-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
این تجربیاتی که داری بدست میاری بسیار با ارزشند ، سعی کن همین روش رو دنبال کنی و عکس العمل رفتارها و صحبتهاتو رو تحلیل کنی ، با توکل به خدا ، قطعا با پشتکار خوبی که داری به نتایج خوبی هم خواهی رسید.
تجربیات یک انسان شکست خورده با ارزش تر از موفقیت های یک انسان بی تجربست.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
آقاي بي بي ممنون:72:
با اينکه با همسرم بارها و بارها بحث داشتم مثلا همين دو هفته پيش که سر اومدن خانواده من فقط يه نوع ميوه خريده بود و اين باعث شد من ناراحت بشم واين در حاليه که براي خانواده خودش بيشتر از خانواده من توجه داره و تازه از ناراحتي من ناراحت شد که مگه ما ميريم خونه مامانت اينا بيشتر از يه نوع ميوه ميارن؟در صورتي که اونها در حدي که باشه تلاششون رو ميکنن و اگر هم اون روز چند نوع ميوه نبود ميدونن غريبه نيست که مياد خونشون که براشون حرف دربياره ولي متاسفانه همسرم خوبيهايي که رو که ميکنن فراموش ميکنه و فقط کافيه عيبي باشه و يا ازشون ناراحت بشه که همه چيز رو فراموش ميکنه اما در مورد خانواده خودش بخصوص خواهر برادرهاش رو دروايسي داره،اين در حاليه که همين يکي دو روز پيش بازم مامانم اينا جمعه ميخواستن برن بيرون و قربوني گرفته بودن تا ببرن بيرون و کباب کنن به ما هم گفتن و تازه اصرار داشتن که ما بريم با اينکه همسرم شب قبلش از ماموريت چند روزه اومده بود قبول کرد سختي رو تحمل کنه و بره ،چون به قول خودش:قربوني مفتي بود و حيف بود از دستش بده .خلاصه رفتيم و بابام گوساله رو قربوني کرد و هرکي هر چقدر دوست داشت ميگفت بگيد کباب کنيم شوهر منهم از خدا خواسته تا ميتونست ميخورد،من ناراحت شدم ياد حرفاش و کاراش افتادم که چطور به خانواده من که ميرسه کم لطفي ميکنه وبي چاره اونها بدون ادعايي ما رو هم شريک شاديهاشون ميکنن اما خانواده اون اينجوري نيستن و يه کم خسيس تشريف دارن و اهل حساب کتاب که يه بار ما رفتيم براي شام يه بار هم اونها بايد بيان البته شوهرم هم همينطوريه اما فقط براي خانواده خودش ،ميخوام متوجه بشه که خانوادم برامون کم نميذارن ولي چه جوري؟اون روز که باهاشون بيرون رفتيم فقط تو خودم ناراحت بودم و نتونستم چيزي بهش بگم و منتظرم تا راه درستي پيدا کنم و بهش بگم و در جريانش بذارم،اگه ميشه شما هم کمکم کنيد.يعني ممکنه خودش مقايسه کنه و بفهمه که خانواده من چقدر سخاوت به خرج ميدن در صورتي که خانواده اون اينجوري نيستن؟
:43:البته اتفاقات خوبي هم افتاد،يکي اينکه بعد از دو سه روز ماموريت که اومد خونه برام هديه خريده بود کوچيک بود ولي خوب خوشحال بودم که به يادم بود البته رفتني ميگفت: يعني برگشتني بايد برات سوغاتي بيارم؟يا با خنده ميگفت:برگشتني از سوغاتي موغاتي خبري نيست ها؟منم فقط ميخنديدم. اما برگشتني برام گرفته بود.
قبل رفتنش هم رفتيم مانتو گرفتيم قيمتش ارزون بود ولي رفتيم و دو تا خريديم با اينکه خودش چند وقت پيش شلوار لازم داشت و ميخواست بخره ولي نخريد.
ولي الان مشکلي که هست نميتونم قبول کنم که ماه رمضون افطاري بدم فکر ميکنم خيلي زودتر از اون چيزي که فکر ميکردم درگير کدبانو گري شدم،حس ميکنم الان زوده و من نبايد افطاري بدم ولي همسرم قبول نميکنه ،من خيلي زود مجبور به مهموني دادن شدم و جالبه خانوادش هم انتظار دارن ولي خانواده من، بي چاره ها اينطور نيستن،همش ميگن چه خبره؟ از الان زوده که بخواين مهموني يا افطاري بدين، شما بايد فعلا اين جا و اون جا دعوت بشيد و بخوريد.
راستش نميخوام کاراي خودم يا خانوادم تبديل به وظيفه بشه در حاليکه همسرم در مقايسه با خانواده خودش کم لطفي به اونها بکنه.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
اگه میخواهید زندگی با نشاطی داشته باشید اشتباهات خانواده ها تون رو به رخ همدیگه نکشید ، من گفتم اشتباهات برا اینکه از لفظ شما استفاده کرده باشم وگرنه درستش ، تفاوتها و اختلافات فرهنگیه. خانواده شما یه جورن و خانواده همسرتون یه جور. سعی کن خانوادشون رو و تفاوتها رو درک کنی !
برا مهمونی دادن و هممونی رفتن برنامه داشته باشید.
در دید و بازدیدهای خانوادگی سعی کنید /کنیم با تامل و تفکر صحیح ، پاسخ رو بطور شفاف مطرح کنیم.
می تونی ازلینک زیر استفاده کنی
http://www.hamdardi.net/thread-10532-page-2.html
برا همسر شما ، بنظر من روش تشویق و تعریف بیشتر جواب بده ، انتقاد و دلخوری و .... رو یه مدتی کنار بزار امید میره که ایشون کارهائی منطبق با دل شما بیشتر انجام بده.:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دقيقا اينجوريه:104:،با اينکه اخلاقهاي بدي داره ولي يه کم بي محلي بهش ميشه چه از طرف من چه از طرف خانوادم و يا انتقادي ازش ميشه اونهم نه با شيوه مناسب که همراه با تعريف و تمجيد باشه سريع جبهه ميگيره و بر عکس ميکنه،بخصوص از طرف من اگه ازش تعريف بکنم و البته يکي دوتايي دلخوري هامو هم بهش بگم شايد راحت تر قبول کنه ولي خوب مشکل هم همينجا پيش مياد که خيلي موقع ها نميتونم چيز مثبتي اون لحظه تو ذهنم بيارم که با ناراحتيم قاطي کنم و بهش بگم و از طرفي بعضي موقع ها از چيزي ناراحت ميشم که دقيقا همسرم روشون حساسيت داره و البته ميدونم هم داره اشتباه ميکنه و داره در حقم نا حقي ميکنه ولي فکر ميکنه حق با خودشه و حرف و نظر من تحميل کردن نظرمه نه اينکه واقعا حق با من باشه.:72:
آقاي بي بي خوشحالم که نظراتتون رو ميگيد و براي تايپيک من وقت ميذاريد راستش هر چي باشه شما هم يه مرد هستيد و دنياي آقايون رو بهتر ميشناسيد،ممنونم.:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می جان
خوشحالم از اینکه اوضاع خوبه
می می
منم گاهی بیش از اندازه مقایسه میکنم،و این مقایسه هم فقط و فقط به ضرر خودمه
حالا باز خانواده همسر شما یه شام جلوت میذاره.ما بیشتر اوقات یه چایی خالی هم بهمون نمیدن
شام به اجبار هر از چندگاهی بدن هم خیلی بخوان دست و دلبازی کنن املتی کوکویی،اونم بیشتر کارش با خودمه
بقول شما خانواده من تو هیچی کم نمیذارن که هیچ اضافه بر میزان هم خوبی میکنن
اصولا همینجوره می می
خانواده دختر زیاد راضی به زحمت نمیشن.اما خانواده پسر همش چشمشونو میدوزن ببینن چیکار میکنی براشون
باید عادت کنی
حتما میدونی مقایسه اصلا کار خوبی نیست.میدونم که آدم اینهمه تفاوت رو نمیتونه نبینه یا ببینه و دلخور نشه
سعی کن اگه کاری براشون میکنی(حتی وظایف عروس) بخاطر خودت،همسرت و خدا انجامش بدی اینجوری انتظار جبرانشو نداری و حتی اگه ناراحتت هم کنن پشیمون نیستی.چون بخاطر اونا اینکارو نکردی.
