ایاشالله هرچی زودتر حالت خوب بشه و گرفتاریت کمتر بشه بیشتر سر بزنی واقعا خوشحال میشیم می بینیمت :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
همه چی ازونجا شروع شد که پام شکست و الان خونه نشینم انگار همه چی اومد ازجلو چشام رد شد بغض کردم انگار بچه شدم .
نمی چر ا بهم ریختم همه برنامه هام به هم ریخت کلافه شدم از هیشکی ارامش نمیگیرم
چرا ناراحتیمو بروی خودم نیوردم ولی دوس دارم اینجا بگم تا سبک شم.
ولی پای شکستم ارزششو داشت که این همه بهانه رو سرش خالی کنم.
روحم درد میکنه
فرشته جان خدا بد نده!
ان شاالله حالت زود تر خوب بشه! شنیدم پای مرغ خیلی مفیده ! و همین طور پاچه گوسفند.
بی خیال ناراحت نباش.
بشین روی گچ پایت نقاشی بکش!
یک بچه خونتون دعوت کن بهش بگو برات نقاشی های قشنگ بکشه! ! اگه خواستی می تونی منو دعوت کنی :دی البته شام زیاد مفصل نباشه ها! چون من سبک می خورم.:)) :58:
از این فرصت کمال استفاده را بکن!
من خودم مریض می شم این قدر ناز می کنم!!! باید برام آب پرتقال بگیرن! غذامو بیارن تو تخت:دی و خیلی کارای دیگه!!!
خلاصه آخرای مریضیم دلم نمیاد خوب شم :58: و حتی به صورت خبیثانه ای گاهی اوقات خوب شدنمو ابراز نمی کنم! :biggrin:
تو هم استفاده کن!
راستی یه پیشنهاد ! یک کارتون بگیر! بذار ببین. از این کارتون های شاد و خوشحال! :227: جودی ابت هم خوبه. شریک هم خوبه. انگلیسی باشه برای زبانت هم خوبه.
به امید اینکه زودتر پات خوب بشه دوست عزیزم :72:
عزیزمممم
فرشته جون اینجا بیا هر چی دوست داری نق بزن
اگه گریه هم ارومت می کنه یه کمی گریه کن ولی نه خیلی
بعدشم اروم شدی بشین ببین کدوم کارایی که می خواستی بکنی از برنامه هات که م یگی به هم ریخته رو الان می تونی بکنی با این وضعیت که م یگی خونه ای. یه کم برنامه هاتو جا به جا کنی درست می شه پس و پیش کنی برنامه هاتو.
روحت چرا درد می کنه؟ چه کار می تونیم بکنیم که حالش بهتر شه؟
هدی جان خوش به حالت. ما که بچه بودیم جرات نداشتیم مریض شیم چون بابت مریض شدنمونم بازخواست می شدیم! حالا چه برسه به رسیدگی. الانم که خدارو شکر بزرگ شدیم دیگه بازخواست نمیشیم ولی اب پرتقال و این چیزا نیست. کلا الرژی و حساسیتمون هممون میره بالا وقتی مریضیم می گیم اصلا سمتم نیا!!!
:)
امشب از غذا تعریف کرد. عجبا!!!!
پول ماهیانه ام را هم گذاشته بود روی میز.
برای بچه ها هم اسباب بازی گرفته بود.
از صبح که رفت تا 1 ساعت پیش که اومد ازش هیچ خبری نداشتم.
دلمو دیشب شکوند.
خیلی خوابم می یاد اما دلم نمی خواد برم بخوابم.
سلام فرشته جون.
چرا پات شكست؟:54:
كمپوت ها رو بيارم يا پست كنم؟؟؟:311::311::311:
ولي خوبه يه موقع هايي آدم بره مرخصي اونم(توفيق اجباري باشه):43::43::43:همه مهربون ميشن برات كمپوت باز ميكنند تمام تفريحات سالم رو برات محيا ميكنند.:227:
من كه اين روزها شديدا سرم شلوغه
شديدا درگير و گرفتار.
دوست دارم بگم دنيا لطفا نگه دار پياده ميشم.اشتباهي سوار شدم.من ميخواستم سوار قطار شهر بازي بشم.اين قرار سريع و سير هست.:161:
درود دوستان
یه چند روزیه واقعا بی حوصله هستم ایشالله زودتر بریم خونه خودمون و یکم دست و بالم بازتر بشه احتمالا خونش یکم بزرگتره و دلبازتر یکم روحیه خودم و خانومم بهتر بشه مهدیه ساداتم حالش خوب شد.
برای یه بنده خدایی توی بچگیش آسیب دیده دنبال کار میگشتیم دامادمون فکر کنم واسش پیدا کرده واقعا بخدا روزی هزار مرتبه خدا را شاکر باشیم بازم کمه نمی توانیم لطف هایی که در حقمان کرده جبران کنیم واقعا کارش درسته بمولا :43: دعا کنین ایشالله کار این بنده خدا هم درست بشه یه زوج جوتن عاشق خیلی همدیگه را دوست دارن ایشن شغل براش جور بشه دیگه اجازه خانه هم نمیده کلی بنفعش میشه :302::323:
دستتون درد نکنه بچه ها
سلام به همه،
امروز خواهرم کنکور داره، مامان و بابام هردو باهم از صبح رفتن دم در دانشگاهش، خودم براش دعا کردم صبح بعد نمازم واسش زیارت عاشورا خوندم ( من زیارت عاشورا و دوست دارم واسه همین این زیارت و واسش خوندم و از خدا خواستم کمکش کنه)
ولی از یطرفم یکمی بهش حسودیم شد، حالا درسته مامان بابام و چند تا از فامیل صبح و بعضیا ظهر واسه کنکور منم اومده بودن، اما از صبح تا ظهر نمونده بودن! :((
گفتم.بیام.تو حال و احوال از حسادت دختر بیخیال بنویسم شاید از حسودیم کم بشه بتونم وقتی خواهرم میاد سورپرایزش کنم.:دی
درسته حسودی کردم ولی دوست دارم کنکورش عالی داده باشه.
چه حلال زاده اس همین الان اومدش :))
تو این 2 روز باید اعتراف کنم نتونستم اصلا نیام همدردی :) عادت کردم. اما تازه چه خبرو می زدم و تیترا رو نگاه می کردم. کل هنرم این بود که نرم تو تاپیکا. اما تاپیک امین رو خوندم پست اخری رو تاپیک نیلوفرم خوندم پست اخرشو یه تاپیک دیگه هم بود خوندم اخرشو یادم نیست.
من بد نیستم.
اها همون فردای روزی که گفتم نمیام تاپیکارو بخونم یه دفعه ای حس تنهایی کردم.
فعلا خدافظ
از وقتی ماه رمضان اومده آرامش عجیبی دارم ولی چند روزیه از نظر جسمی حالم خوب نیست بدتر از همه وقتی مریض میشم شوهرم دعوام میکنه امروز موقع سحر همسرم میگفت چرا به فکر سلامتیت نیستی اگه مریض بشی دردسر منی شب هم کمی نااحوال بودم گفت نصف شب حالت بد شد با لگد بیرونت میکنم(چقدر بامحبته!!! میشه دوست داشتن رو جور دیگه ای هم نشون داد) امشب نتونستم تحمل کنم اشکمو دراورد:47:
سر نماز مغرب شماها رو دعا کردم مخصوصا اونایی که تو تاپیکم راهنمایی کردند همه رو دعا میکنم جز خودم واقعا وقتی دعاتون میکنم لذت میبرم احساس سبکی بهم دست میده:72:
اول واسه بقیه کاربرا دعا کنید اگه شد واسه منم دعا کنید حال خوبی ندارم:47: