سلام به همه
فردا صب ساعت 9 وقت دادگاهمونه. زنگ زدم ازدوستم پرسیدم گف حکمتون حاضره.هر روزی که میگذره مثل شکنجست برام فک میکنم همه اون خطاهایی که کرده داره به پای من نوشته میشه.عین یه سرطان بود که چسبیده بود بهم وایشالا فردا ازش رها میشم.اون عشقی که بهش داشتم الان جاشو به نفرت داده حتی دیگه نمیخوام اسمشو بشنوم باورکنید اینا ازروی عصبانیت نیست فقط چون بهم خیانت کرده ودروغ گفته کامل ازش برگشتم.
من نمیگذرم ازش که،فرداکه مطمعن شدم کارمون تموم شد دوسه تا حرف اساسی پیش مامان وباباش بهش میگم.میگم که لیاقت عشق منو نداشتی دیگه توبرام تموم شدی وازدلم براهمیشه پاکت میکنم،میگم که حلالت نمیکنم و واگذارت میکنم بخدا وتا اونروزی که نببینم سرت به سنگ خورده وخداحقمو ازت نگرفته نفرینت میکنم تنها اینه که دلمو آروم میکنه.
فکرشوکه میکنم فقط وفقط حسرت اون دوسال ونیم اززندگیمو میخورم که با دروغاش ونامردیاش تک تک روزامو آتیش زد.ولی تواین مدت تجربیاتی بدست آوردم که شاید بعضیا بابهای خیلی سنگینتری بدست بیارن.اینکه حرف وعمل بعضیامثل هم نیست اینکه تایکی گف دوست دارم زود خام نشم و دل نبندم اینکه همیشه با عقلم تصمیم بگیرم نه با احساسم وصدها اینکه ی دیگه...فردا هراتفاقی افتاد میام واعلام میکنم دعام کنید