شب گذشت و من هم دیگه حرفی راجع به جمعه نزدم(پیش خودمون بمونه اما باز فکرهای شیطانی اومده بود سراغم که نکنه جمعه با کسی قرار داره و داره کار شرکت و بهونه می کنه)
امروز عصر که از سر کار اومد، گفت یه خبر خوب برایت دارم.به رییسم گفتم که فردا به هیچ عنوان نمی آم سر کار.فردا پیشت می مونم عزیزم
بعد برایم تعریف کرد که امروز جلسه داشتند و قرار شده تمام کارمندای شرکت فردا بیایند سر کار. اما شوهرم کلی تو جلسه غر زده که من خانمم و روز جمعه خونه تنها نمی گذارم و ابدا فردا نمیام. رئیسش هم برگشته گفته این کارت یادم می مونه!
حالا نمی دونم از این قضیه خوشحال باشم یا ناراحت.
خدا کنه فردا نرفتنش برایش بد نشه
اینو که برایم تعریف کرد گفتم خوب اگه فکر می کنی برایت بد می شه برو فردا
فکر کنم کلی از این حرفم حرصش دراومد ولی خودشو کنترل کرد و فقط بهم گفت:
کاش این حرفو همون اول می زدی و همون روز که شرایط و برایت تعریف کردم، من و درک می کردی. تو که می دونی من تحمل ناراحتی و گریه تو رو ندارم. وقتی ناراحتی ات و می بینم دیگه هیچ چیز برایم مهم نیست
راستش امروز از کار خودم خیلی خجالت کشیدم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
جقده قشنك بووووووووووود.خوش به حالتوووووووووووووووووووون .
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
با خوندن خاطرات قشنگتون خیلی خوشحال شدم.اما راستش الان یکساعته دارم گریه میکنم.دوستهای عزیزم قدر زندگیتونو یدونید من با اینکه زن کم توقعی هستم و با کمترین لطفی خوشحال میشم اما حتی یدوته از دلخوشیهای شما رو ندارم. مراقب عاشقونه هاتون باشین
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
وای که زندگی همش خاطرست چند وقتیه تا از شوهرم چیزی میپرسم تو جوایش همیشه میگه چون دوست دارم و منم کلی میخندم.یه روز که بهش اس دادم که برگشتنی سبزی بگیر بیار /موقع برگشتن دیدم خیلی خستست سبزی رو ازش گرفتم گذاشتم رو ظرف شویی و به کارای دیگم رسیدم غذام که حاظر شد سبزی رو گذاشتم تو یه سینی و نشستم که پاک کنم که دیدم خوابش برده یه لحظه دیدم یه فجیل قرمز بزرگ تو سبزسیه وقتی دست بردم درش بیارم دیدم یه شاخه گله سرخه نمیدونید چقدر ذوق کردم وقتی بیدار شد و گفتم تو چرا اینقدر خوبی گفت
چون دوست دارم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام من تازه عضو شدم و خواستم قبل از عنوان مشکلاتم هم از کارشناسان و دوستان عزیزی که نظرات خیلی خوبی میدن تشکر کنم و هم اینکه یه خاطره کوچولو بگم
من و شوهرم 2 ساله که عقد کردیم شب یلدای امسال سومین شب یلدامون بود مراسمای قبلیمون تا حدودی برگزار شده بود البته این چیزا واسه من زیاد مهم نبود اما خانوادم از بی توجهی خانوادش که ناشی از اختلاف فرهنگا بود ناراحت میشدن خلاصه من اصلا انتظار نداشتم امسال که تازه سومین سالم هست عزیز دلم حواسش باشه:43:
اما اون واسه خوشحالی منو خونوادم دیروزش اومد و باهم رفتیم واسم چیزای خوشگل خریدیم جای قشنگترش واسه من اونجاش بود که وقتی جعبه کفشا رو باز کردم توی کفشا دو تا گل خوشگل گذاشته بود خیلی ذوق زده شدم
ممنوووووونم عزیزم:46:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیشب یه اتفاق خیلی عاشقانه افتاد....
