RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
ممنونم بهار شادی عزیز. توروخدا برام دعا کنید. انقد این آدم زده تو ذوقم که همه ش چشام پره اشکه. آخه همه جام که نمیتونم گریه کنم. نمیدونم بعد این طلاق چی به سر زندگیم میاد. فقط دلم به خدا خوشه.همین
اگه اون بتونه زندگی خوبی برای زنش بسازه اونوقت من تا آخر عمرم میسوزم که ای داد بیداد پس چرا زندگی من اونجوری شد.
بیخیال .دیوونه شدم،مثل روانیا با خودم حرف میزنم.سر شما رم درد نیارم
از عمق وجودم آرزو میکنم هیچ دختری مثل من زندگیش اینجوری نشه:323:
از همه میخوام دعام کنن.ممنونم:72:
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مریم جان
لینک تاپیکی که بهت دادم در پست قبل رو همه پست هاش رو بخون از ابتدا.
خیلی به احیای شخصیت و عزت نفست کمک می کنه نوشته های اون تاپیک.
میدونم ناراحتی و قابل درکه اما یادت باشه اگر یک آدم در شان ما نباشه ، دلیل نمیشه که مشکل از ماست!
مشکل از اون کسیه که لیاقتش در حد ما نیست.
گاهی ما زندگی مشترک رو با زندگی مجردی اشتباه می گیریم.
انقدر فکر نکن بعد از طلاق (اگر اتفاق بیافته) تو بدبخت میشی و اون خوشبخت. کمی برای خودت ارزش و احترام و
عزت قائل باش! تو میتونی درس بزرگی بگیری از این تجربه تلخ اما گرانبها که اشتباهات قبلت رو تکرار نکنی.
یادت باشه حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست. خداوند در هر حضور حکمتی نهان کرده برای کمال ما.
خوش آن روزی که دریابیم حکمت این حضور رو. پس قوی باش. صبر و توکل کن با همه وجودت به خداوند.
نتیجه هر چی باشه به نفع تو هست چون توکلت به خداست.
:72:
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مریم عزیز
به اندازه ( و یا یه ذره بیشتر مثلا پنجاه و یکی و دو درصد )خودت تلاش کن برا ساختن این زندگی ، حتی اگه توانائیش رو داشته باشی ! اما پیوسته .
یعنی بجای اینکه سهم شما ازتلاش برا ساختن زندگی 70 به 30 باشه تو یه مقطع کوتاه ، سهم خودتون رو به
50 -52 برسون و در یه پریود زمانی چند ماهه.
این لینک رو هم مطالعه کن.
http://www.hamdardi.net/thread-16669.html
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
سلام جنابbaby . ممنونم که به تاپیک من هم سر زدین.
منظورتون رو دقیق متوجه نشدم،یعنی الان سهم تلاش من بیشتره و باید کمش کنم؟ درست متوجه شدم؟
میشه یه کم بیشتر برام توضیح بدین؟
چطور میتونم این کار رو بکنم؟
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مریم عزیز
همیشه تاپیک شما رو دنبال میکردم و شاهد تغییرات رفتاری شما بودم و اینکه چقدر مشتاق دوام زندگیتون بودید.
تلاش شما قابل تقدیره:104:
عزیزم به این فکر کن که یک نیمه سیب، کنار یک نیمه پرتقال هیچ وقت کامل قرینه قرار نمیگیره.
اگر روزی بر فرض و احتمال شما همسرتون رو کنار زنی خوشبخت دیدید مطمئن باش نیمه خودش رو پیدا کرده.
ایراد از شما نیست تو این مدت همه تلاشت رو کردی که کنار نیمه خودت جا بگیری....
این مدت فقط صبر کن و به خودت استراحت فکری بده. مریم باید قوی بشه......
موفق باشی دوست عزیز:72:
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
ببین این ناراحتی ها طبیعیه....بعد یه مدت عادی می شه... منم اولا از نامزدم جدا شده بودم همینجور بودم..می گفتم اگه دستش تو دست کسی دیگه باشه من خود کشی می کنم! هی می گفتم خدایا منو از شر این زندگی خلاص کن...اما الان می گم خدایا از عمر او بکاه و بر عمر من بیفزا !!!!:))))))))) :227:
گریه بکن...اتفاقا جلو همه گریه کن( اعضای خونواده مثل مادر پدر) شوهرت بوده مرد و گریه کردن براش مانعی نداره..خیلی آروم تر می شی...خجالت نکش ازشون...ببین ناراحت نشو اگه می گه بهترین زندگی و می سازه واسه یه زن دیگه...