درمورد مهمونی ماه رمضون گفتی
عزیزم منم فکر میکردم چرا باید مهمونی بدم؟بیشتر وقتی میدیدم خانواده همسرم توقع داره لجم میگرفت
اما به خودم گفتم میدونی چقدر ثواب داره.درضمن،بازم اینکارو من بخاطر خدا انجام میدم.پس دلیل نداره بگم تازه عروسمو نباید از حالا مهمونی بدم و...
اتفاقا خوشحال هم هستم.
می می خوبم
اگه سعی کنیم بدون توقع کاری برای کسی بکنیم اینقدر خودخوری نمیکنیم و عکس العمل اطافیان بهمون برنمیخوره.البته هر چیزی حد و اندازه داره که نباید از اون حد بگذره.تو در همون حد هم که خوبی میکنی هدفت رو خدا و رضایت خدا قرار بده.ببین چقدر دلت وا میشه و از صمیم قلب خوبی میکنی،اونم به کسانی که ازشون دل خوشی نداری.
من که خیلی دارم سعی میکنم اینطور باشم و تا حدودی موفق هم شدم.
میدونی؟
زیاد خودمو در معرض حرفای خاله زنک اطرافیان قرار نمیدم و اگر هم مجبور شدم سعی میکنم نه تنها تحریک نشم و افکار منفی نیاد سراغم،بلکه این من باشم که رو اونا تاثیر مثبت میذارم و ذهنیت اشتباه اونا رو تغییر میدم،نه اونا.
راستی یه چیز دیگه.زیاد کرده های خانواده خدتو بروی همسرت نیار.منم گاهی احساساتی میشم این اشتباه رو مرتکب میشم.اما اینو بدون بیشتر به ضرر خودته.فکر نکن همسرت متوجه نیست.نمیخواد با به زبون آوردنش و قدردانی باعث بشه خانواده خودش یه جورایی پایین بیاد
موفق باشی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
هيچ ميدونيد چه دوستاي خوبي برام هستيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:72::72:
ممنون از همتون،چه اونهايي که فقط ميان و سري ميزنن،چه اونهايي که نظراتشون رو هم ميگن،در هر صورت ممنون چون ميدونم همه دوستان تالاري دلواپس همديگه هستن و طاقت ناراحت ديدن همديگرو ندارن،خوب ما هم يه جور با هم خانواده ايم ديگه درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:4 3::43:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان سلام:72::43:
يه چيز ديگه که اتفاق افتاده اينه که من چند وقتيه که ماشين رو ميارم اداره به تنهايي حتي از پارکينگ هم خودم در ميارم و مي اندازم و تو اداره هم ميندازم تو پارکينگ،شوهرم نميتونست باور کنه به اين زودي بتونم از عهده اش بربيام،فکر کنم خودش هم فهميده من تواناييش رو داشتم ولي اون باعث ايجاد دلهره و اضطراب رو من ميشد،حتي چند روز که ماموريت بود با اينکه دل نگرون بود من ماشين رو ببرم و ازم خواست تا بذارم تو پارکينگ بمونه ولي وقتي تو ماموريت بود و يکي دو بار بهش گفتم تنها اومدم خونه مامان اينا و کسي نبود بياد دنبالم و ازش خواستم تا اجازه بده ماشين رو بردارم موافقت کرد البته با کلي سفارش،و وقتي ديد مشکلي پيش نيومده نگرانيش کمتر شد طوري که ديگه يکي دو روزيه وقتي ميرسم اداره بهش زنگ نميزنم که سلامت رسيدم آخه بيشتر اوقات يادم ميرفت بهش تک زنگ بزنم که رسيدم اداره.:33:
يه چيز ديگه اينکه يکي دو هفته پيش راجع به ارشد صحبت ميکرديم و من که مدام پيگير ادامه تحصيل اون بودم حتي وقتي ميگفت پول نداريم بهش ميگفتم خدا بزرگه تو حتما بخون، از اداره هم که بهمون بن کتاب داده بودن رفتيم براش يه کتاب تست خريديم و بعد از خريد بهش گفتم:اميدوارم اين کتاب عامل خير بشه تا تو انشالله قبول بشي ،کلي خوشحال شد و تشکر کرد و چند روز بعد بهش گفتم:منم دلم ميخواد ادامه بدم،گفت:آخه تکليف تو که معلوم نيست چه رشته اي ميخواي شرکت کني؟گفتم:چرا من ميخوام رشته ... رو بخونم که دو تا از همکارام ارشدش رو گرفتن و ازشون کلي ميتونم کمک بگيرم البته تو شهر خودمون تو دانشگاه آزاده و دولتي نداره،گفت:خوب بخون ديگه، الکي دوباره پشت گوش نندازي ديگه؟گفتم:نه تصميم جدي گرفتم تو هم بايد کمکم کني،گفت:باشه،گفتم:با هم بخونيم اگه يکيکمون قبول شد اون ادامه ميده تا سال بعدش که اون يکيمون قبول بشه يک سال وقت هست ،اگه هر دومون قبول شديم تو ادامه ميدي چون دارم ميبينم که به رشتت خيلي علاقه نشون ميدي،سکوت کرد بخاطر حرفم که حاضرم بکشم کنار بخاطر اون،بهم گفت:تو اگه بخوني قبول ميشي چون باهوشي.:104:
چند روز پيش هم بهش گفتم:آپارتمانهاي تعاوني اداره ميگن داره تتموم ميشه اکثر خانمها هم عضو بودن حتي مجردها،بهم گفت:خوب تا حالا چقدر پول ريختن؟گفتم:تقريبا 16 يا 17 ميليون که يه مقداريش هم بصورت وام بوده،گفت:خوب تو هم عضو شو،گفتم:آخه نميشه چون براي اعضا بعدي وام تعلق نميگيره تازه بايد پول رو يه جا نقد بدي،و ديگه اينکه فکر نميکنم جاي خالي براي عضو جديد داشته باشن،سکوت کرد و يهو با خنده و شوخي بهم گفت:اگه خونه داشتي خونه رو به نام من ميکردي؟منم بلافاصله بدون اينکه فکر بکنم گفتم:آره چرا که نه؟سکوت کرد و البته سکوتي از روي رضايت که انگار تو امتحانش قبول شده باشم.:227:
:305::325:تصميم گرفتم يه ماهي رو که با خودم قرار گذاشتم تا سعي کنم اختلافاتمون با خوبي حل بشه نه با دعوا،يه ماه رمضان رو هم تمديد کنم اميدوارم که خدا کمکم کنه تا بتونم و البته با دعا و کمک شما دوستان......:323:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
خیلی خوشحال شدم از شنیدن این خبرای خوش. حالا اگه یکی از شما بپرسه چیکار کردی که همسرت داره پالس مثبت میفرسته ، جوابش غیراز اینه که سعی کردم پالس مثبت بفرستم و اونم داره جواب میده. در خالت عادی همیشه :
جواب خوبی، خوبیه.
ولی من اگه جای همسرتون بودم هیچوقت ماشینو بهتون نمی دادم . .
.
.
چرا؟
معلومه دیگه روزی چند بار بخوای بندازیش این ور و اون ور دیگه چیزی ازش نمی مونه!!!!! حتی اگه پارکینگ خونه و اداره باشه.:D
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می جان عزیز
خوشحالم که بالاخره راهت رو پیدا کردی
بعد از 25 صفحه و با 244 پست بالاخره پست 245 رو دیدم:104::43::104:
:
وقتی قفلی عوض بشه کلید اون قفل هم عوض میشه
:72:
ببین وقتی رفتار و لحن گفتار شما عوض شده شوهرت هم تغییر کرده
شوهرت مرد خوب و نجیبی هست داری کم کم غلقش رو دست می گیری ها :227:
عزیزم هرچه بیشتر و بدون انتظار و چشم داشت عشق بدهیم عشق بیشتری نیز می گیریم .:46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مي مي
دوستان سلام:72::43:
وقتي تو ماموريت بود
==تغییر قفل==
و يکي دو بار بهش گفتم تنها اومدم خونه مامان اينا و
کسي نبود بياد دنبالم و
ازش خواستم تا اجازه بده ماشين رو بردارم .
>>> مردها تمایل دارند که به طور واضح ازشون درخواست بشه نه در لفافه و غیر مستقیم---کاری که می می کرد---(تغییر قفل)<<<
** تغییر کلید**
موافقت کرد
@@@@@
==تغییر قفل==
وقتي ديد مشکلي پيش نيومده
>>> احتمالا مشکلهای کوچکی پیش اومده که شما خودت حلشون کردی--مردها تمایل دارند زنشون زیادی ناز نازی نباشه و از پس مشکلات کوچک بربیاد(تغییرقفل)<<<
** تغییر کلید**
نگرانيش کمتر شد
طوري که ديگه يکي دو روزيه وقتي ميرسم اداره بهش زنگ نميزنم که سلامت رسيدم
@@@@@
==تغییر قفل==
رفتيم براش يه کتاب تست خريديم و بعد از خريد بهش گفتم:اميدوارم اين کتاب عامل خير بشه تا
تو انشالله قبول بشي ،
>>> اهمیت دادن یه شوهر (تغییر قفل)<<<
** تغییر کلید**
کلي خوشحال شد و تشکر کرد
@@@@@
==تغییر قفل==
اگه هر دومون قبول شديم تو ادامه ميدي چون دارم ميبينم که به رشتت خيلي علاقه نشون ميدي،
>>> ارزش دادن به شوهر و حفظ غرور مردونه اش (تغییر قفل)<<<
** تغییر کلید**
سکوت کرد
@@@@@
==تغییر قفل==
بخاطر حرفم که حاضرم بکشم کنار بخاطر اون
>>> مهربانی کردن به همسر---مردها عاشق اینجور محبت ها و مهربونی های ما زنها هستند---(تغییر قفل)<<<
** تغییر کلید**
بهم گفت:تو اگه بخوني قبول ميشي چون
باهوشي.:104:
@@@@@
==تغییر قفل==
گفت:اگه خونه داشتي خونه رو به نام من ميکردي؟
منم بلافاصله بدون اينکه فکر بکنم گفتم:آره چرا که نه؟
>>> با زیرکی زنانه بدون جبهه گرفتن تاکید بر ما بودن و من و تو اهمیتی نداره (تغییر قفل)<<<
** تغییر کلید**
سکوت کرد و البته سکوتي از روي رضايت
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می عزیز
خوشحالم که کم کم داری سیاست درست برخورد کردن رو بلد می شی. اگه این پستهای آخرتو با اون پستهایی که به چکنم چکنم افتاده بودی مقایسه کنی یه جایزه باید به خودت بدی!:104:
مطمئنم روز بروز هم بهتر می شی و زندگیت بهتر و بهتر هم میشه. فقط ذره ذره و قطره چکونی برو جلو تا یه روز ببینی نه از می می نالان و غصه دار خبریه نه از شوهر عصبانی و خسیس!
ما رو هم دعا کن خانم گل!
:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
از همتون ممنونم،واقعا ممنون،نميدونم چه جوري از تک تکتون تشکر کنم بخصوص از مدير همدردي عزيز که باعث شد تا دوستان خوبي چون شما پيدا کنم:72::43:
بايد بگم اينها تجربيات خوبيه ولي من هنوز ترس تو وجودمه،اينها وقتي اتفاق افتاده که با هم خوبيم ولي ميترسم وقتي اختلاف سليقه اي پيش بياد بازم همون تجربيات قبلي تکرار بشه،راستش ميترسم اون موقع بازم نتونم خودم رو جمع و جور کنم و باز اينطور نشه که بجاي اينکه ابرو رو درست کنم بزنم چشمش رو هم دربيارم،ولي خوب با اينکه ترس تو وجودمه ازطرف ديگه از افکار منفي و حس اينکه ميخواد اتفاق بدي بيفته خسته شدم،خسته شدم اينقدر خود خوري کردم،ولش کن هر چي ميخواد تو آينده پيش بياد بياد من چرا از الان خودم رو نابود کنم،زندگي من مال خودمه و قرار نيست مثل زندگي خواهرم بشه و براي اين کار هم بايد تلاش کنم.:303:
واما در مورد دوستان خوبم:اولا اينکه اين حرفها به معني اين نيست که من حرفام تموم شده و قراره اين تايپيک قفل بشه پس هنوز هم منتظر دستان سبز و گرم شما هستم.:325:
دو م اينکه:آقاي بي بي دست شما درد نکنه،حالا من راننده بدي هستم ها؟:302:بايد بگم اين خصوصيت همسرم که نسبت به خيلي چيزها گير ميده و سخت گيره باعث شده تو بعضي چيزها به نفع من بشه يکي همين رانندگي که خدا رو شکر تا حالا نه خلافي کردم و نه ماشين جايي خورده و تا حالا هم خوب از عهده اش براومدم بخاطر همينه که اعتماد شوهرم رو به خودم جلب کردم،کافي بود يه بار دست از پا خطا کنم که ديگه حرفاش بود که رو سرم خراب ميشد و ديگه هم ماشين رو بهم نميداد تا آخر عمر،با اينکه اين کاراش خيلي موقع ها اعتماد به نفسم رو ازم ميگرفت ولي سعي کردم و ميکنم که ترس رو از خودم دور کنم و با انجام کارهايي که نميتونم و يا برام سخته اعتماد به نفسم رو بيشتر کنم،مثلا من شنا اصلا بلد نبودم ولي با دوره هاي آموزشي که برامون گذاشته بودن نه تنها ياد گرفتم بلکه جلوتر از خيلي از همکارام شدم و همسرم هم در جريانش بود،حالا اين کارا باعث شده خودم رو دست کم نگيرم من اگه اون کارا که برام يه روز آرزو بود تونستم انجام بدم و ياد بگيرم با کمک خداي خوبم و راهنماييهاي شما دوستان و اراده خودم انشالله براي قدمهاي بعدي هم بيشتر تلاش ميکنم و خواهم توانست.:310:
از همه دوستان ممنونم،از شما بالهاي صداقت عزيز هم ممنونم که اينطور حرفها و کاراي منو واضح و روشن برام تشريح کرديد راستش وقتي اينجور بهم توضيح داديد تازه فهميدم که چقدر پيشرفت کردم پس اينجاست که بايد بگم : آفرين به خودم:104::104::104::104:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می عزیزم:46::46::46::104::43:
افرین افرین افرین خانومی دیدی گفتم درست میشه فقط باید درست رفتار کنی باورکن خیلی خوشحال شدم :227:و از صمیم قلب واست بهترینارو میخوام مطمئنم که تایپیکای ناراحتیت دیگه تکرار نمیشه و از این به بد فقط خوشحالیته که اینجا نوشته میشه صبور باشو از خدا بخواه که راه گذشته رو دیگه تکرار نکنی موفق باشی خانوم:104::43:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
ممنونم عزيزم
صباي عزيزم بايد بگم مشکلات مطمئنا پيش خواهد آمد و مطمئنا هميشه نميشه شاد بود و همه چيز بر وفق مراد باشه،من دلم ميخواد مشکلات حل بشه نه اينکه اختلاف سليقه نداشته باشيم چون ميدونم محاله که بشه،مطئنم يه روز باز دلم ميگيره و باز ناراحت و پکر خواهم شد و اون موقع باز نياز به همدردي تون و راهنماييهاتون دارم ولي دلم ميخواد رفته رفته طوري بشه که اختلاف عقيده،سليقه و يا نظرامون به دعوا ختم نشه و کتک کاري و حرفهاي ناسزا به همرا نداشته باشه،زندگي زناشويي پر از سختيهاي جورواجوره و دلم ميخواد از هر جهت از شوهرم مطمئن باشم اون موقع سختيها برام قابل تحمل خواهد بود.من دارم تلاش ميکنم که فعلا 3 تا چيز تو همسرم کم رنگ بشه:1- بد عصباني شدنش که منجر به کتک کاري و فحشهاي ناسزا دادن ميشد.2- حساسيت بي مورد نسبت به بعضي چيزها.3- آگاه شدن به نيازهام و به قولي يه کم دست و دلبازي به خرج دادن براي من
و اما در مورد خوردم:1- زمان بوجود آمدن اختلاف سليقه تحمل داشته باشم نه خودم حرکت غير عادي بکنم و نه زمينه رو براي ايجاد دعوا فراهم کنم يعني در حين خونسرد بودن مانع عصبانيت همسرم بشم وتا دعوايي پيش نياد و دنبال فرصت مناسب براي گفتن نظر و عقيده ام باشم و جرات مند بودن رو با شيوه مناسب تو خودم تقويت کنم.
2- اگه انتظاري از همسرم دارم يا داشتم که برآورده نکرد دنبال شيوه صحيح بيانش باشم بدون اينکه پلهاي پشت سرم رو خراب کنم و همه کارايي که برام کرده ناديده بگيرم و به شيوه اي صحيح واضح و روشن انتظارم رو بگم.
واما:مهم ترين چيزي که دلم ميخواد حل بشه ،بعد از دعواست که حق رو به خودش نده و قهر نکنه و منتظر نشه تا فقط من براي آشتي جلو برم و منم شيوه مناسب رفتار رو تو اون موقع انجام بدم تا به اين عادات نکنه که با داد و بيداد ميتونه کاراش رو پيش ببره،و گذشت کردن و تحمل کردن رو کم کم بتونه ياد بگيره و تو رفتاراش به کار ببره و ياد بگيره که معذرت خواهي بکنه.
اميدوارم و از خدا ميخوام به حق اين ماه مبارکش کمکم کنه يا بهتره بگم به هممون کمک کنه،آمين....
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز، راستش این چند وقته خودم خیلی گرفتار بودم و نتونسته بودم که نوشته هات رو درست و حسابی بخونم! خوشحالم از اینکه می بینم بالاخره پشتکار و پیگیریهات داره نتیجه میده! و برای همین بهت تبریک میگم!:46::227::227::227:
راستی می می خانومی شما هنوز اون مشاوره ها رو میری؟ یعنی پیش همون خانوم مشاوره ای که یه مدت می رفتی؛ بازم ادامه میدی؟
در ضمن ورود ماه مبارک رمضان رو هم به شما و خانواده ی محترمتون هم تبریک می گم و ازت می خوام اگر توی این ماه وصل شدی به اون بالا بالاها یادی هم از من و همه ی بچه های تالار بکنی!:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام،ممنونم عزيزم:46:،من حقير رو سياه اگه دعاهام پيش خدا قبول باشه،چشم حتما،بهتره همه اعضاي خانواده بزرگ تالار براي هم دعا کنيم و اميدوارم براي همه برآورده بشه و به حق اين ماه مبارک مشکلات همه مردم و بخصوص اعضاي تالار حل بشه،منم محتاج دعاهاتون هستم.:323:
اما عزيزم راجع به مشاور بايد بگم فعلا نه،چون حس ميکنم بهتره تا همين جا چيزهايي که گفته عمل کنم،حس ميکنم مثل فردي هستم که فقط بهم تزريق شده و از اون اندوخته هام کمتر استفاده کردم،خيلي از حرفهاي مشاور تکراريه يا بهتر بگم مشاور ازم ميخواست تا انجامش بدم و جلسه بعدش هم ازم ميپرسيد ولي من بيشتر عادت کرده بودم اون برام حل کنه و آستين همت رو بالا نزده بودم،تصميم گرفتم يه مدت کارايي که شما دوستان توصيه کرديد و مشاور راهنمايم کرد رو انجام بدم و ببينم چقدر پيشرفت ميکنم،تصميم گرفتم تا:1- تا حد ممکن افکار منفي رو دور بريزم،حتي شده بعضي وقتها به ناگاه ياد ناراحتي هام ميفتم يا اينکه انتظاري از طرف همسرم برآورده نميشه به هيچ وجه ناراحت نشدم و افکار منفي رو هم دور ريختم،ميخوام با توجه به قانون جاذبه اي که گفتيد انرژي مثبت رو تو خودم تقويت کنم تا اتفاقات خوب هم برام پيش بياد،دارم رو خودم تمرين ميکنم و بعد هر وقت لازم شد برم پيش مشاور،البته خدايي ناکرده نه به معني اينکه اتفاق بدي بيفته بعد برم نه بلکه براي راهنمايي بيشتر در جهت بهتر عمل کردنم.:303:
ميخوام هر طور شده مدت زماني رو که با خودم عهد کردم تا بدون دعوا و مرافعه به سر برسونم رو انجام بدم و اگه تونستم موفق بشم،اينطوري کم کم بعدهاي ديگه خودم و همسرم رو بشناسم و خوبهاش رو تقويت و بدهاش رو کم کم کمرنگ کنم،ميخوام سعي کنم همونطور که مشاور گفت رعايت کنم تا ببينم همسرم بهتر خواد شد و زندگيمون کمتر دچار تنش ميشه يا نه؟ به قول مشاورنسبت به قبل سعي ميکنم شادتر باشم ميخندم بلند و بلند طوري که همسرم از خنده هام شاد ميشه اون باورش نميشه که من اينطور براي چيز خنده داري واکنش نشون بدم و از ته دل بخندم،وقتي ناراحت ميشم اول آرومم و بعد سعي ميکنم که بجا ناراحتيم رو بهش بگم،اگه اون ناراحت ميشه اول اينکه من سکوت ميکنم و بعد سعي نميکنم براي خودم دليل بتراشم چون متوجه شده بودم که اون موقع بدتر ميشد ،حرفش رو قبول ميکنم و بعد حرفم رو بهش ميزنم،البته نماند حس ميکنم اون هم داره تلاشش رو ميکنه ،مثلا سر دعوت کردن خانواده ها براي افطار وقتي ميبينه که با هم کلي بايد تو سختي بيفتيم و البته از طرفي وقتي ازم پرسيد که مثلا دادش کوچيکت پارسال ما رو دعوت نکردن و من بهش گفتم:آخه مامانم بهش ميگفت:شم تازه زندگي تشکيل داديد براي چي تو زحمت بيفتيد،گفت:آخه ميدوني اگه دعوت نکنيم فاميلهاي ما با کنابيه با آدم حرف ميزنن که من جوابي ندادم و سکوت کردم و گفبعد گفتم باز هر جور خودت صلاح ميدوني،دو سه ساعتي گذشت و بعد بهم گفت:ميدوني مي مي فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم ما هم دعوت نکنيم و تو هم راحت ميشي و تازه به نظرم دعوت نکنيم همچين بد نميشه؟منم گفتم:هر جور تو صلاح ميدوني گفت:پس تصويب شد دعوت نکنيم.
البته من هنوز دو دلم چون ميترسم چيزي به همسرم بگن و بعد اون ناراحتيش رو رو من خالي کنه و از طرفي با پدرش هم قهره و من ميخوام تا با اين دعوت اگه شد آشتيشون بدم که البته بعيد ميدونم ولي نميخوام اين طولاني شدن قهر رو از چشم من ببينن براي همين بهش پيشنهاد دعوت رو خواهم داد.:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
خوشحالم که می بینم هدفت رو پیدا کردی و برای رسیدن به این هدف داری تمام سعیت رو می کنی!:227::227:
فقط برات آرزوی شادکامی و موفقیت دارم و البته خواستم یه چیز جدیدی رو که تازگی ها از سخنرانی های آقای دکتر فرهنگ یاد گرفتم به نام تکنیک ذهنی که می گفت این تکنیک در کنار کار عملی و تلاشی که شما عملا انجام می دید فوق العاده ست! یعنی شما هر روز قبل از خواب اون اتفاقات خوبی رو که دوست دارید در آینده اتفاق بیافته رو تصور می کنید، یعنی مثلا " یه خانوم یا آقایی که می خواد و دوست داره که دانشگاه قبول بشه؟! این آقا یا خانوم در کنار تست زدن ها و مطالعه و کلاس کنکورهایی که میره، سعی کنه هر روز قبل از خواب به این فکر کنه که دانشگاه قبول شده، روز بعد به این فکر کنه که توی حیاط دانشگاه و روز بعد به این فکر کنه که الان داره از استاد یه سوال می پرسه، یعنی خودش رو در موقعیت های مختلف از اون چیزی که دوست داره براش اتفاق بیافته تصور میکنه تا واقعا در کنار تلاش های عملیش براش اتفاق بیافته!
من خودم چند ورزیه که دارم روی یه موضوعی که دوست داریم با همسرم در آینده اتفاق بیافته، تمرکز کرده ام؛ گفتم شاید این موضوع هم بتونه کمکت کنه!:82:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دل عزيز ممنون و از پيشنهادت ممنونم.:46::43:
و در ضمن تو اداره که داشتم نوشته ات رو ميخوندم با ديدن عکس فنجان چاي دل ضعفه گرفتم،آخه بابا فکر نميکني روزه ايم و با ديدن اون بيشتر ضعف ميکنيم....:311::311::311::311:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
خوب گلم من خودم هم توی شرکتم و دارم ضعم میرم! :311::311:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می جان
عجب چه این تاپیک با سرعت جلو رفت ما نبودیم.... :310:
همان طور که مشخصه شما در زندگی به یک شناخت درمانی دست زده اید که با کمک اعضاء موفق هم بوده اید تبریک میگم.
در واقع عوض حل مشکل ظاهری به تغییر باورها و افکار غلط خود و همسرتون پرداختید امیدوارم پیش از پیش موفق بوده و باشید
یاد جمله ای افتادم::
برای اینکه رابطه ای سالمی بین زن و شوهر برقرار شود مرد باید "کر" باشد و زن باید "لال"!! :311:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
!:82:
دل عزیز و نازنین ، روزه خواری در ملاء عام همدردی :311: ................:327:............:311:
اینم از باب شوخی برای تغییر ذائقه تاپیک به میمنت تغییرات خوب می می عزیز .
خوشحالم می می جان:310:
.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستاي خوبم سلام،ممنونم همسفراي خوبم که تو تنهايي ها و غمهام و البته تو شاديهام پا به پام اومديد و کمکم کرديد و ميکنيد.:43::46:
اگه خاطرتون باشه با همسرم توافق کرديم که مهموني براي افطاري نديم چه خانواده من و چه اون و من هم راضي بودم ولي باز دودل بودم،ديشب حرفش رو خودش انداخت وسط و گفت:پس قرار شد افطاري کسي رو دعوت نکنيم ديگه،گفتم:راستش من دلم ميخواد دعوت کنيم،نميخوام تو بخاطر دعوت نکردن ناراحت بشي و از طرفي ميخواستم اين افطاري بهانه اي بشه که تو با پدرت آشتي کني،گفت: من خودم گفتم مهمون دعوت نکنيم پس ناراحت نميشم،از طرف ديگه بابام رو دعوت هم بکنيم نمياد،و ديگه اينکه ميدوني چقدر مهموني دادن دردسره؟مهموني براي 14 نفر اون هم دو بار،ساعت 9 بيان خونمون کي بخورن؟تا کي تو همه چيز رو جمع و جور کني؟باور کن تا ساعت 1 نصف شب هم نميتوني جمع و جور کني،مطمئنم نميتوني با دهن روزه از عهده اين همه مهمون بر بياي،باور کن از پا ميفتي،به اين و اون نگاه نکن خواهرها و زن دادش من که الان بيکارن و زن داداش هاي تو هم که همينطور و اين وسط تو خيلي بي چاره ميشي و درست نيست مهمون دعوت کنيم،گفتم:باز هر جور تو صلاح ميدوني،من مهموني دادن رو دوست دارم ولي خوب تو هم راست ميگي مهموني دادن اون هم ماه رمضون سخته،گفت:بعد از ماه رمضون دعوتشون ميکنيم و تازه با هر کي که فکر ميکني رو در وايستي داري ميتونيم نريم و بهانه اش رو هم اينجوري مياريم که جاي ديگه دعوت بوديم،باشه؟گفتم:باشه.:)
بعد از چند دقيقه اومدم کنارش بوسيدمش و بعد بهش گفتم:ممنونم بابت همه چيز،تعجب کرد و گفت:بابت چي؟خنديد و گفت:بخاطر اينکه ماشين رو بهت دادم؟گفتم:اون که جز کوچيکي از اونهمه چيزهايه که برام کردي،تو خوبي و بخاطر همه کارهايي که برام کردي ممنونم.لوس شد و گفت:منظورت اينه که خرت شدم و غلام حلقه به گوشت شدم و بخاطر اين تشکر ميکني؟:311:گفتم:جدي ميگم و اين حرفها رو نزن واقعا دوستت دارم اون هم خيلي زياد،گفت:خوب منم دوستت دارم،من اگه باهات راه اومدم و کمکت ميکنم بخاطر اينه که خودت خوب شدي،اگه تو خوب باشي و دختر خوبي باشي و به حرفهام گوش بدي منم خوب ميشم ولي اگه اذيت بکني من ناراحت و عصباني ميشم و منم اذيت ميکنم،خنديدم و گفتم:من ميخوام اذيتت کنم ولي تو نبايد منو اذيت کني،گفت:اينجور اذيتها خوبه ولي طور ديگه نه که باعث دلخوري بشه،بوسيدمش و گفتم:ok و ...:227:
خيلي خوشحال شدم که بالاخره درک کرد که مهموني دان تو اين وضعيت از توانايي من الان خارجه و اين درست نيست که من هم پا به پاي ديگران اين کار رو انجام بدم و فکر ميکنم اگه کسي دلخور شد همسرم با اتمام حجتي که با من کرد بتونه از من دفاع بکنه.:323:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
مي مي جان اميدوارم هميشه و هميشه اين دقتي رو كه داري در حركات و سخنانت واسه بهتر شدن زندگيت ميكني حفظ كني و شاديتون روز به روز پر رنگ تر بشه
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان ميشه پستي رو که براي fati.147 با عنوان "رابطه صحيح زناشويي" نوشتم بخونيد و نظرتون رو راجع به نگرانيم بگيد؟:303:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
يه چيز ديگه هم ميخواستم بپرسم تا راهنماييم کنيد::325:
به نظرتون اينکه منو و يا همسرم هر روز از اداره با هم تماس تلفني ميگيريم براي روابطمون خوبه يا اينکه ديگه زياده از حد شورش در مياد و زود براي هم عادي و تکراري ميشيم،و ممکنه دل همديگر رو بزنيم؟خوبه زيادي بهم نچسبيم و تند و تند از هم ياد نکنيم يا اين کاري که ميکنيم ما رو بيشتر به عادت ميده و زمينه دوست داشتن بيشتر رو فراهم ميکنه؟اين رو هم بگم من دوست دارم دلمون براي هم تنگ بشه و فکر ميکنم اين کارمون لااقل از طرف من و از طرف همسرم نميدونم يه جور عادت شده نه از روي دل تنگي، خودم دوست ندارم ولي چون همسرم اگه يه روز از اداره با هم حرف نزنيم يا وقتي ميره ماموريت هر سه چهار ساعت يه بار باهم حرف نزنيم خيلي ناراحت ميشه و ميگه داري منو فراموش ميکني و دارم برات عادي ميشم،ديگه دلت برام تنگ نميشه.بخاطر اين انجام ميدم،شما نظرتون چيه؟آيا فعلا اول زندگيه و بعد از يه مدت از زندگي مشترک عادي ميشه و نگران اين موضوع هم نباشم؟:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزیزم، مهم اینه که شما و همسرتون به این قضیه چه جوری نگاه کنید و چه جوری با این قضیه برخورد کنید!