من خسته بودم و زودتر رفتم بخوابم در حالی که مثه خیلی مواقع دیگه بی اونکه بدونم چمه بهونه گیر شده بودم....شب مامان شوشو اومده بود خونمون و من هولکی غذا درست کرده بودم و ظرفا رو شسته بودم....درطول روز هم همش داشتم درس می خوندم
شوشو بیدار موند که درس بخونه منم زیاد محلش ندادم خوابیدم ...نصفه شب نمی دونم ساعت چند بود حس کردم داره نوازشم میکنه منم نشون ندادم که فهمیدم ....یهو بوسیدم من از خواب پریدم گفتم وای ترسوندیم!!!اونم منو کشید سمت خودش بغلم کرد منم به خوواب ادامه دادم واقعا خوابم میومد ...کلی نازم کرد ولی بخدا درست نمی فهمیدم چی میگه:311:اخه خواب و بیدار بودم فقط یه حرفهاییش یادمه مثل قلبم.. عشقم ...زندگیم ....بهش گفتم بخواب فردا دیر بیدار می شی ها...اونم گفت نه میخوام بیدار بمونم تو رو نگاه کنم...خندم گرفت گفتم این از اثرات دیر خوابیدنه ها...وقتی بت می گم زود بخواب برای اینه که دیوونه نشی...
دیگه بیدار بودم عملا ولی چشام هنوز بسته بود...بهم گفت تو همه زندگیمی...منم هیچی نگفتم گفت می خوام بابت 2 تا چیز ازت عذرخواهی کنم
-اول اینکه یه ماهه همه کارای خونه با توه...من کمکت نکردم...
- نه خیلی منم کار میکنم .میذارم تا خوب گند همه چی دربیاد بعد میرم سراغش :311:من خودم دوس دارم کار کنم دوس دارم خونهمون تمیز باشه...
-می دونم ولی گاهی کمک که نکردم بهم هم ریختم
-خونه ما کوچیکه کاری نداره زود تمیز میشه عزیزم
-ببخش منو...دومیش بخاطر حرفهاییه که توی بحث اخرمون بهت زدم
-کدوم بحث...
-اونروز سر کار برادرت خیلی بد گفتم...
-من که یادم نیست چی گفتی
-خودم یادمه....نباید اینقدر ناراحتت می کردم...باورت میشه خیلی وقتا که تنهام بهش فکر می کنم خجالت می کشم از خودم.....
-عیبی نداره عزیزم...منم بد گفتم...من دوس ندارم با هم دعوا کنیم....من از زندگیمون راضیم عزیزم...همه بحثامون بخاطر بقیه ست اگه ما رو به حال خودمون رها کنن هیچ وقت دعوامون نمیشه
سرمو گذاشت رو بازوش و گفت دیگه بخواب...ببخشید بیدارت کردم
منم تو هپروت که این نصفه شب این فیلم هندی تو زندگیمون رخ داده:311::311:
خیلی تشنه م بود کذاشتم تا بخوابه اروم بلند شدم که برم اب بخورم یهو بیدار شد گفت کجا میری؟گفتم تشنمه...گفت خودم برات اب میارم تا خواستم بگم نه ...پرید رفت یه لیوان اب واسم اورد نشست تا خوردمش بعد دوباره بغلم کرد و خوابید....
شبیه فیلما بود نه؟؟من که خودم خیلی حال کردم:311::46::43:
راستی یادم رفت بگم شوشو بهم گفت که من بزرگترین هدیه خدا بهشم و همیشه شکر گزاره بخاطر من...و بهم گفته بود از اینکه اینهمه صبور و با گذشتی ممنونم ازت
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
یلدای امسال یکی از به یاد موندنی ترین مناسبت های عمرم بود :43:
تو این دو سال که من و همسرم عقد کرده ایم فقط یکی دو بار برام عیدی اوردن و من همیشه از این مسئله ناراحت بودم .. چند روز قبل یلدا با هم دعوا کرده بودیم و همسرم خیلی خیلی از دستم عصبانی بود .. با این حال صبح زود بیدارم کرد گفت برو از طرف من برا خودت هرچی لازم داری بگیر و کادو کن من شب میخام بیام خونه تون ..
رفتم و یه کفش و یه شال خریدم و گذاشتم تو جعبه کادو و با سلیقه تزئینش کردم ..
شب ما رفتیم خونه ی مادربزرگم و به همسر هم زنگ زدم که بیا اونجا .. وقتی رسید دم در زنگ زد و گفت ارام بگو چند نفر بیان بیرون کمک .. رفتم و دیدم چیکارررررر کرده .. هیچ وقت اون صحنه رو یادم نمیره .. صندوق عقب ماشینو باز کرد و دیدم پر پره .. دو تا دیس بزرگ میوه دو تا دیس شیرینی یه جعبه پر آجیل و ...... کلی خوشگل تزئینشون کرده بود طوری که دلم نمیومد بازشون کنم .. بنده خدا با اون دست تنگی کلی زحمت کشیده بود و خرج کرده بود .. وقتی ازش تشکر کردم گفت من وظیفمه و ببخش که قبلا کوتاهی کردم :43:
با اینکه بعضی وقتها خیلی اذیتم میکنه با رفتاراش اما از ته دلم عاشقشم :72: