-
با سلام و خدا قوت خدمت دوستان گرامی،در رابطه با عقد باید بگم عقد دائم نیست و عقد موقت باید ثبت بشه (در دفتر خانه نه در محضر)و اونا برای گرفتن شناسنامه باید صیغه نامه داشته باشن . سحر جان من به جز این یک مورد هیچ نوع موردی از همسرم (اعم از چشم چرانی یا دختر بازی و ..........)رو ندیدم.واحد جان منم به این مساله فکر کردم که شناسنامه به نام من بشه اما نمیدونم چه مراحل قانونی داره . چون فکر میکنم زنه دیر یا زود بچه رو به شوهرم بده اون الان چون میبینه شوهرم خیلی نگران بچه هست میگه بچه رو نمیدم .
رهدخت جان واقعا تو این جریان بیشتر از همه من به کمک و دلسوزی و راهنماییی نیاز دارم یکی ،دو روز دیگه میرم با یه وکیل صحبت میکنم .حرفای شما عزیزان روم خیلی تاثیر گذاره به من بگید چطور میتونم احساسی برخورد نکنم از اینکه دلم به حال شوهرم میسوزه از خودم متنفر میشم از اونطرف هم کلا من ادم رئوف و باگذشتی هستم و زود کوتاه میام .خیلی دلم میخواد حداقل تو این مدت شوهرم رو از همراهی خودم محروم کنم (منظورم اینه وظایف همسری رو انجام بدم اما در رابطه با مشکلش هیچ دخالتی نداشته باشم )وای حس مکنم همسرم مثل یک بچه ناخواسته به من تحمیل شده و مجبور به بزرگ کردن و تربیت کردنش هستم .
-
مینای عزیز خواهر خوبم می دانید که این اتفاق تبعات منفی بسیار در زندگی شما گذاشته و خواهد گذاشت. الان زمان محافظت از خودتان و دختر گلتان است تا کمترین ضربه را متحمل شوید. با مراجعه به وکیل از او کمک می گیرید که چگونه می توانید از همسرتان تضمینهای قانونی بگیرید تا از بروز اتفاقهای مشابه پیشگیری شود و از مشاور خانواده هم راههای مقابله منطقی با این چالش بزرگ را یاد می گیرید. اما اگر نظر من را بخواهید زیر بار مسئولیتهای اضافه نروید. مسئولیت این اشتباه بزرگ را به مسببش واگذار کنید و تنها از خود و دخترتان محافظت کنید.
-
با سلام،
انموقع ها که شوهرم با اون زن در رابطه بود ،همیشه جمعه ها عصر میرفته پیشش.امروز هم رفت بیرون قرار بود زود برگرده اما الان سه ساعت شده و هنوز نیامده !چند روزی خیلی با خودم مبارزه کردم و تمام افکار بدگذشته رو بیرون ریخته بودم اما امروز همه نقش بر اب شد و دوباره افکارم برگشت .میدونم با اون زن رابطه نداره ولی احتمال میدم رفته باشه پیش بچه ،نمیدونم خونش میره بچه رو ببینه یا میبره بیرون بهرحال حالم دوباره بد شد . فکر میکنم تا وقتی با همسرم زندگی میکنم آب خوش از گلوم پایین نمیره . احساس خودم رو نمیفهم ،الان اومدش نمیدونم چه برخوردی باهاش کنم دیگه از این همه بحث و تو خودم بودن خسته شدم
-
شوهرت می تونهبرای بچه شناسنامه را به نام پدر و مادر خودش بگیره
به هر حال نوه شان هست
به جای اینکه اسم یه زن بدنام و بد کار تو شناسنامه نوه شون نوشته بشه اسم مادر بزرگ محترم نوشته شود تازه دیگه زنه پایی و جایی در زندگی این دختر معصون نداره
ضمن اینکه شما هم لازم نیس مدام چوب کارای شوهرت را بخوری و مدام جلو چشمت خیانتش تداعی شود
بهتره خودت را درگیر مشکلات شوهرت نکنی و زیاد دل براش کباب نکنی که کلسترولش بالا یره :58:
هرکی خربره میخوره خودش تک و تنها بشینه پای لرزش:311:
-
سلام مینای عزیزم از خوندن سرگذشتتون خیلی متاسف شدم انشالله از این به بعد زندگی خوبی پیش روتون باشه.فقط یه چیزی میخواستم بگم الان که شوهرتون پشیمونه و فقط به خاطر اون بچه نمیدونه چیکار کنه به نظر من اگه یه جوری شد که شناسنامه ی بچه رو به نام پدر و مادرش یا به نام شما و همسرتون گرفت شما اون بچه رو بیارید و ازش نگه داری کنید بخدا اون بچه گناهی نداره من و خواهرم هم دست نامادری بزرگ شدیم یادمه وقتی کوچیک بودم خیلی محبت میخواستم کمبود محبت شدیدی داشتم همش دوست داشتم بقیه دلشون برام بسوزه .با اینکه خیلی کوچیک بودم ( تقریبا ۷ ساله) دو یا سه سال بعدش از شدت تنهایی برای مادرم شعر مینوشتم همش شبا گریه میکردم اگه نامادریم یکم بهم محبت میکرد بخدا هیچ چیزی ازش کم نمیشد ولی دریغ کرد.الان که ۲۵ ساله شدم و خواهرم شده ۲۷ ساله برای نامادریم مثل دخترش هستیم الان هم خیلی دوسش دارم .ولی این کمبودها همش تو ذهنمه.شما هم اگه تو همچین موقعیتی قرار گرفتین سعی کنید محبتتونو از اون بچه دریغ نکید چون محبتی که شما بهش میکنید تا ابد تو ذهنش میمونه همونطوری که الان من از مادر خودم متنفرم و دلم نمیخواد ببینمش اونم میشه یکی مثل من.
-
سلام آنی جان . من کلا شخصیت مهربانی دارم . اونموقع که ازدواج نکرده بودم . خانم همسایه مان فوت شد و مدتها برای دختر کوچکش مادری کردم . همینطور جاریم هم فوت شده و من هشت سال برای پسرش در حد مادر بودم. من در هر شرایطی وجدانی عمل میکنم حتی اگر بچه ای باشد که یاداور اشتباه بزرگ شوهرم باشد.ولی مطمئن هستم ان زن هیچوقت دست از سرما بر نمیداره خیلی فکرم مشغول پیدا کردن یک راهه ولی شوهرم کاری کرده که جلمون فقط بن بسته .باورتون نمیشه تو چه وضعیتی قرار داره !واقعا ترحم برانگیزه فقط دلم بحالش میسوزه نمیتونم به دلم بگم نسوز چون دست خودم نیست . دوستان اگه راهی برای گرفتن شناسنامه این کودک به ذهنشون میرسه بگن .چون شوهرم از راهی اقدام کنه کلی دوندگی و دردسر داره اگه میشد شناسنامه به نام خودم باشه خیلی خوب میشد کاش راهی وجود اشت قانون رو دور زد
-
سلام مینای عزیز.از حرف زدنتون کاملا مشخصه که ادم صبور و دلسوزی هستین.از ته قلبم براتون ارزوی ارامش میکنم.واقعا شرایط سختیه.
-
دلم گرفته خیلی دلم گرفته .نمیتونم جلوی افکارم رو بگیرم .خسته و بی انگیزه شدم. یعنی تا ابد باید این عذاب رو با خودم به دوش بکشم . تمام عمرم رو تلاش کردم چرا همش بن بست جلومه .خدایا دل منم شادی میخواد خدایا دل دخترم هم شادی میخواد!!!!! دیگه بریدم.له شدم !!!!چرا باید همش با خودم درحال مبارزه باشم که افکار بد سراغم نیاد چرا تاوان اشتباه دیگری رو منو فرزندم باید پس بدیم .چیکار کنم . خدایا یه راهی جلو پام بذار .
-
دركت ميكنم مينا جووون
تو خيلي باگذشت و صبوري مث تو كم پيدا ميشن من اصلا نميتونم اينطوري باشم
دعا كن من مطمئنم خدا بهت كمك ميكنه مشكلاتو از سر رات برميداره يني بايد اينطوري باشه پس عدالت خدا كجااااست ؟؟؟
من ودمو به بازي هاي اينترنتي سرگرم كردم گاهي هم ارامبخش ميخورم شايد درست نباشه ولي ارومم ميكنه
البته دكتر بهم گفت حتماً بخور مخصوصاً توكه بچه داري بخوري خوبه
فقط ميتونم باهات هندردي كنم بايد صبور باشيو ببيني چي ميشه
به استخاره اعتقاد داري ؟
كاري ك ميخاي بكني و فرزند يه خانوم ديگه رو تا اخر عمر بزرگ كني ريسك بزرگيه و خطراتو مشكلات زيادي ب دنبال داره
اينكه مادره بياد دوباره بچه رو بخاد بچه بخاطر مشكلات پيش اومده ناسازگار باشه
ولي كارت انسانيت بزرگيه و اميدوارم خدا بهت اجرشو بده هرچه زودتر لااقل از شر خانومه نجات پيدا كنيد
موفق باشي
ياعلي
-
امشب از شوهرم خواستم واسه شناسنامه بچه یه اسم دیگه انتخاب کنه چون اسم فعلیش برای من یادوار خاطرات بد و پر از استرسه !یه متر از جاش پرید که چرا گیر دادی به اسمش اخه سه ساله دارن با این اسم صداش میکنن یه کاره بیا، تو اسم عوض کن !!!!!!!!!خیلی ناراحت شدم .من که حرف بدی نزدم . با چنگ دندون دارم این زندگی نکبت بار رو تحمل میکنم اینجا شهر بدیه مردمش باهم خیلی غریبه هستن یه جور حس عدم شناخت باعث بدبینی مردم نسبت به هم شده منم اینجا با کسی رفت امد ندارم فقط یه دوست داشتم که خیلی جفت و جور بودیم اونم یه بار شوهرم رو با اون زن دید تازه بچه هم صداش کرده بود بابا اینم کلا رابطش رو با من قطع کرد منم خودم ازش بخاطر افتضاحی که شوهرم به بار اورده بود خجالت زده بودم.منظورم اینه کوچکترین چیزایی هم که تو زندگی من وجود داشت بخاطر شوهرم از دست دادم . اخه چرا من ازش کنده نمیشم چیزی برای ادامه دادن نیست اما من نمیتونم تصمیم قاطعانه بگیرم و اسمش رو گذاشتم صبوری . تو شغلم خیلی نیاز به تمرکز دارم اما بنظرتون با این اوصاف تمرکزی هم میمونه . الان شوهرم تو اوج بد بختی هاشه مشکلات مالی خیلی شدید و موضوع اون بچه که فکر کنم کارشون به خوردن شلاق هم برسه! یعنی اصلا الان راه نداره من حرف جدایی بزنم..................چیکار باید کنم