مثلا من فکر می کنم از دید همسرت این زنگ زدن ها نشونه ی محبت و دلتنگی هست؛ اما شما به این قضیه به شکل یه عادت داری نگاه می کنی!!!!!!!!!
پس اگر شما هم سعی کنی که دیدت رو نسبت به این قضیه عوض کنی یعنی موقعی که همسرت زنگ میزنه سعی کنی با گشت و گذار توی اینترنت مطلب جدیدی یا موضوعی که هم سرگرم کننده باشه هم علاقه ی همسرت رو لحاظ کرده باشی که براش جذاب باشه، و هر چند روز یکبار پشت تلفن براش تعریف کنی یا جکی، حرف تازه ای یا اصلا بعضی موقع ها فقط چند تا جمله ی پرمحبت بهش بگی و بعدش قطع کنی به بهانه ای کاری؛ اون وقت مطمئن باش که این تلفنی صحبت کردن ها نه باعث میشه برای هم تکراری بشید نه عادی میشه!
ولی یه نکته ای که هست اینه که وقت زیادی رو به حرفهایی که می دونید اگر یه مقدار روش تمرکز کنید ممکنه به جاهای باریک کشیده بشه؛ اختصاص ندید خیلی بهتره!
به قولی تعادل رو همیشه حفظ کنید:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام خانومی :46::46::46:
خیلی خوشحالم دیدی خانومی اگه به حرف بچه ها گوش کنی و با ارامش رفتار کنی درست میشه خدارو شکر موفق باشی :46::43::104:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام،يه سوال::325:
من و همسرم تو آسانسور هستيم يکي از اعضاي آپارتمان که آقاست وارد آسانسور ميشه و سلام ميده،شوهرم جواب ميده و منم آروم در حاليکه سرمو انداختم پايين جواب سلام رو ميدم،بعد اينکه من به اداره ميرسم شوهرم اس.ام.اس ميزنه که چون به مرد سلام کردي من عصباني شدم،عکس العمل من بايد چه جوري باشه؟آيا اين نشونه اين نيست که اون حساسه و متعصب هم هست؟ولي به خودش که ميرسه اينجوري نيست چون اون مرده و غيرتي شدن براي زن نيست،به نظرتون چه جور بايد برخورد کنم؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
لازم نبود شما جواب سلام بدی ، چون یک نفر جواب میداد کافی بود ( از نظر شرع ) و همسر شما جواب داده .
این رو از متعصب بودنش ندون از علاقه ای که به شما داره بدون ، بعضی از مردا از شدت علاقه به همسرشون غیرت شدید به خرج میدن .
به نظر من موضوع مهمی نیست ، بگو نمیدونستم ناراحتت می کنه ، خوشحالم که اینو فهمیدم که اینجوری دوست نداری . حق با شماست شما که جواب دادی کافی بود . و دیگه ادامه نده حتی اگه اون بد و بیراه گفت . پاسخ به بد بیراه نده و سکوت کن .
.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
فرشته جان با همين مضمون براش اس.ام.اس زدم و بهش هم گفتم که چون نميتونم زنگ بزنم براش اس.ام.اس ميزنم که بعدا گير نده چرا زنگ نزدي اميدوارم جواب بده....
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
زنگ زدم به گوشيش البته از اداره و چيزي رو بهانه کردم تا ازش بپرسم،برخوردش خوب بود فکر کنم نظر فرشته جان خوب افاقه کرد،ممنونم فرشته مهربانم،راستش خودم خيلي ناراحت بودم و عصباني ولي وقتي فرشته جان نظر داد آروم شدم و درست فکر کردم و با آرامش برخورد کردم :303:و گرنه به قول فرشته جان يه چيز به اين کوچيکي ميخواست تبديل به يه دعوا بشه به همين راحتي:324:،فکر ميکنم اين کار من يه جوري به اون هم کمک ميکنه تا راحت تر براي اشتباهاتش معذرت خواهي بکنه و جبهه نگيره و البته حس کنه من تغيير کردم و اون هم درصدد بربياد که تغيير کنه،فکر ميکنم من جزو آدمهايي بودم که به راحتي زير بار اشتباهات انجام داده نميره و هي براي ديگران توجيه مياره و همين ميشه که همسرم بيشتر کفري ميشه:97:،بايد ياد بگيرم تو مسائلي که پيش مياد موقعي که تقصير منه بجا رفتار کنم و قبول کنم اشتباه کردم و اگه نه اشتباه از من نبود به زور نخوام اون لحظه همسرم بفهمه اشتباه کرده،با اينکه برام اينکارا سخته و حس ميکنم يه جورايي به غرورم بر ميخوره ولي بايد کم کم راحت درست برخورد کردن با مشکلات رو ياد بگيرم و البته نظر و حرف خودم رو هم بزنم،فکر ميکنم بتونم خوب پيشرفت کنم،البته با وجود دوستان گلي چون شما:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان سلام:43::72:
خيلي وقته مطلبي ننوشتم نه اينکه به تالار سر نميزنم نه،چيزي ننوشتم،شما هم که پاک منو فراموش کرديد،البته گله اي نيست،با اينهمه تايپيکهايي که هست،کمتر پيش مياد همه به ياد بمونن،اومدم تا بهتون خبر بدم خوبم،اوضاع کما بيش خوبه نه اينکه عالي باشه و دعوايي نکرده باشيم ولي فکر ميکنم بهتر از قبله،در مورد اون موضوع آخري که گذشت راستش فرشته جان من فکر کردم که با اس.ام.اس موضوع تموم شده ولي همسرم نگو منتظر بوده تا حضورا از خدمتشون عذر خواهي کنم و اون شد يه دعوا و بهش هم بدجورب برخورده بود که چرا به يه مرد غريبه سلام دادم :324:ولي خوب فقط ميدونيد قبول داره که هميشه تند ميره و زود و اون هم بد جور جوش مياره:316:،خيلي حرفها دارم براي گفتن ولي نميدونم چطور بگم و از کجا بگم؟فقط اينو بگم دارم تمام تلاشم رو ميکنم تا زندگيم بهتر بشه و البته همسرم هم سعي ميکنه به خودش مسلط تر باشه و من تا اتفاقي ميفته و ميبينم زود جوش مياره سعي ميکنم بهش يادآوري کنم که نيازي نبود اينقدر تند برخورد کنه چه در مورد خودم و البته ديگران،قبلا وقتي در اين مورد باهاش حرف ميزدم فقط دليل خودش رو براي عصبانيت قبول ميکرد ولي يکي دوباري وقتي باهاش حرف زدم به زبون که نه ولي حس کردم قبول کرده که نبايد اونجوري تند برخورد ميکرد البته اين بيشتر راجع به ديگران صدق ميکنه و در مورد خودم بيشتر کار و حرفاي خودش رو توجيه ميکنه و قبول داره که اميدوارم بهتر بشه،من انتظاري ندارم يهويي تغيير کنه چون خودم هنوز تغيير نکردم ولي خوب اعتراف ميکنم يه جاهايي کم ميارم و دلم ميخواد اين زندگي رو بذارم و برم،البته بهتون بگم چند وقت پيش وقتي به ياد گذشته افتاديم و با هم حرف ميزديم بهم گفت:چه روزاي بدي بود دائم با هم دعوا ميکرديم و بعد گفت:شرمنده که اون جوري باهات دعوا ميکردم و ميزدمت،البته تو هم مقصر بودي ولي نميدونم چرا اون کارا رو ميکردم؟و بعد بهم گفت:الان بهتر شدم نه؟گفتم:آره خيلي بهتر شدي اونهم بخاطر اينکه تونستي بيشتر به خودت مسلط بشي.:46::43:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
مي مي جان با صبر و درست عمل كردن خوشبختي در انتظار ماست
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
خیلی برات خوشحالم عزیزم موفق باشی:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
براي کسايي که همسراشون مثل همسر منه بايد بگم يه چيزي رو لااقل مطمئن شدم،تو برخورد با همسرم :305:; اول درايت و درايت و درايت،دوم:حرف و عمل به موقع بعد از تفکر درست،سوم: محبت، چهارمي: باج بي خود ندادن،و در آخر: صبر وصبر وصبر و گذشت
من در مورد اولي سعي ميکنم و فکر ميکنم بهتر از قبل شدم البته نه زياد،در مورددومي سخته ولي شدنيه و اين نياز به تجربيات زياد در زندگي زناشويي و البته سياست زنونه ميخواد که فکر ميکنم همه مطالب اينجا، حرف دوستان،مشاورم مفيد بود اونهم خيلي زياد،در مورد سومي فکر ميکنم بتونم از عهدش بر بيام البته گند هم ميکارم،در مورد چهارمي هنوز راه حلي پيدا نکردم چون وقتي ناراحت ميشه حس ميکنم نميتونم خوب منظورم رو برسونم و يه جورايي با محبت دوباره ام بهش باج ميدم و در واقع محبت بي جا بهش ميکنم و اما در مورد آخري همونطور که دوستان هم گفته بودن انجامش واقعا سخته و طاقت آدمايي مثل من هم کم ولي وقتي ميبينم يکي دو مورد با گذشت اين مدت حل شده افسوس ميخورم که چرا اونقدر سرش حرص ميخوردم.:302:
يه مدت هم هست که سعي ميکنم کمتر افکار منفي رو مزاحم ذهنم نکنم و سعي ميکنم سريع دور بريزمشون،اين هم سخته ولي ميشه.:104::227:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان سلام :43::72:
بازم بهتون احتياج دارم و ازتون کمک ميخوام:325:،همونطور که فهميديد شوهرم زيادي سخت گيره و سر چيزاي بي خود گير ميده،راستش خيلي موقع ها خسته ميشم و حس ميکنم زندگي ام مگه چقدر ميخواد طول بکشه که دائم تو کش و قوس بايد باشه،ديروز سر يه موضوع بي خود که بهم بد و بيره گفت از دستش ناراحت شدم و تا شب باهاش سر سنگين بودم و شب به بهانه اينکه چايي براي خودم ريختم براي اون هم ريختم و البته غرورش اجازه نميداد حرف بزنه منم که کنارش بودم و ديدم لام تا کام حرف نميزنه بهش گفتم:مغرور و از خود راضي. که با مشت به پام زد و گفت:ساکت شو ببينم گفتم:دروغ ميگم مگه؟تا حرف هم ميخواي بزني يا دست و پاش براي زدن ميجنبه يا زبونش براي فحش و بد و بيراه ،بلد نيستي که مثل آدم مثل من دو کلمه بي دعوا حرف بزني،گفتم:بگو ببينم تو چرا اخم کردي و براي من قيافه گرفتي؟گفت:خودت ميدوني؟گفتم:نه تو دليلي براي ناراحت شدن نداري من ناراحت شدم و حق هم داشتم که اونجوري کردي ولي تو چرا بايد ناراحت بشي؟گفت:اولا تو غلط بکني ناراحت بشي،منکه بهت گفتم نبايد از اين حرفام ناراحت بشي،ثانيا:بخاطر کاراي تو من ناراحت شدم.زدم زير گريه و گفتم:واقعا بين دوستت دارم گفتن و اين فحشها فرقي نيست که ميگي نبايد ناراحت بشي؟خودت من اگه اينجوري ميکردم چيکار ميکردي؟گفت:عصباني ميشدم ولي من با تو فرق دارم تو نبايد از کاراي من ناراحت بشي.:324:
خلاصه حرف با کمي دلخوري و شوخي تموم شد ولي من هنوز هم از اين کاراش ناراحتم که در هر دو صورت حق رو به خودش ميده و اينقدر خود بزرگ بينه که هيچ وقت جلو نخواهد آمد و اين منو کفري ميکنه و جالبه بعدش البته با شوخي بهم ميگه چون معذرت خواهي کردي باهات آشتي ميکنم ولي در صورتي که من اومده بودم تا باهاش حرف بزنم وگرنه از اون آدمهاييه که تا قيامت پا جلو نخواهد گذاشت.:302:
دومين چيزي که اعصابم رو به هم ميريزه اينه که فکر ميکنه چون مرده حق بعضي کارها رو داره و حق چک کردن من اينکه کجا بودم چيکار کردم يکي از اونهاست،نميدونم به نظرتون حق با اونه که تو اداره که با هم تماس ميگيريم يا وقتي خونه ميام بايد بهش بگم چي شد و کي زنگ زد و چه اتفاقاتي افتاد وگرنه روزگارم سياهه که چرا اون رو در جريان نذاشتم،يکي ديگه از اينها چک کردن هر روز موبايل منه اس.ام.اس هام،کي زنگ زد و کي زنگ نزد،و اگه به يکي زنگ زده باشم روزگارم سياهه که چرا با موبايل زنگ زدم به طرف و تلفن ثابتي پيدا نکردم که زنگ بزنم،ديشب که داشت موبايلم رو چک ميکرد بهش گفتم::305:به نظرم خيلي کار زشتيه که موبايلم رو چک ميکني ها،مگه من واسه تو رو چک ميکنم؟مثل اين ميمونه که تو وقتي از بيرون مياي من برم سراغ کت و شلوارت و اون ها رو بگردم؟داد زد و گفت:324::احمق به تو چي بگم؟بعدش ميگه چرا داد و بيداد ميکني و دست روم بلند ميکني،يعني چي اين حرفت؟مگه يه بار سر اين با هم دعوا نکرديم؟کي ميخواي بزرگ بشي؟من شوهرتم و تو هم شوهر کردي ميفهمي؟اين يعني که من حق دارم مراقبت باشم،چکت کنم،گفتم:اين کارت يعني که به من اطمينان نداري؟گفت:ده اگه ميخوستم موبايلت رو چک کنم و بهت شک داشتم جور ديگه اي ميکردم من شوهرتم و دوست دارم موبايلت رو نگاه کنم و بايد هم بدونم کي بهت زنگ زده و کي اس.ام.اس زده،تو هم هنوز تو دوران مجردي ات سير ميکني و خيلي چيزها رو نميتوني قبول کني،اين کار بده ولي براي ديگران نه براي زن و شوهر که هيچي براي پنهان کردن نبايد داشته باشن تو هم براي منو بردار و نگاه کن،وقتي آدم ناراحت ميشه که چيزي رو براش اس.ام.اس زدن يا کسي بهش زنگ زده که نميخواد شوهرش بدونه در غير اينصورت چه دليلي داره براي نارحت شدن که چرا من نگاه ميندازم؟
خسته شده بودم و هر چي من بحث ميکردم فايده نداشت تو کله اش هيچي نميره،فقط حرف خودش و کاراي خودش که توجيه بکنه.با اين که بعدش چيزي رو بهانه کردم براي شوخي و ايجاد خنده بين دوتامون ولي واقعا از دستش خسته ام.
ديروز که چافو دستش بود و داشت چيزي رو مي بريد و بعد يهو با شوخي و خنده گفت:واي کم مونده بود دستم رو ببره که با خنده و البته شوخي بهش گفتم:خوب شد چرا منو اينقدر اذيت ميکني هان؟که ناراحت شد که،تو آرزوي مرگ منو داري،تو از من متنفري و همين کينه و نفرتت از من باعث ميشه که منم از تو متنفر بشم.اون موضوع رو حل کردم و هر جوري بود بهش فهموندم که داره اشتباه ميکنه و من فقط شوخي کردم ولي راستش رو بخوايد همينطوره من دارم از همسرم متنفر ميشم:316:،اينجور موقع ها که به هيچ صراطي مستقيم نيست و حرف حرف خودشه و من هم مثل نوکر دست به سينه قبولش بکنم و کاري نکنم که به تيش قباش بربخوره، ارزوي مرگش رو ميکنم،آرزو ميکنم دو تا پاش عيبي پيدا کنه و نتونه ديگه وقتي دعوامون ميشه دست روم بلند کنه،به خودم لعنت ميفرستم که چرا اشتباه انتخاب کردم و چيکار بايد بکنم،چيکار؟:302:
مني که بيشتر بايد بسوزم و بسازم تا زندگي بکنم،دوستان خسته ام،دلم ميخواد از اينجا برم،از پيش همسرم برم هيچ کس رو نبينم خسته شدم از دستش ،دوستان اميدوارم تو اين وضعيت درکم کنيد،من دارم تمام تلاشم رو براي بهتر شدن زندگيم ميکنم ولي اين درسته که براي بعصضي چيزها که من هم حق دارم از اونها هم بگذرم که چي آقا بهش برنخوره،پس من چي؟اون کاملا تو اينجور مواد حق رو به خودش ميده و حرف هيچ کس رو هم قبول نميکنه و تنها ناراحتيه که براي من ميمونه،وقتي ميبينم که قرار نيست اين ديدگاهش عوض بشه پس چاره اي برام نميمونه که آرزوي مرگش رو بکنم تا از دستش خلاص بشم،نميخواستم دوباره ناراحتتون کنم ولي به غير از اينجا کجا هست که بشه بي هيچ نگراني به راحتي دغدغه هاتو بگي؟:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
به نظر من راه خوبی رو برای زدن حرفهات انتخاب کردی . نوشتن یک نامه برای گفتن حرفها خیلی می تونه تأثیر گذار باشه خصوصا اینکه نامه تو پر از امید دلگرمی برای همسرت بود من مطمئنم اگه اون اینقدر که تو میگی خوبه حتما این نامه واسش مهم خواهد بود .
اصلا هم به نظر من کار مسخره ای نیست و خیلی بهتر از اینه که همه ی حرفها و درد دلهامون و دلخوریها رو توی خودمون بریزیم تا جایی که خدای ناکرده به حد یک عکس العمل شدید و غیر قابل کنترل برسه .
موفق باشی عزیزم و برات آرزوی خوشبختی می کنم .:72:
برای من هم دعا کن
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
فکر کنم دوستان دارن کم کم منو فراموش ميکنن يا شايد هم فکر ميکنن زندگي من به خوشبختي ختم شد و کلاغ به خونش بالاخره رسيد.:(:47:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان خوب به تايپيک منم سر بزنين:316:،باور کنيد مشکلم هنوز حل نشده و احتياج به کمکتون دارم:325:،براتون آخرين بار نوشتم ولي کسي جوابي نداده:302:.چيکار کنم حرفهاي من،باورهاي من،اصول من تو کله اش نميره که نميره:160:،حرفي يا کاري رو به خودش حق ميده ولي به من که ميرسه چون اون مرده نبايد انجام داد:324:،مثلا:وقتي ظهر از اداره ميايم و من داره خوابم ميگيره يهو داد زد و يا صداي تلويزيون رو زياد کرد نبايد بگم کمش کن داشت خوابم ميگرفت چون به آقا برميخوره ولي من اتفاقي نفهميدم که داره خوابش ميگيره و باهاش آروم حرف زدم داد و بيداد که خوابم رو پروندي،حالا به نظرتون اين حس که فکر ميکنم تو خونش يه برده ام درسته يا نه؟:163:اين فقط يه مثال خيلي کوچيک بود و دلم ميخواست ميتونستم دونه به دونه اش رو بهتون بگم که چقدر حس ميکنم شخصيتم رو داره خورد ميکنه و همه اينها باعث ميشه تا فکر طلاق بياد تو ذهنم،من قراره يک عمر با اين مرد زندگي کنم؟کاراش دقيقا مثل يه بچه است و هنوز حس ميکنم بزرگ نشده.بذاريد يه چيز کلي بگم با توجه به خصوصياتي که داره من تو زندگي با اون هيچ اختياري ندارم هيچ،در مورد پولي که درميارم و ميرسه به دست اون تا علايقم و ناراحتي هام،دغدغه هام و هر کاري اگه به نفع من کرد نه بخاطر جبران خوبيهام بلکه از سر لطف و بخاطر اينکه تو اون مدت با اصول اون پيش رفتم هستش و اگه خطا کردم از همه اونها منع ميشم:مثلا خريد احتياجات،رفتن خونه پدر و مادر،تلويزيون ديدن،بيرون رفتن،اومدن دنبالم (البته من تو اداره سرويس داشتم ولي از وقتي قرار شد پولش رو خودمون بديم نذاشت برم بخاطر اينکه بايد پولش رو ميدادم و حاضر نشد بده،ميبينيد اين آدم چقدر خسيسه!!!:302:)و مجبور بشم خودم يه جوري بيام خونه و هزاران کار ديگه که اگه چپ بيفته ممکنه انجام بده:302:...
دوستان منتظر حرفاتونم[align=center]
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام
با اجازه ی همه ی پیشکسوت های تالار
ببین خانومی شما تا به حال هر کاری که همسرت کرده باهاش مدار کردی و کوتاه اومدی و نتیجه ای نگرفتی و روند همسرتون اونطور که من دارم میبینم روند خوبی نیست
شما قبل از اینکه به طلاق فکر کنید به راهی برای نشان دادن استقلال خودت در خانه فکر کن
شما بگو من از این ماه میخوام فلان قد از حقوقم رو برای مسائل شخصی خودم اختصاص بدم و هرچیزی که دلم میخواد بخرم بقیه حقوقم رو هم وارد زندگیم میکنم
میگی داد و بی داد میکنه و یا بی منطق بازی در میاره خوب بزار بکنه مگه الان فرقی کرده الانم با این همه مدارا همون کار و میکنه پس چراباید کوتاه بیایی
اگه گفت پس منم حقوقم رو قسمتی شو برای خودم خرج می کنم بگو بکن حقته همونطور که من حقمه
شما ضعیف برخورد کردی چرا هی بعد از هر دعوایی میری منت کشی بزار یک ماه قهر باشه بالاخره که چی باید بفهمه شما هم غرور داری و میتونی از خودت دفاع کنی
اگر هم دست روت بلند کرد بگو اگه یکبار دیگه روی من دست بلند کنی میرم و جای کبودی هامو پزشکی قانونی نشون میدم
انقدر از اینکه باهاش برخورد قاطع کنی نترس از این بدتر که نمیشه
شاید جنس حرفای من با بقیه فرق کنه ولی من مطمئنم که در برابر اینجور افراد هرچه بیشتر کوتاه بیایی اونا بیشتر اذیت میکنن
بزار بدونه شما هم برای خودت ارزش قائلی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
l مي مي جان سلام:72:
ببين خانم جان اصل اينه كه خودت چه تصيميمي براي زندگيت بگيري... هيچكس اينجا نمي تونه معجزه كنه كه رفتار همسرت درست شه...ايرادهاي ايشون محرز هست و به تمام معنا مردسالار هستند. حالا يا تو مي توني باهاش باشي يا نباشي. براي بودن معمولا به همون يه ذره پيشرفتي كه در مدت طولاني با رفتارت مي توني روش داشته باشي بايد قناعت كني و بپذيري همينه كه هست تا اينكه ايشا... ايشون پير شن و هورمون تستسترون خونشون كه پايين اومد تبديل به فردي مهربان و خانواده دوست بشن يا اينكه نخواي باهاش زندگي كني كه دراين صورت هم بايد از حالا همونجور كه دوستان گفتن يه پشتوانه براي خودت دست و پا كني و چون مي دونم اگه مستقيما مطرح كني همسرت قبول نمي كنه بايد يواشكي به يه بهانه اي اينكارو انجام بدي. بعد از اينكه از لحاظ مالي يه ذره خيالت راحت شد اونوقت بايد مشكلاتي كه پس از طلاق ممكنه برات پيش بياد رو درنظر بگيري و با شرايط الانت دو دو تا چهارتا كني و يه تصميم درست بگيري...
خود من معتقدم هويت آدم خيلي مهمه...ارزشمند بودن و اينكه به نظر و خواست آدم احترام گذاشته بشه. معمولا مي شنويم اقايون غرغرها و ناز كردن خانمها رو تحمل مي كنن اما شوهر شما برعكسه...
درنهايت خودت براي زندگيت بايد يه تصميم بگيري و اينو بدون! اينكه هي از ديگران بخواي بهت بگن چي درسته چي غلطه متزلزلت مي كنه. هركاري مي خواي بكني ثبات داشته باش...
با سپاس