ببین من مثلا وقتی کمبود دارم وقتی نتونستم یه زندگی عالی واسه کسی بسازم شروع می کنم به شعار دادن...این می دونه نتونسته تورو خوشحال کنه هی می گه آره بعدی و حتما خوشبخت می کنم..
بعدم انقدر خودتو قوی کن که زن گرفتن و نگرفتنش اصن واست مهم نباشه...مهم این بود که تورو نتونست خوشبخت کنه
مریم فقط یه سوال خیلی مهم: اگه خدای نکرده واقعا کارتون به جدایی کشید امکان داره که همش همو ببینید؟؟ آخه گفتی شهرمون کوچیکه؟ یعنی اخبار این ادم بهت می رسه؟ اگه اینجوری باشه از ادمایی که یه جوری با جفت خانواده ها در رفت و آمدن تا حد امکان تا یه مدت دوری کن
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
سلام و بازم ممنون از همراهیتون
مریم جان آره امکانش زیاده هم رو ببینیم و اخبار همدیگه رو داشته باشیم ولی خوب کاریش نمیشه کرد نمیتونم از ترس این ترسام یه عمر خودمو بندازم توی آتیش. خبر جدید اینکه دو شب پیش تماس گرفت و گفت دوست دارم عروسی کنیم و برگردی به این زندگی و... منم گفتم تو که گفتی دو سال دیگه با وجود تو ازدواج میکنم،که گفت آره من اینارو توی عصبانیت گفتم.و خیلی حرفای دیگه منتها من بهش گفتم تو حرمتی برای من پیش مادرت نذاشتی و من دیگه اعتباری ندارم که بخوام برگردم و قرار نیست هروقت عصبانی شدی لباسامو جلوی خونواده ت با پا بندازی جلوم و بگی خیلی معذرت میخوام "هری":302:
این چند روز به جای گریه زاری نشستم سنگامو با خودم واکندم، اعتبار و اطمینانی به این آدم نیست متاسفانه، منی که توی نامزدی اینجوریه اوضام بعد 4 سال زندگی زیر یه سقف با اون همه مشکلات خاص خودش وضعم چطور میشه؟ راستش من به خاطر دو مساله بوده و هست که هنوزم ته دلم دو دلم: 1- از طلاق و عواقبش میترسم،میترسم اگه بعدا خواستگار داشتم این بشه یه پتک توی سر زندگیم.میترسم به خاطر این عقد یه ساله یه عمر زندگیم تحت تاثیر قرار بگیره
2- دلم براش تنگ میشه و گاهی یاد خاطرات خوبمون که میافتم به شدت غمگین میشم، و از طرفی هم دوست ندارم با کس دیگه ای ببینمش.
شاید اینایی که گفتم کودکانه باشه ولی خوب واقعیاتی هست که من رو اذیت میکنه.فقط نمیدونم چطوریه که همه میگن زودتر خودت رو از اون زندگی بکش بیرون تو نمیتونی یه عمر با اون مادرش توی یه ساختمون زندگی کنی. باید شاکر هم باشی که خدا داره سنگ میندازه جلوی پات که نری جلو.
دارم به توافقی جدا شدن به طور جدی فکر میکنم،از کش دار شدن قضیه فقط دارم آسیب میبینم.دیروز نشسته بود بیرون با دوستش و داشت میگفت و میخندید اون وقت من انقد غصه خوردم که 8 کیلو وزنم اومده پایین. وقتی برای اون مهم نیست........
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
سلام مریم جان.
عزیزم نمیشه که براش مهم نباشه زندگیش.مهمه شک نکن اما بعضیا اینطورین.من و شوهرمم که دعوا میکنیم اون میره با دوستاش میگه و میخنده و من گریه میکنم.
هیچ طور نمیشه با مادرشوهرتون زندگی نکنین؟نمیتونی شرط بزاری یا حتی تعهد بگیری که با اونا زندگی نکنین؟
حالا که آرومتر شده میبینی که زنگ زده و خاسته برگردی.تو عصبانیت خیلی چیزا پیش میاد.من خیلی ها رو دیدم که بعد از ازدواج 90 درصد مشکلات دوران عقدشون حل شده میفتین تو زندگی و سرتون شلوغ میشه رفت و آمدها کمتر میشه و شاید خیلی مسائل که با مادرشوهرت داشتی پیش نیاد.اگه تو تلاش کنی میتونی از اون مادرشوهر یه فرشته بسازی.یک بنده خدایی تو فامیلمون هست که 3تا عروس داره.2تا عروس اولیشو بیچاره کرد حتی زدشون اما سومی رو الان رو جفت چشاش نگه میداره و اینقدر دوسش داره که حد نداره.اون خیلی با سیاست بود و از اون دیو یه فرشته ساخت با رفتارایه خوبش و کمی توجه و محبت.عزیزم اگه یک ذره احتمال میدی شاید بهتر شه شوهرت و مادرش به طلاق فکر نکن.گفتی زنگ زده خیلی امیدوار شدم.اینا نظر من بود.بازم دوستان با تجربه و کارشناسای عزیز بهتر راهنماییت میکنن.
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
سلام مریم عزیزم
تاپیکت رو دنبال میکردم.دونه دونه پستها رو میخوندم.
در مورد اینکه گفته به پاتون میفتم و مهریه رو به اجرا بذارید و ....
الان دیگه هرکسی میدونه کسی که میخواد زنش رو طلاق بده موظف تمام حق و حقوقش رو تا ریال اخر بده..دیگه نیازی نیست شما مهریه رو اجرا بذاری و ....
ایشون اگر طلاق میخواد (که خودشم میگه میخواد ) میدونه که باید تمام حقوق شما رو پرداخت کنه.
مریم جان
توصیه من به شما اینه که فقط و فقط صبوری کنی.سر خودت رو گرم کن و بذار هرکاری میخواد بکنه خودش انجام بده.
شما باهاش در این مسر همقدم نشو.
بذار کسی که میخواد مسیر دادکاه رو در پیش بگیره خودش باشه.
فکر نکن خدا حواسش به تو نیست.اتفاقا پیش خوب کسی گردن کج کردی.
شما که از عاقبت این زندگی خبر نداری...داری؟!
خبر داری که ممکن در اینده چی پیش بیاد ؟اینا همه لطف خداست.
من هم کسی رو میشناختم که در دوران عقدش مثل شما اختلاف زیاد داشت.اما به هر طریقی بود وارد زندگی شد.اون اقا هم میگفت من تورو نمیخوام و ....
الان بعد از یکسال همسرش رو با یه بچه رها کرده و رفته دنبال زنهای صیغه ای و ...
اون خانوم هم بارها سنگ جلو پاش افتاد..اما دست بردار نبود .
مریم جان
من بهت نمیگم طلاق...نمیگم هم بسوز و بساز.
اما تا همسرت به درجه ای از فهم و درک نرسه کار برای شما همچنان دشوار و سخت خواهد بود.
من توصیه ام به شما اینه که مدتی به خودت ارامش بده.
مرخصی بگیر و با یکی از دوستات برو مسافرت.بذار هرکاری خودشون میخوان بکنن.
در باره مورد 1.در پست 67
اگر کسی شما رو واقعا بخواد مسائل مربوط به شما رو هم با جان و دل میپذیره.نگران نباش در این رابطه .
در باره مورد 2هم
بعد از طلاق کم کم حس محبت از بین میره و هر کدوم از شماها حق دارین جداگانه زندگی مشترکی رو تجربه کنید
اما این فکرها مال الان نیست.مال وقتیه که حکم طلاق دستتون باشه که این کار حداقل یکسال طول میکشه
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
شارلوت،مرسی عزیزم،آره میاد میگه برگرد ولی وقتی برمیگردم قرآن جلوم میذاره که برو بیرون از زندگیم:300: یادمه مریم یه بار توی تاپیک قبلیم نوشته بود تو چقدر میتونی تنت بلرزه که ای وای امروز طلاقم میده یا فردا. راستم میگه.آخه اصلا مسئله اینه که اون نباید مسائل بین خودمون رو به مادرش گزارش کنه،اونم اووووون مادر که به جای درست کردن کارا بدتر میریزتشون به هم. مگه دیگه پیش مادرش آبرویی برام مونده که .... بعدشم اون حرفا اصلا در شان یه خانوم 60 ساله نیست ،حرفای صد من یه غاز.
مریم جان سلام،چقد خوشحالم بازم اومدی.همونطور که گفتم دارم به جدا شدن توافقی به طور جدی فکر میکنم، اصلا مهریه پیشکشش، پول که از عمر و اعصابم مهمتر نیست.واقعا درست میگی تا اون به درجه ای از فهم نرسه که نباید هرچیزی رو پیش مادرش نگه نمیشه باهاش زندگی کرد.میگه چون مادرم تو رو برام گرفته من همه چیز رو پیشش میگم این دفعه که خودم یکی رو بگیرم به مادرم و خواهرام اجازه نفس کشیدن هم نمیدم چون اون موقع میگم که خودم گرفتم و دیگه زورم نمیاد!!!!!
ممنون میشم دعام کنین:72: