-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
اون روز گوشیم که زنگ خورد و شماره مطب دوندون پزشکم افتاد رو گوشیم تعجب کردم. منشی مطب زنگ زده بود که نوبت فردا رو بهم یاداواری کنه. گیج شده بودم. بهش گفتم "من که نویت ندارم واسه فردا!" گفت "چرا، همسرتون اومدن براتون نوبت گرفتن. حالا میاید یا نه؟! " به همسرم نگاه کردم... لبخند مهربانش و شیطنت چشم هاش گویای همه چیز بود ....
مدت ها بود که دندان هایم مشکل داشت. یکی دو تا را عصب کشی کردم و هزینه اش سرسام آور بود. این شد که تصمیم گرفتم فعلا نوبت دیگری نگیرم تا اوضاع کمی بهبود پیدا کند. اما همسر مهربانم رفته بود و پنهان از من برایم نوبت گرفته بود. یک نوبتِ عاشقی ...
و تازه قضیه به همین جا ختم نشد. فردایش 1.5 باید می رفتم دکتر. تا آمدم به خودم بجنبم ظهر شد. می خواستم دست به کار نهار شوم، که مهربان آمد و مرا دید که هول هولکی در حال انجام کارهایم هستم. پیشنهاد کرد یک نهار حاضری بخوریم و من هم از خداخواسته:227:... آن روز یک عدد املت مخصوص :D نوش جان کردیم و مرا رساند و رفت خانه پدرش تا با خواهر تازه از راه رسیده اش دیداری تازه کند. آنجا از همسرم می پرسند که ناهار چی خورده؟ و همسرم بزرگوارنه غذای دیگری را می گوید که حساسیت درست نشود و آبروی خانم دست و پا چلفتی اش! حفط شود...
و این زنجیره عشق، آن روز هم چنان ادامه داشت... مدتی را در مطب به انتظارم نشست تا وقتی کار دندانم تمام بشود و حالم دگرگون است، با خنده و شوخی اش، هراس دلم را بنشاند و بعد تر هم، وقتی برگشتیم هر چه اصرار کردم، چیزی نخورد و صبر کرد تا من هم با او همراه شوم ...
راستش را بخواهید می خواسنم بگویم:
هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی
چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش؟!*
[size=x-small]
*سعدی
[/size]
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نمیدونم چرا موضوع به این مهمی منقطع!!! شده من که خیلی خوشم میاد وقتی میخونم تو رو خدا بازم ادامه بدین.
باتشکر :cool:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
مواقعی که همسرم می ره ماموریت :
همیشه قبل از رفتنش بغض گلوش را می گیره ومن دلداریش می دم که بالاخره این دوران هم می گذره.من صبرم بیشتره. وسعی میکنم موقع رفتنش خودم رو کنترل کنم که همسرم اذیت نشه.
این دفعه که نیم ساعت مونده بود به رفتنش داشت با پسرم دوچرخه سواری می کرد و من نشسته بودم نگاهشون می کردم.
همین طور که نگاهشون می کردم اشک از چشمام نا خود اگاه بی سر و صدا جاری شد .وقتی بازم نگاهشون کردم دیدم همسرم همین طور که سوار دوچرخه هست و با پسرم داره بازی ی کنه اشک های اون هم روی صورتشه و داره به من نگاه می کنه.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نوبتي هم باشه نوبت منه كه يه خاطره بگم!
ايام ماه مبارك شعبان مغازه سرمون خيلي شلوغه،همزمان با اين شلوغي يكي از فروشنده ها مونم رفته بود دانشگاه براي امتحاناتش به همين خاطر من هر روز هم صبح وهم عصر مجبور بودم برم مغازه ،تا هم به كمك دو تا فروشنده ي ديگه بتونيم به كار مشتريا برسيم وهم اين كه توي اين شلوغي به قول معروف بالا سر مغازه باشم.كار خونه هم كه مثل هميشه پا بر جا بود،پخت غذا،نظافت خونه،شستن ظرفها اونم براي مني كه صبح از 10 ميرفتم تا 2،غروب از 5 تا 10!خلاصه حسابي خسته وغر غرو شده بودم،همه اش از همسرم ميخاستم كه بيشتر كمكم كنه!اما اونم خودش بنده خدا كله سحر ميرفت سر كار وفقط ميتونست واسه ناهار بياد وبازم تا آخر شب سر كار بود.
جمعه صبح تصميم گرفتم كه مغازه نرم وصبح بمونم خونه وكل كارها رو ترتيب بدم،اما از بس كه خسته بودم نتونستم زود از خواب بيدار شدم،حدوداي ساعت يازده به زور از تخت بلند شدم تا از اتاق خواب اومدم بيرون همسرمو ديدم كه داشت ظرفها روخشك ميكرد ميچيد تو كابينت!خودش از ساعت هفت با اين كه تنهاروزتعطيلش درهفته بود بيدار شده بود وتموم خونه و رو جارو كرده بود،سرويس بهداشتي رو شسته بود،ظرفها رو شسته بود،حتي ناهارم با اون آشپزي دست وپا شكسته اش بار گذاشته بود تامن صبح جمعه رو استراحت كنم.
خيلي حس خوبي بهم دست داد!اما هنوز در عجبم چطور حتي از صداي جارو برقي بيدار نشدم!:311:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
خوش به حال همتون
چرا من هرچی به مغرم فشار میارم حتی یه خاطره خوب از همسرم یادم نمیاد؟؟
همش خاطرات بد و دردناک
انشاالله همتون خوشبخت و شاد باشید
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نادیا خانوم به نظرتون اگه همسرتون بیاد تو این سایت و بخواد یه خاطره از خوبی شما بگه باید کدوم خاطره رو تعریف کنه؟؟
اگه یادتون هست شما بگین
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام به همه ادمهای قدردان وشاد سایت.
تمام طالب دوستان رو با عنوان خاطرات قشنگ من وهمسرم رو خوندم وکلی لذت بردم.من خودم یک روانشناسم و روابط بین همسران رو تدریس میکنم ولی.......راستش وقتی نوشته های شمارو میخوندم میدیدم ای دل غافل من خیلی از این لحظات رو داشتم و اون رو به عنوان یک چیز معمولی و یا به عنوان وظیفه همسرم قلمداد میکردم.
در این جا اولا از مدیر سایت تشکر فراوان دارم و بعد هم از خانمی با عنوان فرشته سفید که بعد تبدیل شد به فرشته من .این خانم خوشبختی رو خیلی ساده در نظر میگیره و بهمون نشون میده که ماهمه خوشبختیم اگر کمی بادقت بیشتری به اطرافمون و مخصوصا به همسرمون نگاه کنیم.اون صفحه ای که نوشته بود چرا همسرش رو دوست داره جملات خیلی ساده بودند که البته خیلی از ما مخصوصا خودم اونها رو در همسرم نمیدیدم رو بیان کرده بود خیلی خیلی لذت بخش بودندو بسیار عبرت اموز
فرشته خانم متشکرم خیلی ساده بهم یکدنیا کمک کردی :43:
با ارزوی خوشبختی برای همه شما خانم های گل و اقایونی که قراره بیان تو سایت که فکر کنم اولینشون اقای پدربزرگ بود که کلی با اون خاطر سوارشدن پراید منو خندوند.:311:
به امید خدا همراهتون خواهم بود:
من به خوابم خیلی خیلی حساس هستم و خدانکنه که بدخواب بشم اونوقت زیادی بداخلاق میشم
یک روز صبح زود شوهرم ازخواب پاشد و رفت طبقه پایین بعد اومد طبقه بالا توی اون یکی اتاق .بعد یک مدتی رفت طبقه پایین توی حیاط بعد دوباره اومد بالا رفت توی اون یکی اتاق بعد اومد تو اتاق خواب.البته در نظر بگیرید که بین هرکدام از اتاقها و طبقات و حیاط چندین در وجود دارد که هر کدام چند بار باز و بسته شد که من ناگهان کاسه صبرم لبریز شد و ناخوداگاه یک دنیا بداخلاقی و داد و بیداد راه انداختم .اما همسر طفلکی جیک نزد.ساعت 9 بود که از خواب بیدار شدم که برم موهامو شونه کنم که ...................
اونجا روی میز ارایشم یک بسته کوچیک کادو پیچ شده و یک شاخه گل رز که شوهرم خودش تو پاغچه حیاط کاشته بود رو دیدم .وای هدیه تولدم بوده .:163:..اصلا فکرشرو هم نمیکرم اخه ده روز پیش پیشاپیش بهم هدیه تولد داده بود.نمیدونید چه حالی شدم چقدر خجالت کشیدم هر چی میگفتم منو ببخش و هرچی قدر بوسش کردم اون میگفت خواهش میکنم عزیزم اختیار داری و من ......:316: امیدوارم هیچکدومتون اینقدر شرمندگی رو تحمل نکنید
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی نهایت
مواقعی که همسرم می ره ماموریت :
همیشه قبل از رفتنش بغض گلوش را می گیره ومن دلداریش می دم که بالاخره این دوران هم می گذره.من صبرم بیشتره. وسعی میکنم موقع رفتنش خودم رو کنترل کنم که همسرم اذیت نشه.
این دفعه که نیم ساعت مونده بود به رفتنش داشت با پسرم دوچرخه سواری می کرد و من نشسته بودم نگاهشون می کردم.
همین طور که نگاهشون می کردم اشک از چشمام نا خود اگاه بی سر و صدا جاری شد .وقتی بازم نگاهشون کردم دیدم همسرم همین طور که سوار دوچرخه هست و با پسرم داره بازی ی کنه اشک های اون هم روی صورتشه و داره به من نگاه می کنه.
اشک منم درآوردی خانمی:43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
بالاخره مجوز ورود به این تاپیک رو پیدا کردم
امروز که قرار بود خانواده های 2 برادر خانمم و خانواده خواهر خانمم برن تنگه واشی و آرام جانم هم قرار بود بره باهاشون ولی با وجود اصرار من به رفتن باهاشون و خوش گذروندنش نرفت و من هم کارام مونده بود و وقت تفریح نداشتم
رز سفید زندگی من ،فهمیدم که به خاطر من نرفتی
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نگین این چند ده هزرا نفر توی این سایت اینهمه مدت همش اینقدر خاطره داشتن!!!من اینترنت نداشتم وگرنه نمیذاشتم صفحه ی به این خوبی خاک بخوره
یاسمن جون مرسی عزیزم خوشحالم که یه روانشناس کارم رو تایید کرده....
امروز سالگرد ازدواج ما بود بچه ها...سالگرد اول
از دیروز عشقم پر از لطف و احساسه...امشب یه شب عالی عاشقانه و اروم داشتیم باهم رفتیم یه هتل افطار کردیم و کلی کنار رودخونه قدم زدیم.عشقم از خاطرات دانشجوییش می گفت و من میخندیدم....بهم اصرار کرد یه ماشین ظرفشویی بخریم که دیگه ادیت نشم....همه کسم خیلی به فکرمه...محاله چیزی بخوام بگه نه...بزرگترین افتخارش اینه که هیچ وقت به خواسته های من توی زندگی نه نگفته
می پرستمت مهربونم
که این همه زندگی رو واسم اسون کردی...ای کاش خیلی زودتر اومده بودی....هر چند اومدنت دست خدا بود.اینو من بهتراز هر کسی می دونم.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام من یه عضو جدید سایتم
عزیزم خوشبحالتون امیدوارم همیشه روابطتون قشنگ و عاشقانه و بمونه و دوست داشتنتون بیشتر و بیشتر و بیشتر بشه هیچی شیرین تر از عشق نیست
کاش خدا یه کم محبت تو دل همسر منم بذاره
واسم دعا کنین:72::43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام سلااااااااااااااااااااااا ااام
نمیدونید چه هیجانی واسه گفتن کلی خاطره خوب دارم اگه منو یادتون نرفته باشه :163:
اول بهم تبریک بگی:227::104:د ما عروسیمونو گرفتیم ومن با یه دنیا امید اومدم مشهد بدون خانواده فقط بخاطر زندگیم که فقط با وجود مجیدم معنا داره
اولین خاطره : (قبل مجلس)یه روز که رفته بودم دانشگاه شوهری زنگ زد و گفت یه آهنگ پیدا کردم که حرفه دلمه و اون آهنگ محششششششششششششر شهرام شکوهی بنام میمیرم
چشمای من خواب چشماتو دیده
غم از دلم با دیدنت پریده
ناز نگات ای همه هستی من
دوست دارم ای از خدا رسیده
عاشقمو به عشق تو اسیرم
بیا که بی تو از زندگی سیرم
بگو بگو، تو هم اسیرِ عشقی
تا که واست جون بدم و بمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم میمیرم
باز سر راهتو من میگیرم
جسارتی کردم و سر به زیرم
لحن نگاهت میگه دوستم داری
خدایا حاضرم براش ….. بمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم
میمیرم، میمیرم واسه برق چشمات
میمیرم واسه ناز نگات
میمیرم، میمیرم واسه خندیدنت
میمیرم تا بشم فدات
میمیرم میمیرم میمیرم
میمیرم میمیرم میمیرم
ومن این آهنگو شاید 20 بار گوش دادم و مدام ته دلم ازشادی زیاد غش میرفت
دومین خاطره برمیگرده به دو شب قبل مجلسمون 27 ماهگردمون بود کاملا میدونستم شرایط مالیش اصلا خوب نیست ولی وقتی یه جعبه رو بهم داد اصلا فکر نمیکردم که اون تو یه دوربین نیمه حرفه ای که یه عمر آرزوشو داشتم باشه ولی هیچی نگفتم من عاشق عکاسی بودم و شوهری میدونست
تو تک تک لحظه های پر استرس قبل عروسی مثه یه سنگ صبور بود انقد حواسش به من بود که یادش رفته بود اون هم استرس داره
عاااااشقتم نفسم
و روز مجلس :
منو برد آرایشگاه وخودش رفت دنبال کاراش یه ساعت بعد واسم آب پرتقال گرفته بود برام اورد بعدش هم اس داد [size=large]خوشگلترین عروس دنیا کاری داشتن اشاره کنند شوهر عاشقشون در خدمته:43::310:
اماده که شدم اومد دنبالم شنلمو داد کنار و گفت محشر شدی (البته تعریف نباشه واقعا شده بودم:311:)
رفتیم آتلیه منو نشون رو صندلی خودش پایین پام نشست و شنلمو یه جوری باز کرد که فقط خوش منو میتونست ببینه غرق تماشام بود و حالمو میپرسید و دلگرمم میکرد در حین عکاسی هم مدام غرق نگام بود رفتیم تالار
من اومدم برقصم و شوهری چون یاد نداره اومد پایین که دست بزنه با اینکه اصلا خبره نیستم ولی شروع کردم با همون آهنگ میمیرم رقصیدن و مجیدم شروع کرد به خوندن آهنگ جوری که فقط من صدا شو میشنیدم انقققققققد غرق هم بودیم که همه منقلب شدن دورم میچرخید و برام دست میزد و میخوند دستشو برد تو جیبش که شاباش بده که دیدم یه جعبه کوچیک جواهر در آورد یه انگشتر خیلی قشنگ دستم کردو جلوی همه دستمو بوسید انقد بهت زده بودم که نگو
شوهرم رفت پیش آقایون ولی میگفت انقد دوست داشته پیشم باشه که زود اومده بالا و دوستاش بهش گفتند رات نمیدند ضایع میشی و اون طفلک شاید 5-6 دقیقه تو راهرو بوده مگه کسی بهش بگه بیا ولی وقتی دیده خبری نیست برگشت بود و دوستاش از خنده غش کردن
وقت شام قاشق چگالمو برداشت و گذاشت اونور گفت من باید تمام غذاتو بهت بدم و داد
شب خیلی قشنگی بود خدایاااااااااا ممنونتیم:323:[/size]
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
عزیز دلم از صمیم قلبم بهت تبریک میگم خنده مهمون لباتون باشه و خوشبختی هدیه خدا منم مراسمم نزدیکه خیلی نگرانم و استرس دارم منتظر این روزای خوبم واسم دعا کن
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند وقته يادگيري زبان آلماني رو شروع كردم . اين ترم كلاسهام دقيقا سر ظهر بود (همزمان با ماه رمضون و سر كار رفتن )
ديروز همسرم بابت كلاس رفتن ازم تشكر كرد و گفت " مرسي كه انقدر براي زندگيمون تلاش ميكني و زحمت ميكشي "
راستش يه كم برام عجيب بود . گفتم من كلاس ميرم ، اونوقت بهش ميگي تلاش براي زندگي و بابتش تشكر ميكني ؟
گفت " بهار هر چقدر كه پيشرفت كني ، خير و بركتش تو زندگي جفتمون مياد . "
ديدش برام خيلي قشنگ بود .:72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دومین سالگرد ازدواجمون بود و از مدت ها قبل، تصمیم گرفته بودم یک کلیپ از عکس ها و خاطرات عاشقانه مون درست کنم و بهش هدیه بدم.
عکسای دو نفریمون... یادگاری ها ... دست نوشته های روز های نامزدی و خلاصه چیز هایی که برای هر دومون پر از خاطره هست ...
درست کردنش یک ماهی طول کشید. اول اینکه جمع کردن این مجموعه خیلی وقت گیر بود. کار کردن با نرم افزار رو هم که باید یاد می گرفتم. آخر سر هم تنظیم ضرباهنگ موسیقی مورد نظرم با عکس ها و ویرایش افکت هاشون، نفس گیر بود برای منی که اولین تجربه ام بود. اما ارزشش رو داشت...
اون شب ...
وقتی داشت حدس می زد چیه این هدیه مرموز و هر حدسی که می زد می گفتم:" اینم توش هست"! ...
وقتی بهش گفتم" حالا بذار اول یه چیزی نشونت بدم بعد بریم سراغ هدیه" و لپ تاپ رو وصل کردم به تلویزیون و دویدم، کنارش نشستم ...
وقتی دومین تصویر که پخش شد و برق تعجب رو تو چشاش دیدم ...
وقتی با سومین تصویر هیجان زده و عاشقانه برگشت نگام کرد و گفت" تو کی اینو درست کردی؟!! "....
جاهایی که خنده می نشست رولبش و محکم تر بغلم می کرد ...
وقتی گفت چقدر خوشش اومده و به دلش نشسته ...
خدا می دونه چقدر شادی دویده بود توی قلبم ...
اون شب، سرمو که گذاشته بودم روی سینه اش و برای بار دوم کلیپ رو می دیدیم، داشتم به این فکر می کردم که حقیقتا زیباترین موسیقی دنیا، صدای تپش قلب همسرمه ... آخ که چقدر دوست دارم این صدا رو ...
:72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند شب پیش تماس گرفتم با همسرم و داشتیم حرف می زدیم که سر یه موضوعی اون جبهه گرفت و یه دفعه عصبی شد .
من سکوت کردم .
در حال عصبانیت گفت دیگه هم نه اس ام اس بده به من نه تماس بگیر. چیزی نگفتم. گفت کاری نداری خدافظ.
تق.گوشی رو قطع کرد .
من هم در کمال آرامش چون می دونستم یکمی بگذره آروم میشه تنها کاری که کردم نه اس ام اس دادم نه زنگ زدم.
بعد از یک ساعت خودش دوباره زنگ زد. من هم نه انگار که اون با عصبانیت گوشی را قطع کرده بود با روی باز جوابش رو دادم اون هم حسابی ابراز دلتنگی کرد.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
خيلي دوست داشتم خاطراتمو بر اساس تاريخ بنويسم ولي طاقتم نيومد خاطره ديشب ننويسم
ديشب با چندتا از دوستان رفتيم بيرون و من كفشاي پاشنه بلندمو به هواي اينكه تو ماشينم پوشيدم دوستان نامردي نكردن وسط راه رفتن بازار ماهم بخاطر كفشام قالشون گذاشتيم رفتيم يه جاي دنج وسط درختا شروع صحبت و خوش وبش كرديم :43:
وقتي رسيديم خونه شوهري خيلي خسته بود حتي تو ماشين خوابش برد ولي با اين وجود منو بغل كرد و 37 پله بالا اورد
:310::227:
همسايه ها نميدونستن ساعت 12 شب تو راه پله هل چه خبره؟:
:311:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند روز پیش مریض شده بودم .سرما خوردگی بدی بود . طوری که دور از جونتون انگار تو این دنیا نبودم .تب و لرز شدید تو این هوای گرم .
همسری قربونش برم خیلی بهم لطف داشت .
برام مرتب آب پرتغال میگرفت .قرص هام رو سر وقت با آب میاورد بهم میداد .خیلی مراقبم بود .
حتی نمیذاشت از سر جام بلند شم .همش میگفت تو فقط استراحت کن .غذا هم از بیرون میگرفت که من نخوام فکر آشپزی کنم .
شب که میخواستیم بخوابیم من خیلی سرفه میزدم میخواستم از اتاق برم بیرون تا همسری از صدای سرفه های من بیدار نشه .ولی اون نذاشت .به من گفت تو بخواب من میرم تو سالن میخوابم .
خلاصه که عزیزم تا صبح توی سالن روی زمین خوابیده بود تا من راحت باشم .نصف شب هم چند بار از خواب بیدار شد اومد بهم سر زد .
عزیزم ممنونم به خاطر همه لطفت .:72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
من در هفته دو روز کلاس نقاشی میرم دو روز هم استخر و یوگا تا ساعت 4 هم سر کارم حالا به نظرتون وقت اشپزی دارم؟
دیروز ساعت 3 از سر کار رفتم دکتر ساعت 5 کارم تموم شد از مطب زدم بیرون که عشقم زنگ زد تازه از سر کار رسیده بود خونه.گفت بمونم تو مطب تا خودش بیاد دنبالم چون ساعت 6 هم کلاس نقاشی داشتم وسیله هامو میاورد تا برسونم کلاس.بیچاره برس هتی رنگم رو شست و وسیله هامو اورد برد رسوندم تو راه گفتم خیلی گشنه مه جون روزه نبودم بیچاره ایستاد بیسکوییت و اب میوه گرفت نشست تو ماشین تا من خوردم بعد رفت.بعد از کلاس تا من رسیدم خونه اذان رو گفته بودن وقتی رسیدم خونه دیدم حتی افطاری هم اماده ست و سفره رو با هم پهن کردیم.خدایا شکرت که سجاد رو به من دادی چرا که در کنار اون همه چیز اسونه...
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
برا ماه عسلمون ما مجبور شدم با قطار بریم :( توی کوپه ی ما یه خانم مدیر مدرسه دخترونه با یه پسر جوون بود اول مسیر اون خانمه (میدونید که مدیرای مدرسه یه ابهت خاصی دارند ) برگشت به من که پیش شوهرم نشسته بودم گفت بیا بشنین روبروی من تا مثلا نامحرما فیس تو فیس نباشن خیلی تو برجکمون خورد آخه ما همیشه یه جای یک نفره رو اشغال میکنیم (انقد بهم نردیک میشینیم ) من جابجا شدم ولی بس با چشم واسه هم پیام میفرستادیم که خانمه بیخیال شد گفت بیا پیش شوهرت بشین :311:باطعنه گفت خدا مهربونترتون کنه :163: از اونجایی که خانمه فضول بود در مورد زندگی و نحوه آشنایی و موقعیتمون پرسید ازمون پرسید چرا انقد زود ازدواج کردید ؟ با خودم گفتم حتما شوهری میپیچونه قضیه آخه دوست نداره پیش غریبه ها چیزی لو بده ولی با تعجب دیدم خیلی با افتخار و مقتدر در حالی که با محبت همیشگیش تو چشام داشت نگاه میکرد گفت : اگه سوژه ایشون نبودن عمرا تن به ازدواج نمیدادم ترسیدم از دستشون بدم!!!:43::310:
توی کوپه واسه لحظه ای سکوت برپا شد :311:
تا شب هم بخاطر این پسره مانتونستیم باهم عشقولانه باشیم ولی وقتی رفتیم بالا که بخوابیم شوهری مدام رو گوشیش چیزی تایپ میکرد واز دور بهم نشون میداد اون کلمات همه ابراز محبت بود بعد که مطمِن شدیم پسر خوابیده متکاشو انداخت رو تخت من و خودشم اومد تا نیمه های شب فیلم نگاه کردیم و صحبت کردیم اون هم مخفیانه و سایلنت
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
من همسرم چند وقتی روابطمون بد بود
راستش همسرم ..........
رفته بودیم خونه عمه شوهرم مهمانی که من اومدم دم در کاری داشتم دنبال کفشام جلوی در می گشتم که دیدم همسرم با مهربونی اومد و بهم گفت کفشاتو اومدی تو برات جفت کردم گذاشتم اونجا تا کثیف نشن:72::72:
بعدشم تو همون مهمونی با دخترعمه ها و دختر عموهای همسرم گرم صحبت بودیم که دیدم همسرم میوه به دست داره می اد طرفم و بین این همه ادم داره می ده به من که همه دخترا در اوندن گفتن خدا شانس بده و من هم که خجالت کشیده بودم هی میوه رو به همه تعارف می کردم ولی در دلم هزاران بار قربون صدقه همسر مهربانم رفتم که بهم نشون داد که چقدر براش مهم و با اهمیت هستم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام راستش من تازه عضو این سایت شدم
چقد خوبه آدم بتونه خاطراتشو اینجا ثبت کنه تا هیچوقت محبتای عزیزشو فراموش نکنه
من هنوز تو دوره ی عقدم اواخر شهریور عروسیمه
نامزدم ساکن یه شهر دیگه س
من بخاطر مشکل جسمیم نمیتونم روزه بگیرم اما نامزدم که هر روز برا سحری بیدار میشه بهم اس ام اس میزنه و یاد آوری میکنه چقد دوسم داره و براش عزیزم و دیگه نمیتونه دوریمو تحمل کنه:43:
منم همونموقع بیدار میشم اس ام اس رو میخونم اما از هیجان دیگه خوابم میپره
خدای خوب و مهربون ممنونم بخاطر لطف بیکرانت:72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
خوش بحالتون.منم دلم خواست:((((((((
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام دوستان. شب عروسي ما بهترين و زيباترين و خاطره انگيز ترين شب زندگي جفتمون بود. با وجود تمام استرسهاي قبلش اما اون شب با آرامش تمام برگزار شد و فراموش نشدني بود.شوهرم با اينكه آدم بسيار رودرواسي داري هست و جلوي جمع احساساتش رو اصلا نشون نمي ده اون شب تمام تلاششو كرد تا بهترين شب زندگيمو بسازه. طوري كه ديگران هم از عشق ما به هم براشون بهترين مجلس زندگيشون بود. بعد از جشن همه مي گفتن شوهرت جز تو كسي رو نمي ديد و فقط انگار تو بودي اونجا و همش چشاش دنبال تو بود و معلوم بود چقدر عاشق هميد و همه كلي خوششون اومد خلاصه. اون شب شوهرم نهايت يك فرد رمانتيك بود:227:
قبل از عروسي من خيلي دلم مي خواست كه بريم كيش براي ماه عسل اما شوهرم گفت پولم نمي رسه و ازم خواست تا باهاش راه بيام و بريم اصفهان. حالا هر روز هم هي چيز جديد مي گفت كه اگه با اتوبوس بريم تو ناراحت ميشي؟منم با اينكه ميشدم اما گفتم نه. روز بعد مي گفت اگه جاي هتل مسافرخونه بريم ناراحت ميشي؟ و باز با ناراحتي گفتم نه.
خلاصه گفت برات جبران ميكنم و...منم به همه گفتم داريم مي ريم اصفهان اما ديگه نگفتم با اتوبوس ميريم:311:
شب عروسي وقتي اومديم خونه كه بماند كلي خدا رو شكر كرديم كه بالاخره به هم رسيديم بعد از اون ازم خواست تا يكي از لباس خوابهاي خوشگلم رو بپوشم. وهي اصرار و اصرار و اصرار
كشوي لباس خوابم رو كه باز كردم ديدم توش بليط رفت و برگشت كيش توي بهترين هتله:227:خدا ميدونه چقدر ذوق كرده بودم و بهترين كادو رو هم همون شب اين سورپرايزش بود كه بهم داد. خلاصه خوشيمون حسابي تكميل شد:310:
بعدش واسه همه تعريف كردم كه چرا ديگه اصفهان نرفتيمو جاش رفتيم كيش:311:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
امروز واقعا تنها بودم حوصله م سر رفته بود یه جورایی دلمم گرفته بود
یه لحظه داشتم به نامزدم فک میکردم که الان سرکار داره چیکار میکنه منو یادش هس یا نه
یه دفعه صدای اس ام اس اومد از جام پریدم دیدم نامزدمه
درست همون لحظه که بهش فک میکردم یادم کرد
نوشته بود((مونایی خیلی دوستت دارم شیرینکم تو فرشته کوچکولوی (به زبون دوتامون همون کوچولو) مهربون خودمی فدات بشم الهی))
همین کارش باعث شد انرژی دوباره بگیرم و خوشحال شم:227:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیشب یهو دلم هوای صداشو کرداز صبح روز قبلش ندیده بودمش اس ام اس زدم
خوابی یا بیدار عمو یادگار؟
جواب نداد کلی ناراحت شدم :302:
بعد از نیم ساعت جوابمو داد
بیدار بیدار عشق ماندگار
ببخش دیر جواب دادم داشتیم با بابا و مامان واسه عروسیه منو عشقم صحبت میکردیم
واییییییییییییی خیلی خوشمان آمد:43::310::43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند روز پیش دومین سالگرد ازدواجمون بود
شب قبل از سالگرد همسرم خسته ساعت 11 شب از سر کار اومد و دیدم داره تو اطاق چیزهایی رو پنهان میکنه میدونستم برای سالگردمون کادو گرفته داشتم از کنجکاوی میمردم:163:
نیم ساعت بعد همسرم اومد و تودستاش 3 تا آویز عقیق بود گفت اینا رو از خیابان منوچهری تهران گرفته برام تشکر کردم(لازمه بگم همسرم عاشق اینه برام سنگ بخره از عقیق و فیروزه .ووووو یه دنیا سنگ های زیبا دارم که دوستشونم دارم)
یه لحظه همسرم پکر شد گفت: از سنگها خوشت نیومد؟ گفتم: چرا عالیه. بعد همسری رفت دوباره با دوتا جعبه اومد گفت :اینا رو میخواستم فردا بهت بدم برای کادو سالگردمون .میخواستم تستت کنم ببینم چقدر ذوق میکنی که دیدم کم ذوق کردی پس بقیش رو هم الان باز کن. یه گردنبند مروارید زیبا و یک سرویس سنگ کوارتس بود. کلی بغلش کردم و گفتم من خیلی ذوق کردم.
خلاصه فردا (یعنی روز سالگرد)همسر عزیزم از صبح تو اشپزخونه بود هر چند تنها روز استراحت عشقم بود اما چون از قبل گفته بودم امروز روز عروسیه و عروس نباید تو آشپزخونه باشه:46: ایشون از صبح مشغول تدارکات مهمونی شام بودن (قرار بود یه مهمونی کوچیک داشته باشیم). عشقم کیک رو خودش پخت، غذا لازانیا پخت و با او سر و صورت آردی و آشپزخونه ای مدام لبخند میزد.
وقتی مهمونها اومدن عشقم هنوز تو آشپزخونه مشغول کار بود.
موقع باز کردن کادوها دیدم همسر عزیزم یه بسته بهم داد وقتی بازش کردم یه سرویس طلای ظریف و زیبا داخلش بود. واااااای خیلی سورپرایز شدم .همسرم گفت دوست داشتم واقعا خوشحال بشی.(به خاطر ارزش مادیش نبود که خوشحال شدم چون دیدم چقدر به فکر خوشحالی منه برام یه دنیا می ارزید):72:
وقتی اون شب لباس عروسم رو مجدد پوشیدم تا به یاد 2 سال قبل کنار همسرم عکس بگیرم انقدر عاشقانه جلوی مهمونها ذوق میکرد و قربون صدقم میرفت که همه میگفتن این عشق طلاییه.
واقعا شکر میکنم به خاطر داشتن اینچنین همسری با قلب مهربون.:46:و امیدوارم همیشه همینطور عاشق بمونیم
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
بذارین یکی دیگه از خاطرات فرشته ایمو واستون بنویسم:
امروز سحر بیدار شد و اومد بالای سرم واسم اب اورد.چون من از خواب نمیتونم بیدار شم.
صبح اومد کنارم دراز کشید نازم کرد تا بیدار شدم...بغلم کرد و بهم انرزی داد مهمیشه...منم که مثل همیشه کسلل
با هم اومدیم دم در تا ماشین هامون اومدن دنبالمون من زودتر رفتم واون واسم دست تکون داد
سر کار که رسیدم بهم زنگ زد
در باره ماشین ظرفشویی باش حرف زدم و النگوهای جدیدی که تازه دیده بودم و اونم پرسید واقعا دوستشون دارم؟منم گفتم اره اونم گفت برات میخرم...بهمین راحتییی:311:
عصر که اومدم نذاشت بخوابم کنارم دراز کشید و بوسیدم گفت افطار هوس قیمه کردم با اینکه خیلی خسته بودم بلند شدم.قسمم داد بی خیال شو گفتم محاله باید قیمه درست کنم.واسم پیاز پوست گرفت چون چشای من حساسان.با زبون روزه رفت واسم بادمجون و لپه خرید.چون من عاشق بادمجونم ولی اون متفره.بعد هم اصرار کرد تو خورش بادمجون بریزیم.
بعد افطار اصرار کرد بریم خونه خواهرم تا من حوصله م سر نره....
می دونم همه این کارا رو بخاطر من میکنی میدونم عاشقانه دوستم داری نمی ذاری نارحت بمونم و جونتو میدی که شاد و راحت باشم...من همه اینا رو میبینم وقدر می دونم....عاشقتم مهربون
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
این روزها سخت برای مسابقات المپیک هیجان داشتم و دارم:227:
تقریبا همه مسابقات رو دنبال میکنم . وقتی مسابقات کشتی رو میدیدم اونقدر بالا پایین میپریدم و داد میزدم که فکر کنم همه همسایه های مجتمعمون متوجه شدت ذوق من شدن:227:
عشقم پا به پای من مسابقات رو میبینه و مدام میگه هیجانت رو دوست دارم و کیف میکنم با تو مسابقات رو میبینم
اما .....
دیروز راس ساعت 4:30 مسابقات کشتی شروع میشد و من هم چهار چشمی داشتم تلویزیون رو از 30 دقیقه قبل میدیدم که ناگهان سیگنالهای شبکه های ایران پریییییییید:302: از عصبانیت داشتم منفجر میشدم . هر کار کردم درست نشد زنگ زدم به عشقم و با لحن غصه دار گفتم نمیتونم کانالها رو درست کنم. همسرم برای کاری منزل مامانم رفته بودن .
وقتی شدت ناراحتی منو دید گفت همین الان سریع راه میفتم میام نگران نباش.:310:
تا هسرم برسه خونه یه 200 باری زنگ زدم که بدو دیگه .....:311:
خلاصه عشقم مثل جت خودش رو رسوند و رفت پشت بوم و کانالها ردیف شد .بعد هم بغلم کرد رو مبل و وقتی با هیجان مسابقات کشتی رو میدیدم با ذوق منو نگاه میکرد.و از اینکه با زبون خودم مسابقات کشتی رو تحلیل میکردم کیف میکرد.
همسرم عاشقانه دوستت دارم وقتی میبینم دوست داشته های من انقدر برات مهمه:46::72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
این هم یک خاطره که از منبع مورد اشاره نقل میشه:
رضا کیانیان گفت وگویی با ماهنامه صنعت سینما کرده ودربخشهایی از این گفت وگو گفته خاله وشوهر خاله او بسیار تعارفی هستند و تا آخر عمر در نهایت ادب به هم تعارف می کردند .مثلا وقتی خاله ام می خواست جلوی شوهر خاله ام چای بگذارد شوهر خاله ام می گفت چرا زحمت می کشید؟یا خاله ام می گفت قند بیاورم برایتان یا نبات؟شوهر خاله ام می گفت :راضی به زحمت نیستم خودم بر می دارم .
کیانیان در ادامه گفته :دوستی می گفت عمه وشوهر عمه من هم در تمام عمر همین قدر تعارفی بودند.
من زمانی از عمه وشوهر عمه ام پرسیدم :حاج آقا بااین همه ادب وتعارف شب زفاف چه کردید ؟
گفت :من وعمه ات را بردند حجله ودررا قفل کردند .عمه ات آن سمت نشست و من سمت دیگر .رخت خواب هم پهن بود .اما هیچ کدام جرات نداشتیم به هم نگاه کنیم.
بعد از یک ساعتی عزمم را جزم کردم .
رفتم به سمت عمه ات وروبنده اش رابرداشتم .عمه ات آنقدر خجالت کشید و قرمز شد که من نفسهایم به شماره افتاد و به جای خودم برگشتم .
یک ساعت دیگر گذشت ومن عزمم را جزم کردم واین بار کنارش نشستم و گونه اورا بوسیدم .عمه ات هم می گفت:
: قربون لب ودهنتون چرا زحمت میکشید؟
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
آقا آرش چرا از خاطرات خودتون نمیگید؟
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
یادش به خیر.....
یادمه تو دوران نامزدی بودیم قبلا یه بار به همسرم گفته بودم: " همیشه دوست داشتم تو بچگی کیک تولدم 3 طبقه باشه"
اون موقع ها چون هنوز هر دو دانشجو بودیم عشقم خیلی نمیتونست خرج کنه
گذشت....
تا اینکه روز تولدم نزدیک میشد. از چند روز قبل میدیدم عشقم میره خرید بیرون و یه چیزهایی رو تو کیسه نایلون تو آشپزخونه خونمون قایم میکنه ...
روز تولد رسید....
از صبح ممنوع شدم که نرم تو آشپزخونه.تا غروب صدای ترق تروق ظرف بود که از آشپز خونه میومد . البته میدیم که مامانم هم مدام لبخند مشکوک میزنه.
بالاخره شب عشقم گفت چشمات رو ببند و وقتی باز کردم وااااای جلوی چشمم یک کیک سه طبقه بود:227:
که عشقم خودش پخته بود:43: همسرم گفت ببخشید خوب نشده همه تلاشم رو کردم دوست داشته باشی.
اگرچه
عشقم سعی کرده بود هر طبقه شبیه قلب بشه اما به هر چیزی شبیه بود الا قلب...
اگرچه ، ضخامت هر طبقه 1 سانت بیشتر نبود....:73:
و اگرچه، خامه کیک نگرفته بود و آب شده بود روی کیک و نوشته کاکائویی کیک کج و کوله شده بود .....:311:
اما زیباترین و خوشمزه ترین کیک عمرم بود که تو هر برشی که میخوردم طعم عشق رو احساس میکردم:43::46:
یادم رفت بگم که...
چند سال بعد شب عروسیمون، همسرم برام یک کیک سه طبقه سفارش داد که اگرچه خیلی زیبا و با شکوه بود اما هیچ وقت جای اون کیک دست ساز عشقم رو نمیگرفت.
عاشقانه دوستت دارم همسر مهربونم:46:
یادم رفت بگم که...
چند سال بعد شب عروسیمون، همسرم برام یک کیک سه طبقه سفارش داد که اگرچه خیلی زیبا و با شکوه بود اما هیچ وقت جای اون کیک دست ساز عشقم رو نمیگرفت.
عاشقانه دوستت دارم همسر مهربونم:46:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
اون روز دلم خیلی گرفته بود معمولا تو این مواقع کم صحبت میشم و شرارتم هم خیلی کم میشه
شوهری ازم پرسید چرا خانمی کم صحبت شده ؟! گفتم دلم گرفته گفت الاهی بمیرم تو دلت بگیره من نفسم میگیره
بقول fm.mohajer عزیز خوشمان آمد
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
از همون ابتدا که همسرم مشغول به کار شد کارت حقوقش رو سپرد دست من . و همیشه برداشت مالی رو من انجام میدم.
دیروز عشقم اومد و خیلی با لحن مهربون به من گفت: عزیزم ایراد نداره کارت حقوق رو از تو کیفت بردارم ؟ چون ممکنه فردا خریدی داشته باشم.
از این همه احترامی که برام قایل هست که برای استفاده از کارت حقوق خودشون به نوعی کسب اجازه میکنن خیلی خیلی ممنونم.:43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
خاطره هاتون خیلی جالب و خواندنی بود منم هوس کردم عضو بشمو یه سری از خاطره های قشنگمونو بنویسم
راستش ما پنج ماهی میشه عروسی کردیم اما شوهرم تو یه شهر دیگه کار میکنه وقتی از هم دور میشیم خیلی دلمون واسه هم تنگ میشه و همش دعا دعا میکنیم هر چه زودتر بریم پیش هم .
هر وقت میاد خونه برام یه کادو میگیره و میگه جایزهت برا اینکه اینقد تنها موندی منم عادت کردمو هر وقت از راه میرسه میپرم سر کیفشو دنبال کادوم میگردم بعدشم بغلش میکنمو ازش تشکر میکنم که برا زندگیمون تلاش میکنه.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
بعد از 2 سال از ازدواجمون تونستیم با سختی و پس انداز خودمون خونه خودمون رو بخریم (یه سر پناه که همیشه ارزوش رو داشتیم) هوراااااااااااا:310::227:
عشقم همیشه میگفت اگر روزی صاحب خونه بشیم دوست دارم به اسم تو خریداری بشه (بدون اینکه من تقاضایی داشته باشم).و به حرفش عمل کرد.
موقعیکه تو بنگاه داشتیم قولنامه مینوشتیم چون همسرم هنوز دست چک نگرفته چکهای خونه رو من نوشتم.
موقعی که عشقم داشت چکها رو به فروشنده میداد بهش گفت:"مطمئن باشید چکها سر وقت پاس میشه ، چون دسته چک برای خانمم هست ، سرم بره نمیگذارم یه مو از سر خانمم کم بشه".
فروشنده که مرد واقعا محترمی بود خندید و برگشت به عشقم گفت: "پسرم افرین به این همه عشقی که داری ، اگر برای چکها نگران هستی همین الان فقط ازش یه کپی به من بده و اصلش رو پیش خودت نگه دار.
بعد گفت: اگر یه برادر یا دوست عین خودت داری معرفی کن چون من برای دخترم دنبال یه داماد خوب مثل تو میگردم ":227:
و اما...... چند وقت بعد تو محضر وقتی میخواستیم سند قطعی رو بزنیم
عشقم اونقدر پر از ذوق و نشاط بود که بعد از اینکه من سند رو امضا کردم اومد جلوی همه پیشونیم رو بوسید و گفت عزیزم مبارکت باشه:46: اگرچه خجالت کشیدم تو اون محیط اما واقعا دلم پر بود از عشق:43:
اون خانم مسئول نوشتن اسناد به شوخی به ما گفت اقا ما تا حالا ندیدیم کسی از اینکه سند رو به اسم کس دیگه ای میزنه اینقدر خوشحال باشه:199:
وقتی از محضر برمیگشتیم عشقم تو راه بهم گفت : امیدوارم یه روز سند یه خونه خیلی بهتر رو بتونم به اسمت بزنم.
نمیدونم در مقابل این همه عشق و محبت بی دریغ همسرم چی بگم جز اینکه امیدوارم لیاقت این همه عشق خالصانه رو داشته باشم.:43::46:
همسرم با همه وجود عاشقانه عاشقت هستم.:72::46:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
:104:خوشبحال تو که اینقدر عاشقی و خوشبحال عشقت.
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دو باره سلام
امروز میخام از خاطره دوران عقدمون بگم اون موقعها من تهران دانشجو بودم هر وقت شوهر کارش تموم می شد و میخاست بره خونه همیشه بلیطاشو برا تهران می گرفت و با اینکه راهش چهارپنج برابر می شد میومد دنبال منو و بعد باهم میرفتیم خونه . هرچی بهش می گفتم که اذیت می شی نمیخاد شما بیای تهران من خودم میام اصلن قبول نمی کرد در عوضش منم یه شام خوشمزه درس می کردمو میبردم تو اتوبوس وای که چه حالی می داد. همیشه هم شب تو راه بودیم حدودن 4-5 صبح میرسیدیم . تا خود صبح بیدار بودیمو باهم حرف میزدیم.
یادش بخیر چه روزایی بود.:43:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دو هفته بعد از عروسیمون شوهری باید میرفت ماموریت :302: اون هم چچچچچچچچچچچند روز ؟!!! دووووووو روز:311: البته راستش از ساعت 8 شب روز شنبه تا 9 شب روز یکشنبه :311:
نیم ساعت قبل رفتنش دوستش زنگ زد که ما خداحافظیامونو بکنیم نمیدونم چم شده بود مدام اشک تو چشام جمع میشد تو اون نیم ساعته فقط بغض بود که تو گلوی هردمون بود اومدن دنبالش آب و قرآن برداشتم برم پایین نذاشت گفت اینجوری نمیتونم برم در نتیجه دم در آپارتمان خداحافطی کردیم و حالا اشکای من بود که تند تند میریخت و پاهای شوهری انگار توان رفتنو نداشتن دقیقا مثه فیلم هندیا :311: برای چند دقیقه بهم فقط نگاه میکردیم گاهی وقتا سکوت بهترین حرفا رو میزنه خلاصه شوهرم رفت :302: و من یواشکی از پنجره نگاش میکردم و اون طفلک هم همش بر میگشت پنجره رو نگاه میکرد شاید منو ببینه ...
وقتی هم برگشت از شوق هردومون گریه کردیم و بهم گفت دیگه بدون من جایی نمیره :310:
وبا ریس پروژه در میون گذاشت حالا تو کل پروژه میدونند شوهر من طاقت یه روز دوری از منو نداره یا باهم میریم ماموریت یا هیچکدوم:43:
SEA عزیز خونه نو مبارک امیدوارم خونه شادی و خوشحالیتون باشه واسه همه مستاجرا هم دعا کن مستاجری خیلی بده خیلیییییییییی:72:
-
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
single عزیز
میدونم عزیزم تو شرایط کنونی وضعیت خونه و اجاره نشینی واقعا سخته.
صاحب خونه شدن همه زوجهای عزیز رو از ته دل ارزو میکنم.:72: